محدثه مهران‌فر

محدثه مهران‌فر

@Miim

26 دنبال شده

13 دنبال کننده

            هيهات هيهات از خود چگونه توان گريخت، هر جا كه گريزى خود با خود باشى!
          
baman_khial_kon

یادداشت‌ها

نمایش همه
        شما جز کدام دسته از آدم ها هستید؟ از آن دست آدم هایی که هر روز با دقت و جزئیات اتفاقات روزانه خود را می‌نویسند یا آنهایی که هیچ علاقه ای ندارند برای ثبت روزهایشان؟

راستش را بخواهید من مثل " احمد اخوت" به این موضوع نگاه میکنم ، نه اینکه از روزانه نویسی بدم بیاید اما هر بار که رفته ام سراغش انگار دستی نامرئی مرا از پیش رفتن باز داشته....
من  با شخصیت فیلم هایی بزرگ شدم که همگی خاطره نویسی میکردند ، مثلا خوب یادم می آید که بعد از دیدن خاطرات شیرین دریا دلم میخواست خاطراتم را بنویسم ، اما ۵ سالم بود و سواد نوشتن نداشتم وقتی کلاس اول را تمام کردم یک دفتر صورتی با عکس یک سگ سفید برداشتم و در آن خاطراتم را نوشتم (خاطراتی پراکنده از مدرسه و ماموریت رفتن های پدرم) و  آخر هر خاطره هم متناسب با فضا یک نقاشی کشیدم اما آن همه ذوق شوق فقط یک هفته دوام آورد بعدش انگاری از این روند خسته شدم ، و دفترچه ی خاطرات شیرین محدثه نصفه ماند! ( مادرم این دفتر های نصفه نیمه‌ی من را مثل یک گنج خانوادگی نگهداری میکند)

یک بار مهمان روز "سه شنبه های ادبیات"  ، رضا امیرخانی بود و وسط حرف هایش گفت چیزی که ما ایرانی ها کم داریم روزانه نویسی‌ست و گفت که خودش حالا دارد روزانه نویسی پدرش را میخواند و کیف میکند! 

راستش بعد از خواندن این کتاب تنها دلیلی که مرا به نوشتن روزانه نویسی مشتاق کرد همین موضوع بود ، "نوشتن برای نسل بعد" اولش خیلی با خودم کلنجار رفتم و از خودم پرسیدم  "خب که چه؟ مثلا ۳۰ سال دیگر بچه‌ات بنشیند و بخواند که مادرش در سن ۲۹ سالگی ده دقیقه زیر دیوار خانه‌ای ایستاده و به یک شاخه ی گل محمدی که از لایه نرده های حیاطش بیرون زده ، نگاه میکرده و هی مثل خواب گردها زیر لب میگفته " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..." این چه کمکی به زندگی او میکند؟" بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که این بچه ، اگر بچه ی من و امین است ،  ژن خل و چل بودن قطعا به او هم رسیده پس مطمعنم بعد از خواندن این صحنه دلش آرام میگیرد که او تنها خل و چل عالم نیست و اصلا شاید از ذکر مادرش خوشش آمد و فردایش وقتی داشت ابر هایی که شکل کله‌ی یک دایناسور شده بودند را نگاه میکرد به یاد مادر خل و چلش گفت " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..."


شاید باورش سخت باشد اما این کتاب برای من پر از صحنه های جذاب بود ، مثلا از خواندن بریده های کافکا چنان ذوق زده شدم که چند بار خواندمش ، آن کلمات کوتاه ، آن تشنگی ناشی از بیماری و آب خواستن ها میتوانست درد را به جانم بیاندازد.... فکرش را بکنید کسی که نمیتواند حرف بزند و آب بخورد نوشتن کلمه آب معدنی یا لیموناد چقدر برایش دردناک است...

این کتاب دوباره من را وسوسه کرد برای روزانه نویسی منظم ، و وقتی فهمیدم ویرجینا وولف در سن ۳۳ سالگی به روزانه نویسی منظم رو آورده نفسی از سر آسودگی کشیدم ، هنوز ۴ سالی وقت دارم و اگر روزانه نویسی منظم ندارم خیلی اوضاع بدی ندارم‌.
      

31

         کتاب را خیلی دوست داشتم.
من را یاد بچگی‌ام انداخت که ظهر ها بعد کلی بازی در حیاط می‌آمدم بین دست و پای مادربزرگم و هی میگفتم حوصله‌ام سر رفته و او همان‌طور که سبزی‌ها را پاک میکرد میگفت " حوصله‌ت رو هم بزن که سر نره..." منم از این جواب کفری میشدم و توی اتاق ها دنبال سرگرمی میگشتم و آخرش میرسیدم به ظرفی که پر بود از دکمه... خوب یادم می آید یک بار چهار بار خالی و پرش کردم ، دکمه ها را شمردم ، بر اساس اندازه کنار هم چیدمشان و وقتی به خودم امدم که آقاجانم از مغازه برگشته بود و غذا آماده بود....
آن زمان نمیدانستم که رها کردن من در آن منجلاب حوصله‌ سربر چقدر میتواند تخیل منِ بچه را پرورش دهد!
این کتاب یک مجموعه کتاب است ؛ شخصیت کتاب ها شامل یک دختر ، یک فلامینگو و یک سیب زمینی است.
در این کتاب دختر بچه حوصله اش سر رفته و میرود سراغ سیب زمینی و دختر میفهمد که بچه بودن چقدر برایش قابلیت دارد و از همه مهم تر خیال و رویا چه سلاح قوی‌ست که بچه ها در مقابل حوصله سر رفتن دارند!
ما آدم های بزرگ آنقدر وقت خودمان را پر کرده ایم که هیچ وقت به حوصله سر رفتن فکر نمیکنیم... اما بچه ها در یک ظهر کشدار تابستان ، یا در یک شب بی‌پایان پاییز و زمستان میتوانند در دریا حوصله سر رفتن غرق شوند  و اگر ما آدم بزرگ ها آن ها را با فیلم و بازی و فضای مجازی سرگرم نکنیم با قایق خیال و رویا از آن بیرون می‌آیند و چه تجربه‌ی بکری میشود... تجربه خیره شدن به سقف و داستان ساختن از سایه اشیاء، عروسک ها را برداشتن و از دریای طوفانی با کشتی ساختگی عبور کردن ، در جنگل گم شدن و پیدا شدن.....
قدر بچه ها و زمان هایی که حوصله‌شان سر میرود را بدانید ، همان زمان که دارد نق میزند چیزی در وجودش در حال شکوفایی‌ست به نام خیال!
      

17

        تنها چیزی که مجبورم کرد این کتاب را تمام کنم قولی بود که به استادم داده بودم برای نوشتن نقد!
حالا که کتاب تمام شده ،  دلم میخواهد در اولین فرصت در فضای مجازی نسیم وهابی را پیدا کنم و پیام بدهم که لطف کند دیگر کتاب ننویسد !  حیف کاغذ است که حرام شود برای چیزی که ارزش خواندن ندارد!

پ.ن: درد آور است که نشری مثل نشر مرکز کتابی که هیچ کدام از اصول و قواعد رمان نویسی در آن رعایت نشده و از نظر کیفیت بسیار پایین است را چون اولا نویسنده اش خارج از ایران است و دوم اینکه به بدترین شکل ممکن به حکومت نقد وارد کرده را چاپ میکند! آن وقت هزار نفر نویسنده مستعد باید کتابشان از این انتشارات به آن انتشارات پاس داده شود آخرش هم هیچ نسیبشان نشود!
من نمیگویم نقد بد است ، اتفاقا من کتاب هایی که نقد میکنند را بیشتر دوست دارم ، اما کتابی را دوست دارم که بتواند درست و حرفه ای و با ظرافت نقد کند!
این ایده که بیایی بگویی کسی که قمارباز و فاسد بوده در این حکومت به پولی رسیده و کسی که ادم حسابی بوده از کار برکنار شده و چه و چه و چه... نه تنها ظرافت داستانی ندارد بلکه یک کلیشه ی تمام عیار است!
      

1

باشگاه‌ها

نَقْلِ رِوایَت

113 عضو

روایت شناسی: مبانی نظریه روایت

دورۀ فعال

این روزهااا

237 عضو

پس از بیست سال

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

افسانه قدرت مردانه: چرا مردان جنس دورریختنی هستند

15

افسانه قدرت مردانه: چرا مردان جنس دورریختنی هستند

8

معجزه های خواربارفروشی نامیا

0

پایان رابطه

2