معرفی کتاب دیگرستان اثر گابریل زوین مترجم آیدا عباسی

دیگرستان

دیگرستان

گابریل زوین و 1 نفر دیگر
3.7
9 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

33

ناشر
مون
شابک
9786225914803
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

کتاب دیگرستان، مترجم آیدا عباسی.

لیست‌های مرتبط به دیگرستان

نمایش همه

یادداشت‌ها

- Geli

- Geli

1403/9/21

          - قبل از هر نقد و نظری؛ بنظرم جالب‌ترین بخش این کتاب موقع خوندنش این بود که با کارکتر اصلی دقیقا تو یه سن قرار داشتم و تقریبا دغدغه‌ها و عصبانیت لیز بخاطر مردن برام قابل درک بود.
- کتاب روایتگر دیدگاه متفاوتی از مسئله‌ی مرگ بود و جدای از اینکه یک ژانر فانتزی و مناسب نوجوان رو به خودش اختصاص داده؛ می‌تونه الهام بخش هر آدم دیگه‌ای توی هر سن دیگه‌ای باشه.
- کارکترهای دیگرستان به طرز عجیبی مهربون بودن و با خودشون و بقیه به صلح رسیده بودن؛ انگار اونجا تازه متوجه شده بودن که هیچ چیزی برای جدی گرفتن وجود نداره و باید جنگیدن برای هیچی رو تموم کرد.
- بنظر میومد لیز تا لحظات آخری که در دیگرستان مرده بود، نتونست مسئله‌ی مردنشو بپذیره. مدام مرگ بقیه رو با "اون پیر بود" یا "اون بیماری داشت" توجیه می‌کرد و فکر می‌کرد حق داشت بیشتر زندگی کنه چون یه نوجوونِ سالم بود. دیدگاه دلگرم کننده‌ایه اما حقیقت اینه که هیچ تضمینی در این باره وجود نداره. همونجا که توی کتاب می‌گه: "زندگی با ساعت و دقیقه سنجیده نمی‌شه. مسئله کیفیتشه، نه طول زندگی."
- مرگ قطعی‌ترین اتفاقیه که توی زندگی پذیرفتیمش، هیچکس با هیچ سن و زندگی و شرایطی از این قاعده مستثنا نیست. مسئله کِی و چطوری مردن نیست، مسئله چطوری زندگی کردنه.

        

3

Mika

Mika

1403/10/4

          دوستش داشتم.برای شناختن یک کتاب باید تا آخرش خواند. دیگرستان واقعا تمام شد؟ واقعا هیچ چیز همیشگی نیست ولی خب آدما دیر یا زود از همه چیز خسته میشن پس شاید این یه نعمت باشه دیگرستان کتاب فوق العاده ای بود. لیزی در ظاهر پانزده سال عمر کرد ولی در واقع زندگی هیچ وقت به پایان نمیرسه. مهم نیست چند سالت باشه. مهم نیست کجا باشی. مهم اینکه چجوری زندگی میکنی... از جملات تکراری بدم میاد ولی خب واقعا همینه. این کتاب نمیخواست خواننده رو از مرگ بترساند بلکه میخواست به ما یاد بده که قدر فرصتامون رو بدونیم بدون ترس از تمام شدن وقتمان زندگی کنیم. به تفسیر دیگه میشه گفت به جای اینکه هر روز رو جوری زندگی کنی که انگار روز اخره فقط قدر لحظاتت رو بدون. درد و غم توی مسیر زندگی هممون هست. برای هیچ کدام فرقی ندارد. فقط مهم اینکه با وجود این درد ها یا شاید یه موقع هایی حتی با یه دلیل کوچیک به زندگی ادامه بدیم. شاد باشیم. تا اونجایی که میتونیم بخندیم. در کنار کسایی که دوستشون داریم به معنای واقعی فقط زندگی کنیم. لازم نیست کار خاصی انجام بدیم یا جای خاصی بریم.فقط قدر لحظاتمان رو تا اونجایی که مـیتوانیـم بدونیم. 
        

31

خب این کتا
        خب این کتاب قطعا برای خیلی ها با عنوان یک کتاب که درمورد زندگی پس از مرگ هست معرفی شده.
از همین اول بگم  که اگر به دنبال این هستید که بهتون اطلاعات بده نخونید.
کتاب صرفا جنبه ی سرگرمی داشت و نویسنده دنیای آخرت و اتفاقی که بعد مرگ برامون میوفته رو میبره زیر سوال .
اوایل کتاب که بحث به مواد و  اینا رسید زیاد خوشایند نبود همچنین وقتی تاسف لیز رو بابت نداشتن رابطه نشون میداد . داخل کتاب به وضوح میشد بخشی از فرهنگ کشور های غربی رو دید .( مثل  دو مثالی که بالا زدم) یکی از مسائل تقریبا عجیب برای من نوشیدن مشروبات در عید شکرگزاری بود (که بنظرشون شادی اوره  توی اون جشن؟) و وقتی لیز رو به جریان رودخونه سپردن کشیدن سیگاری که دورش روبان صورتی بود. 
خلاصه ای از داستان بگیم : درمورد دختری به نام الیزابت مری هال بود که بر اثر تصادف با ماشین میمیره و وقتی چشم باز میکنه به همراه دختری ۱۶ ساله به نام تندی در یک کابین کشتی هستند. امیدواره که همه چیز خواب باشه ولی اینطور نیست و...
رابطه ای که با اون داشت کمی پیچیده بود. جاهایی از متن رو ( مثل کتاب جنایی یا بعضی کتابهای دیگه) باید چند بار میخوندی تا برات جا میوفتاد. 
اگر لیز و اون میتونستن باهم باشن جالب بود. 
درمورد بعضی شخصیت ها بهتره باهم صحبت کنیم :
کرتیس: خواننده راک که به علت مصرف بیش از حد مواد مرده بود . این شخصیت شبیه به اکثر شخصیت های کتابها و انیمیشن ها و... داشت که بعد از مدتی به کاری دست میزنن که برای کرکتر اصلی غیر قابل باوره. معمولا هم کرکتر اصلی اون رو با نام فردی بزرگ یا برای خودش الگو میدونسته که بعدا درحالی که فکرشو نمی‌کرده باهاش ملاقات میکنه و اون فرد هم دست به شغلی معمولی یا کاری بی کلاس میزند و شروع به گفتن حرف های فلسفی می‌کند و با کرکتر اصلی بسیار راحت و خودمانی است و از الفاظی چون "عزیزم" و "دخترم " استفاده میکنه.
اون: در ابتدا اون رو مرد ریشو تصور کردم (😂) و بعد با گفتن سن شخصیت به سرعت چهره ش رو تغییر دادم . به نظر می اومد توی رابطه بسیار خجالتی باشه و با لیز رابطه پیدا کنه . 
امیلی : شخصیتی بود که بسیار کنجکاو و کمی رو مخی به نظر می‌رسید. اونجوری بود که دوست داشت افرادی را که وانمود می‌کنند هم را دوست ندارند به هم برساند و با چشمانی کنجکاو و موفق رابطه های عاشقانه ی آنهارا تماشا کند.
بتی:شبیه به خاله ها یا فرد فامیلی بود که سعی داشت با نوجوانی رابطه برقرار کند و سعی می‌کرد به او آسان بگیرد.(همون مامان‌بزرگ جوون دیگه)
لیز:شخصیت یک نوجوان ناراضی و نق نقو ...
کتاب حالتش جوری بود که انگار  داستان داستان بود. ایده ی کلیشه ای که داشت این بود که همیشه داخل هر مکانی راهی برای خلاص شدن وجود دارد که ممنوعه است .  (اصلا چرا باید یه راهی بسازن بعد بگن ممنوعه🔪😑) این ایده چاه همانطور که کلیشه ای بود بعدا به راهی تبدیل شد که خیلی راحت لیز و اون ازش استفاده می‌کردند...
باور هایی که نویسنده در این کتاب داشت بسیار شبیه به کتاب "سفر روح " بود. 
نویسنده تقریبا  داشت به روند کتاب لطمه میزد ، ترجمه روون بود و داستان جالب و شمارا به جلو پیش می‌برد ولی ایده های کلیشه ای و گرفتن ایده شخصیت ها که تقریبا تکراری (و بازم کلیشه این) بود کمی داستان را خراب می‌کرد. همینطور انگار مرگ شخصیت اصلی داستان بهانه ای برای قصه تعریف کردن بود.
(البته اگه توجه میکردین متوجه این موضوعات میشدین)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

15