در فصول آخر این کتاب از یک سقوط کلی تمدن انسانی نام میبره که به نظر او فقط یک خدا میتونه این مشکل رو حل کنه!
چرا؟
میگه خشونت حکومتهای توتالیتر(مثل جماهیر شوروی) کاملا عیان هستن و این خشونتها منجر به محدودیت آزادی انسانها برای دگراندیشی میشن.
یعنی چی؟
یعنی این جوامع با بستن هر نوع مدل فکری و تمرکز به ایدهی اصلی کمونیست، با اینکه منجر میشن در کشور فقط یک صدا باشه و شاید حد کمی از برابری اجتماعی درونش منتقل بشه، اما عملا مردم توانایی رشد و نمو ندارن، چون وقتی آزادی نباشه که تو کاری که میخوای رو بکنی، هیچوقت هم موفق نمیشی برابری اجتماعی داشته باشی و یا باعث رشد فکر بین مردم بشی.
از اون طرف ایشون باور دارن که دموکراسی سنتی غربی هم این توانایی رو نداره و نه تنها نداره بلکه از لایههایی بدتر هم هست!
چرا؟
در نظام کمونیستی، مردم میفهمن که دارن سرکوب میشن و از اونها استفاده میشه، اما در نظام دمکراسی غربی با اینکه به نظر میاد در برخی چیزها آزادیهای بیشتری وجود داره، اما این آزادیها در واقع هیچ تفاوتی در زندگی اونها ایجاد نمیکنه!
چون دست آخر همین مردم دوباره نمیتونن در آزادی واقعی باشن تا بتونن فکر توسعه بدن و آزادی اجتماعی واقعی رو درک کنن،
در واقع خودشون رو در کار کردن زیاد غرق کردن و این باعث میشه نتونن تبدیل به اون انسان آرمانی بشن.
برای همین میگه تنها راهی که الان داریم اینه که واقعا یک خدا بیاد و ما رو نجات بده..!