یادداشت محدثه مهرانفر
1404/4/17
چند ماه قبل از جنگ استادم چندین جلد کتاب گذاشت کف دستم و گفت همه را بخوان و برای تک به تک نقد مفصل( با تاکید زیاد روی مفصل) بنویس! اما از آنجایی که من یک سر دارم و هزار سودا هی از زیر خواندن کتاب ها شانه خالی کردم تا اینکه استاد هی پیغام و پسغام فرستاد که دختر کو نقد ها؟ من هم هی خودم را زدم به کوچه علی چپ که استاد آمادهست فردا میدهم بخوانید... و فردا شد پس فردا.... و پس فردا شد پسان فردا.....و یکهو جنگ شد!!! و من به اجبار مجبور شدم بچسبم به خانهیمان ( آن هم چه خانهای ، خانهای که درست وسط حملات اسرائیل بود و مدام در و پنجرهاش میلرزید) و حالا دیگر وقت آن را داشتم که کتاب ها را بخوانم... کتاب مینویسمت مجموعه نامه های سیامک بهرامپرور به عشقش است. قسمت اول که برزخ نام دارد نامه ها به عشقیست که به آن نرسیده! قسمت دوم به نام بهشت نامه ها به همسرش بعد از ازدواج است. کتاب را که باز کردم با این جمله شروع شد " سلام بانوی ترانههای ناتمام!" وای نمیدانید آن لحظه چه لحظهی خنده داری بود :))) دقیقا یاد متن های بلاگفا افتادم در دهه ۸۰ ! رو کردم به همسرم و گفتم بیا و یاد بگیر هفت ساله باهم زندگی میکنیم تو یک بار من رو " همدم روزهای تکراری بی مونس هنوز " صدا نکردی! همسرم یکهو من را نگاه کرد و گفت " میشه یه بار دیگه از روی جمله بخونی هضمش سخت بود:))))))) و اینگونه بود که یک کتاب به سوژهی خندهی من و همسرم تبدیل شد و تا سه روز همسر خلاقم در خانه راه میرفت و من را با اسم های عجیب و غریب صدا میزد :)))) و شاهکارش آنجا بود که گفت " تو قشنگ ترین تصویر قرن بیستمی😂" کتاب هیچ ندارد! یک سری عاشقانهی زیادی احساسی و نچسب! به جز چند جملهی خوب دیگر هیچ نیست! فقط به درد این میخورد که با همسرت بخوانی و بخندی و بگویی یعنی هنوز همچین ادم هایی هستن که عشق را انقدر سانتیمانتال ببینند؟؟؟ نمیدونم شاید هم مشکل از ماست که شبیه هیچ کدام از این کتاب های عاشقانه زندگی نمیکنیم و متاسفانه خیلی معمولی هستیم! از استادم ممنونم که در روزهای جنگ سوژهی سرگرمی ما را فراهم کرد تا صدای پدافند و لرزیدن شیشه را فراموش کنیم 😁
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.