یادداشت ℛℯ𝒹 𝒲𝒾𝓉𝒸ℎ
1403/10/17
کتاب پنجره را در سن ۱۱ سالگی خواندم به زبانی اولین رمان ایرانی عاشقانهام محسوب میشود. پلاتی با حال و هوای دبیرستان، روزمرگیهای خانوادههای ایرانی و داستان دو پنجرهای که سالهاست رو به رو هم هستند و این بار یک معلم ادبیات و دانشآموزی جدیدالورود ساکنین این دو پنجره هستند. از نظر برخی منتقدان این کتابی عامهپسند است و برای مخاطبانی مناسب است طرفدار کلیشههای عاشقانه هستند. سادگی است که در این کتاب موج میزند. زمانی که کلاف افکار ذهن در هم پیچیده شده میتوان به راحتی این کتاب را برداشت و ورق زد و در هر سطر با قدمهای مینا در راهروی مدرسه همگام شد، همراه با خانوادهی قدسی به آبعلی سفر کرد و در نمایشگاه آقای طائریان به تماشای تابلوی ابدیت نشست. وقتی کتاب را زمین میگذارید که لبخندی از زیبایی بیریای این کتاب بر لبانتان نقش بسته است. کتابها مانند انسانها و دنیایی که در آن زندگی میکنیم کاستیهایی دارند اما گاهی ما عاشق همین نقصها میشویم چرا که زیبایی خاص خود را دارند به نوعی اینگونه دلرباترند. این کتاب از زبان شخصیت مینا از زمان دوران دبیرستان تا هنگامهی رَخت معلمی پوشیدنش را شرح میدهد و تا جایی که اطلاع دارم این کتاب جلد دومی به نام ماندانا دارد که به قلم خانم فهیمه رحیمی به نگارش درآمده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.