الی‌نآ📚.

تاریخ عضویت:

تیر 1404

الی‌نآ📚.

@Elina_star

14 دنبال شده

24 دنبال کننده

                کسی که کتاب می‌خواند هزاران زندگی را قبل از مرگ تجربه می‌کند، کسی که نمی‌خواند تنها یک زندگی را‌ .
-جرج آر آر مارتین
"یک عدد عشق گربه و دیوانه کتاب📚🐈😭"
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        🌟: در مورد دختری به اسم مارگارت که از پرواز، هواپیما و هر چیزی که از زمین صعود کنه و امکان سقوط  داشته باشه، وحشت داره. یک روز دوست‌پسرش که آخرین آزمون برای خلبانی رو نداده، برای سورپرایز مارگارت اون رو وارد یه هواپیما کوچیک(فکر کنم)می‌کنه و اون وسیله رو به پرواز در می‌یاره.اونجا مارگارت بهش می‌گه که می‌ترسه و وحشت داره ولی دوست‌پسرش، بهش گوش نمی‌ده.به هرحال وقتی مارگارت و دوست‌پسرش می‌خوان فرود بیان،باد در جهت مخالف اون‌ها می‌وزه و هواپیما به خاطر کنده شدن بال‌ش(که سوخت اونجا نگه‌داری می‌شه) سقوط می‌کنه.دوست‌پسرش هیچ آسیبی نمی‌بینه ولی مارگارت فلج می‌شه.
🌟: کتاب در کل خوب بود. ولی شروع خوبی نداشت. چرا اینو می‌گم؟ چون نویسنده یهو پرید گفت از پرواز می‌ترسم و رفت برای پروازی که سقوط کرد. به نظرم کمی می تونست کشش بده و شروع رو زیبا کنه.در مورد ترجمه هم زیاد خوب نبود و بعضی جاها می‌تونست قشنگ‌تر ترجمه شه.پایان کتاب هم قشنگ تموم شد.از مفهوم و محتوای اصلی کتاب خوشم اومد. نشون می‌داد،می‌شه در هر موقعیت و لحظه‌ای به دنبال شادی بود. حسی که کمتر کسی احساسش می‌کنه. چون همه توقع داریم شادی بیاد جلومون بگه بفرما کیف کن! زندگی تلخ و شیرینش باهمه؛ و این ماییم که باید شادی رو حس کنیم!😅🌱
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

 الی‌نآ📚.

الی‌نآ📚.

4 روز پیش

        🌟:یه دختر به اسم بری پریسکات که قبلاً وقتی کوچیک بوده مادرش رو بر اثر سرطان سینه از دست داده و به تازگی پدرش رو به قتل رسوندن.بری، به دنبال آرامش و آسایش خودش، از اوهایو جایی که با پدرش زندگی می‌کرده می‌آد به شهر ساحلی پیلاین. یه روز بعد از خرید تو پارکینگ فروشگاه (فکر کنم😅) پاکت‌های خرید بری ،پاره می‌شن و همه‌ی وسایلش می‌افتن زمین. همون موقع که شروع به جمع کردن وسایلش می‌کنه. یه پسر خوش‌قیافه بهش کمک می‌کنه تا اونا رو جمع کنه. بری از خجالت هِی حرف می‌زنه اما پسره اصلاً هیچ حرفی نمی‌زنه و با قدم‌های سریع از اونجا می‌ره. اماااا داستان که اینجا تموم نمی‌شه؛ می‌شه؟! بری بعداً تصادفی باهاش دیدار می‌کنه و می‌فهمه که این پسر تارهای صوتیش آسیب دیدن و نمی‌تونه حرف بزنه و ...
🌟:کتابی بود که شروعش هم پُر از حس خوب بود. این کتاب رو درحالی خوندم که فکر کردم دارم ریدینگ اسلامپ می‌شم و گفتم که کتاب دیگه شروع کنم تا تو دردسر نیفتادم🤐😅. خببب کتاب پرهیجانییه؛و اینطوریه که می‌بینی عه اینجا چی‌شد؟ چی‌شد؟ بذار تند تند بخونم ببینم چی میشههه🤔؟ هر صفحه رو ورق می‌زدم و می‌خوندم و با احساسات بری و آرچر همراه می‌شدم و پا‌به پای این دو گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم و یه جاهایی بود که از ذوق کلی خندیدم و اشک شوق ریختم😭.جداً قلم "میا شریدن" فوق‌العاده دلپذیر و آروم و روون بود. (بعد از نوشتن این یادداشت می‌رم می‌بینم  ایشون دیگه چه کتابی داره تا اونارم بخونم😉). ژانرش عاشقانه بود ولی آبکی نه اصلاً. اتفاقاً خیلی هم خوب بود. تا اینجا از کتاب عاشقانه‌ای خوشم نیومده بود که صدای آرچر رو خوندم. حالااا یه کمَ‌کی هم جنایی داشت قضیه مربوط می‌شه به قتل رسیدن پدر بری. ولی سطحی بود و این هم به جذابیت کتاب اضافه می‌کرد. نیم ستاره بهش ندادم چونکه دوست داشتم این کتاب جلد دو هم داشته باشه و  به نظرم نویسنده می‌تونست باز هم ادامه‌اش بده😔💔. مطمئنم کلی چیز یادم رفته که اینجا ثبت کنم ولی خب دیگه حافظه‌ام مثل ماهیه😅🐟. از این کتاب یاد گرفتم که عشق اگه عشق باشه حد و مرز نمی‌‌شناسه. واقعاً اگه بری عاشق نبود چرا با آرچر که تار صوتیش کاملاً آسیب دیده بود آشنا شد و ادامه داد؟
      

14

 الی‌نآ📚.

الی‌نآ📚.

7 روز پیش

        🌟:کمی بعد از نیمه شب، قاصد مرگ با متیو و روفوس تماس می‌گیره تا خبر مرگ اون‌ها بهشون اعلام کنه. متیو و روفوس اولش باهم کامللاااً غریبن. ولی از طریق یه برنامه دوست‌یابی(برای روز‌آخری‌ها) با هم آشنا می‌شن.
🌟:این اولین کتاب بود که باهاش گریه کردم. با (بادبادک باز) نزدیک به گریه کردن بودم  و فقط بغض داشتم.ولی این کتاب واقعاً منو به گریه انداخت(ولی نه اونقدر زیاد🤐) موقعی که یکی از اونایی که فوت کرده‌ بود.واقعاً کتاب دردناکیه‌.و همینطور آموزنده.این کتاب به ما یاد می‌ده که ما انسان‌هایی فانی هستیم و نه نامیرا. باید زندگی کنیم ،مهربونی کنیم در حق کسایی که دوسشون داریم، باید به اونی که دوسش داریم ،بگیم که دوسش داریم و هزار کار دیگه که زندگی کردن رو به وجود می‌یارن و همچنین زیبایی و لطافت. و اینکه یاد می‌داد زندگی کردن رو نمیشه فقط توی روز آخر کرد؛ به عنوان مثال امکانش نیست که کتاب‌هایی‌ رو که همیشه می‌گفتیم بعداً می‌خونیم ،رو توی روزی که قاصد مرگ تماس گرفته بخونیم. یا بریم دور دنیا .بعد از خوندن این کتاب تصمیم گرفتم زندگی کنم؛نه فقط وجود داشته باشم! وجود داشتن رو همه بلدن،امااااا زندگی کردن رو فقط اندکی از مردم👍🏻.
      

20

        بادبادک باز روایت یک زندگینامه‌ست که مواقعی رو شرح می‌ده که افغانستان در اون موقع در حال فروپاشیه. بله همون موقع‌ست که رژیم سلطنتی این کشور داره از بین می‌ره. اما شخصیت اصلی رمان، آقا امیر! کودکیش با پسری به اسم حسن می‌گذره! امیر ارباب‌زاده‌ست و حسن ،پسر خدمتکار اونجا و قوم و خویشش برمیگرده به هزاره‌ها.مادر امیر سر زایمان می‌میره و بدون مادر، بزرگ می‌شه. مادر حسن هم ، همون بعد زایمانش پسرش  رو ترک می‌کنه؛بعدش یه خانم بور به این دو پسر شیر می‌ده و خب باهم یه برادر محسوب می‌شن از یه طرف!خلاصه بعداً که امیر داره به نوجوانی خودش میرسه جنگ بیشتر می‌شه و مجبور می‌شن به همراه پدرش به یه جای دیگه برن. خب یکم جمعش کنم تا داستان رو لو ندادم!😂
و می‌رسیم به نظر شخصی. امم راستش نمیدونم چی بگم! کتاب به قدری غمگین بود که دلم خیلی گریه می‌خواد!دلم به قدری به حال حسن و علی می‌سوخت که نزدیک به گریه کردن بودم. امیر هم زندگیش خیلی سخت بود. البته سخت که جای خود، ولی یه سورپرایزی توی زندگیش داشت که بیا و ببین! خلاصه کتاب خوبی بود. پیشنهاد می‌شه.
      

2

42

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.