محدثه مهران‌فر

محدثه مهران‌فر

@Miim

26 دنبال شده

17 دنبال کننده

                هيهات هيهات از خود چگونه توان گريخت، هر جا كه گريزى خود با خود باشى!
              
baman_khial_kon

یادداشت‌ها

نمایش همه
        من از سیزده سالگی آشپزی کرده‌ام...
آن زمانی که مادرم سرکار بود و من یخچال را باز میکردم و به دنبال مزه‌های تازه طبقات را میگشتم بهترین لحظات زندگی من بودند...
هرچقدر بزرگ تر شدم علاقه‌ام به آشپزی بیشتر شد و به واسطه‌ی سفرهایی که به کشورهای مختلف داشتم علاقه‌ام به مزه‌های جدید بیشتر و بیشتر شد‌‌‌...
 وقتی برای اولین بار سوپ تره‌فرنگی درست کردم چشمان گشاد شده‌‌‌ همسرم دیدنی بود و از آن به بعد در خانه‌ی ما شعار سوپ غذا نیست به "سوپ یه غذای فوق العاده‌اس" تغییر کرد....بله همسرم کسی که سالها با غذای سنتی بزرگ شده بود و جز برنج و خورشت هیچ چیز را غذا نمیدانست الان به جایی رسیده که خودش پیشنهاد انواع غذای غیر ایرانی میدهد و در زمستان بارها سوپ تره‌فرنگی درست میکنم!
من مثل دوراس خیلی آدم احساسی و عاطفی نیستم و به جای آن برای همه غذا درست میکنم... مثلا چند وقت پیش در ضیافت شامی که شامل سوپ کدو سبز ، متبل با نان سرخ شده ، سالاد مرغ و پیراشکی با خمیرهای دست‌ساز بود از جایم بلند شدم و گفتم به افتخار اپیکور ،  باغ و غذاهای ساده و حرف های فلسفی‌اش.... بعد همه زدند زیر خنده و شام ما حدود دو ساعت طول کشید! 
یا مثلا پارسال وقتی فصل ریواس بود و برای مادرم کرامبل ریواس و توت‌فرنگی درست و با بستنی سرو کردم مادرم از خوشحالی خندید وقتی با اولین قاشق جوهای پرک کراست شده را کنار زد و به ریواس پخته شده و توت فرنگی رسید.... 
یا همین چند ماه پیش وقتی برای زینب یک ضیافت کره‌ای ترتیب دادم ، قیافه‌اش موقع خوردن ورقه های برنج سرخ شده که با تخم مرغ و سبزیجات و سوسیس پر شده ، دیدنی بود ....
این کتاب  برای من به شیرینی قند بود و از خواندنش کیف کردم....
راستش سالهاست در فکر نوشتن دستورات آشپزی هستم اما واقعا در این کار تنبلم و بعد از خواندن این کتاب باز یاد این پروژه‌ افتادم و آه از نهادم بلند شد...
اگر شماهم به مزه‌ها علاقه دارید ، اگر مثل من عاشق مزه‌ی تند و تیز تره‌فرنگی هستید این کتاب را بخوانید و کیف کنید!


پ.ن: موقع نوشتن این نظر همسرم از خواب بیدار شد و هنوز چشمانش را باز نکرده گفت " غذا چی داریم؟؟؟" از این هم‌زمانی خنده‌ام گرفت و گفتم " برنج سوری داریم..." و اما برنج سوری ترکیبی از برنج ، مرغ ، بادمجان و سیب زمینی‌‌ست که من چون این را از یک دوست سوری یاد گرفته‌ام به آن می‌گویم برنج سوری :)
      

27

        یک کتاب فوق‌العاده با یک ترجمه‌ی فوق‌العاده بد!
کتابی که من خوندم چاپ چهارم بود و تعجب میکنم از نشر بیدگل که بعد از چهار بار تجدید چاپ در ترجمه بازنگری نکردن!
راستش رو بخواین انقدر ترجمه بد بود که فصل یک رو به سختی خوندم و جایی از کتاب گفتم دیگه ادامه نمیدم اما از اونجایی که تصمیم گرفتم امسال هیچ کتابی رو خونده نشده رها نکنم ادامه دادم و الان از تموم کردنش خیلی خوشحالم!
سال‌ها پیش استادی داشتم که میگفت قرار نیست وقتی کتابی میخونی از تک تک خط هاش چیزی یاد بگیری یا مو به مو یادت بمونه کتاب چی گفته! ذهن تو اون چیزی که باید برداره رو برمیداره پس توی خوندن وسواس به خرج نده!
الان که کتاب رو خوندم دقیقا به حرف استادم رسیدم ، خیلی از جاهای این کتاب به جهان ذهنی من نزدیک نبود اما قسمت هایی از کتاب بود که منو سر ذوق اورد و مجبورم کرد یادداشت بردارم...
من قسمت هایی که نویسنده از ترکیب زندگی خودش با نظرات ویلیام جیمز میگفت رو خیلی دوست داشتم
و در آخر باز میگم کاش این کتاب ترجمه بهتری داشت....


      

26

        شما جز کدام دسته از آدم ها هستید؟ از آن دست آدم هایی که هر روز با دقت و جزئیات اتفاقات روزانه خود را می‌نویسند یا آنهایی که هیچ علاقه ای ندارند برای ثبت روزهایشان؟

راستش را بخواهید من مثل " احمد اخوت" به این موضوع نگاه میکنم ، نه اینکه از روزانه نویسی بدم بیاید اما هر بار که رفته ام سراغش انگار دستی نامرئی مرا از پیش رفتن باز داشته....
من  با شخصیت فیلم هایی بزرگ شدم که همگی خاطره نویسی میکردند ، مثلا خوب یادم می آید که بعد از دیدن خاطرات شیرین دریا دلم میخواست خاطراتم را بنویسم ، اما ۵ سالم بود و سواد نوشتن نداشتم وقتی کلاس اول را تمام کردم یک دفتر صورتی با عکس یک سگ سفید برداشتم و در آن خاطراتم را نوشتم (خاطراتی پراکنده از مدرسه و ماموریت رفتن های پدرم) و  آخر هر خاطره هم متناسب با فضا یک نقاشی کشیدم اما آن همه ذوق شوق فقط یک هفته دوام آورد بعدش انگاری از این روند خسته شدم ، و دفترچه ی خاطرات شیرین محدثه نصفه ماند! ( مادرم این دفتر های نصفه نیمه‌ی من را مثل یک گنج خانوادگی نگهداری میکند)

یک بار مهمان روز "سه شنبه های ادبیات"  ، رضا امیرخانی بود و وسط حرف هایش گفت چیزی که ما ایرانی ها کم داریم روزانه نویسی‌ست و گفت که خودش حالا دارد روزانه نویسی پدرش را میخواند و کیف میکند! 

راستش بعد از خواندن این کتاب تنها دلیلی که مرا به نوشتن روزانه نویسی مشتاق کرد همین موضوع بود ، "نوشتن برای نسل بعد" اولش خیلی با خودم کلنجار رفتم و از خودم پرسیدم  "خب که چه؟ مثلا ۳۰ سال دیگر بچه‌ات بنشیند و بخواند که مادرش در سن ۲۹ سالگی ده دقیقه زیر دیوار خانه‌ای ایستاده و به یک شاخه ی گل محمدی که از لایه نرده های حیاطش بیرون زده ، نگاه میکرده و هی مثل خواب گردها زیر لب میگفته " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..." این چه کمکی به زندگی او میکند؟" بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که این بچه ، اگر بچه ی من و امین است ،  ژن خل و چل بودن قطعا به او هم رسیده پس مطمعنم بعد از خواندن این صحنه دلش آرام میگیرد که او تنها خل و چل عالم نیست و اصلا شاید از ذکر مادرش خوشش آمد و فردایش وقتی داشت ابر هایی که شکل کله‌ی یک دایناسور شده بودند را نگاه میکرد به یاد مادر خل و چلش گفت " الله الله تو چقدر خوش سلیقه ای..."


شاید باورش سخت باشد اما این کتاب برای من پر از صحنه های جذاب بود ، مثلا از خواندن بریده های کافکا چنان ذوق زده شدم که چند بار خواندمش ، آن کلمات کوتاه ، آن تشنگی ناشی از بیماری و آب خواستن ها میتوانست درد را به جانم بیاندازد.... فکرش را بکنید کسی که نمیتواند حرف بزند و آب بخورد نوشتن کلمه آب معدنی یا لیموناد چقدر برایش دردناک است...

این کتاب دوباره من را وسوسه کرد برای روزانه نویسی منظم ، و وقتی فهمیدم ویرجینا وولف در سن ۳۳ سالگی به روزانه نویسی منظم رو آورده نفسی از سر آسودگی کشیدم ، هنوز ۴ سالی وقت دارم و اگر روزانه نویسی منظم ندارم خیلی اوضاع بدی ندارم‌.
      

32

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.