تاریخ مختصر اسطوره

تاریخ مختصر اسطوره

تاریخ مختصر اسطوره

کارن آرمسترانگ و 1 نفر دیگر
3.9
7 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

12

هیچ گاه روایت واحد و اصیلی از یک اسطوره وجود ندارد با تغییر شرایط مان نیاز داریم که داستان های مان را به گونه ای متفاوت بازگو کنیم تا حقیقت بی زمانی را که در دل آن ها است بیرون بکشیم.در این تاریخ مختصر اسطوره شناسی خواهیم دید که هر زمان مردان و زنان گامی به پیش برداشته اند اسطوره های خود را بازبینی کرده و آنها را در شرایط جدید به سخن درآورده اند.اما این را نیز خواهیم دید که ماهیت بشر تغییر زیادی نمی کند و هر چند بسیار از این اسطوره ها در جوامعی خلق شده اند که بیش ترین تفاوت را با جامعه کنونی ما داشته اند هنوز هم با اساسی ترین ترس ها و آرزوهای ما مرتبط اند.

لیست‌های مرتبط به تاریخ مختصر اسطوره

یادداشت‌های مرتبط به تاریخ مختصر اسطوره

          این کتاب رو خیلی خیلی دوست داشتم. ساده و روون بود با ترجمه ی خیلی خوب عباس مخبر، و یه دید کلی می داد از سیر تفکر بشر و تغییر کردنش توی دوره های مختلف. اینکه نقطه عطف های بزرگ این سیر کجاها بودن، اینکه ذات بشر چه چیزی میطلبه و چطور هرچیزی غیر از اون چه که منطبق باشه بر ذاتش رو حذف میکنه، و در نهایت اینکه چطور شالوده ی ذهن و تفکر بشر از ابتدا تا به الان یک چیز بوده و هست و فقط نمودهای مختلف داشته. و همین طور تعریف می کرد که هر داستان و اسطوره چه طور شکل گرفته، چه نیازی از آدم ها رو برطرف می کرده، و از چه قوانینی پیروی می کرده.
خلاصه که من از این کتاب خیلی زیاد لذت بردم و سر ذوق اومدم. اینکه نثر خیلی خوبی هم داشت بی تاثیر نبود.


«چون ما انسان‌ها به آسانی دچار نومیدی می‌شویم از همان آغاز داستان‌هایی ابداع کرده‌ایم که به ما امکان می‌دهد زندگی خود را در چارچوب بزرگتری بگذاریم. داستان‌هایی با یک انگاره‌ی شالوده‌ای که این حس را در ما ایجاد می‌کند که به رغم همه‌ی شواهد افسرده‌کننده و پرآشوب، زندگی دارای معنا و ارزش است.»

«لحظاتی پیش می‌آید که همه‌ی ما باید به طریقی به جایی برویم که قبلا هرگز ندیده‌ایم و کاری را بکنیم که قبلا هرگز نکرده‌ایم. اسطوره درباره‌ی این ناشناخته است. درباره‌ی چیزی که ابتدا به ساکن درباره‌ی آن هیچ کلامی نداریم. بنابراین اسطوره به قلب یک سکوت بزرگ می‌نگرد.»

«نوعی تجربه‌ی تعالی، همواره بخشی از تجربه‌ی بشری بوده است. ما در جستجوی لحظات جذبه‌ایم، هنگامی که عمیقا با درون خود در ارتباط قرار می‌گیریم و برای لحظاتی به فراسوی خود می‌رویم. در چنین اوقاتی به نظر می‌رسد که فشرده‌تر از معمول زندگی می‌کنیم، همه‌ی سیلندرها با تمام قوا به حرکت درآمده‌اند و در تمامیت وجه بشری خود سکنا گزیده‌ایم.»
        

5

          میتوس علیه لوگوس!

این کتاب رو پارسال خونده بودم و الان دیدم مرورش رو اینجا نذاشتم. خلاصه داریم که:

اول اندکی در کلیات متن می‌گویم و بعدش مرورهای فصل به فصل از کتاب را که حینِ مطالعه نوشتم را می‌آورم.

وقتی در یک کتاب‌فروشی، چشم به قفسۀ اسطوره‌ها می‌اندازی، یک نام است که تو چشم می‌زند؛ عباس مخبر. مانند نامِ مرحوم کوروش صفوی(۶ تیر ۱۳۳۵ – ۲۰ مرداد ۱۴۰۲) و زبان‌شناسی؛ یاد و نامش گرامی. در توئیتر یک کاربر(آرمان) مبانی اسطوره‌شناسی، تالیف عباس مخبر و همین تاریخ مختصر اسطوره را به عنوان کتب خوب برای آغاز اسطوره‌خوانی معرفی کرد. مبانی اسطوره‌شناسی رو از دوتا کتاب‌فروشی دنبال‌گرفتم، نبود برای همین از این کتاب شروع کردم.
خب، کتاب با تقسیم‌بندی تاریخ در6 دوره، به همراه یک مقدمه، سعی می‌کند تصویری از تاریخِ اسطوره‌ها به خواننده ارائه دهد که علاوه بر آشنا کردن ابتدایی خواننده با برخی اساطیر پایه‌ای و مهم، تنظیماتِ ذهنی خواننده را برای خواندن بیشتر از اسطوره‌ها آماده کند؛ در ضمن خواننده آماده شود خود در حدِ خود اساطیر را فهم کند و اگر ارجاعی به اساطیر و... در دیگر متون دید، بتواند کلیاتی از بحث را درک کند.
از اول تقابلِ میتوس و لوگوس (نک خلاصه فصل2) در کتاب شفاف است. در فصل آخر نویسنده شرح می‌دهد که در عصر مدرن این لوگوس است که پیروز شده است. در اینجا کتاب چند پاراگرافی پند می‌دهد، اندکی فاصله دارد جهان این حرف‌ها با کتابی در مورد «تاریخ» اساطیر. البته در ادامه با تفسیرِ نقاشی‌های پیکاسو و تعدادِ زیادی رمان و اثر ادبیِ مربوط به دورانِ مدرن، کتاب به «اصلِ خود باز می‌گردد» :)) البته این پیش‌زمینه‌ای که کتاب چید، بسیاری مباحثِ فصل آخر را شفاف می‌کند. برای مثال این مقدمۀ 90صفحه‌ای :)) برای فصل آخر، باعث شد نویسنده تفسیر دقیق و درستی از «مرگِ خدا»ی نیچه بدست بدهد.
مثلا دقت نویسنده در اینکه کوپرنیک و نیوتون لزوما ضددین نبوده اند و از قضی لااقل این دو، بررسی‌های علمی خود را نوعی فعالیتِ دینی می‌دانسته اند، بسیار عالی است و این نکته‌ها را پیشتر در پادکست "تاریخ علم و اندیشه" از دکتر گمینی شنیده بودم.


{فصل دوم}:
 این فصل نشان می‌دهد "اسطوره نوشدارویی هوس‌بازانه نبوده است" و ضرورتِ زیستِ انسان کهن‌سنگی کاری می‌کرده است که جهانِ ماده را نماینده‌ای از امر قدسی بداند. به قولی جهان‌بینی دورانِ کهن‌سنگی اسطوره‌ای بوده است و معنای جهان را با اسطوره فهم می‌کرده اند. 
مرگ، آسمان و نسبتی که این کلانْ مفاهیم با امر قدسی و جهان‌بینیِ اسطوره‌ای دارند از مفادی است که در این فصل به اختصار به آنها پرداخته شده است. 
یکی از ایده‌های مهمِ دیگر این کتاب تعریفِ مقابله و برهمکنش لوگوس و میتوس است. معنای تک‌خطیِ لوگوس  همانا عقلِ منطقی، عملی و علمی است و میتوس همان اندیشهٔ اسطوره‌ای. (البته این تعاریفِ کتاب است و لااقل در فقرهٔ معنای لوگوس می‌دانم شاید چند تفسیر موجود باشد.) بده‌وبستان بین لوگوس و میتوس بدین شرح است؛ وقتی میتوس به پشت سر و دنیای تخیلیِ کهن‌الگوها نگاه می‌کند لوگوس با نظر به جلو مدام سعی می‌کند چیزی تازه کشف کند.  به بیانی "لوگوس، کارآمد، عملی و عقلانی" است و میتوس در پی یافتن معنای غایی زندگی انسان. 
مفهوم دیگر جالب این فصل بیان نمونه‌هایی از کهن‌الگوهایی است که حتی در دوران بعد از کهن‌سنگی که همان نوسنگی است ادامه داشته است.  برای مثال ردِ هرکول را می‌توان در دوران کهن‌سنگی یافت. ایضا آرتمیس نیز چنین پیشینه‌ای دارد.
یک نقدِ ریز هم بگم، اصلا جدی نگیرید این رو، گاها به نظرم تفاسیر نویسنده ذوقی می‌شود. البته ماهیتِ اینگونه مطالعات به نظرم بعضا این موضوع را علت شده است. یهو این اومد به ذهنم، اولین کتابی هم است که دارم درمورد اسطوره می‌خوانم، پس اصلا جدی نگیرید. 

{فصل سوم}:
در این فصل، بشر یاد گرفت کشاورزی کند. شرایطِ زیست بشر تغییر کرد، اما اسطوره‌ها باقی ماند؛ البته واضح و مبرهن است با دگردیسی‌هایی.
لوگوس(همان عقل عملی و علمی) برای انسان کشاورزی را به ارمغان آورد اما باعث نشد جهان‌بینیِ اسطوره‌‌محور نابود شود. همچنان مرگ با همه عظمت موجود بود و "علم جدید کشاورزی با حیرتی دینی روبرو شد."
این تحول، مناسکی ناظر به کشاورزی را پایه گذاشت که دو رکن قابل تشخیص داشته است:
اول اینکه نمی‌توان انتظار داشته باشید از هیچ، چیزی به دست آورید. خلاصه باید دانه بکاری و تیمارش بکنی تا محصول درو کنی.
دوم هم اینکه چرخه طبیعت و توجه انسان بهش" دیدگاهی کل‌گرایانه از واقعیت" را برایش به آرمغان آورد.
در ادامه نویسنده جزئیات در مورد تلقی‌های مختلف اسطوره‌ای از جنسیت زمین و ماهیتِ جنسیِ کشاورزی به میان می‌آورد که حال ندارم شرح بدم :)
اما یه چیز خلاصه بگم اینکه، با اینکه کشاورزی کشف شد، اما زندگی بشر همچنان در چنبره قهر طبیعت بود، و الهه‌های زنِ آن دوران، مخصوصا الهه‌های کشاورزی، خشمگین و غضب‌آلود بوده اند.
جالب است در این فصل مثال‌های بسیاری بیشتری از اساطیر دورانِ موردِ بررسی را می‌بینیم؛ گویی بیشتر ازشون می‌دونیم و منابع داریم  و هم اینکه فصل قبل انگار مقدمه بوده.
در این فصل از بعل و موت می‌خوانیم، داستان نزولِ اینانا را داریم که به همراهِ اسطوره‌ی یونانیِ دیمیتر و دخترش پرسیفونه بن‌مایه‌های یکسانی دارند. تقریبا همون تصویر بالا که الهه‌های آن دوران دادم. البته می‌دونید که خیلی خلاصه بود و ناقص این تقریر؟
در این دوره هم اسطوره برای بشر کارکرد داشته و تزئینی نبوده است به هیچ وجه! 
 
{فصل4}‌:
خب اینجا بود که بشر شهر ساخت. زبان رو هم ابداع کرد و از این به بعد می‌تونست در قالب ادبیات هم اسطوره‌پردازی کنه. در شهر سرعت زندگی بیشتر شده بود همچنین غرور بشر. البته اون موقع شهر‌ها ساخته می‌شدند، اما به سرعت تخریب می‌شدند و باید بازسازی می‌شدند. بالاخره فرسودگیِ شدید وقتی تکنولوژی خیلی حقیر بوده طبیعیه.
کلا "شهر" طبق روایت کتاب، نمادی از طغیان انسان است. اصلا نخستین کسی که شهر ساخت همان نخستین قاتلِ تاریخ است؛ قابیل. بعد اصلا وقتی بشر متمدن و شهرنشین شد رفت سراغ کارهایی مثل علم کردن برج بابل. نمادِ شاذ طغیان. همون برجی که علتِ تکثر زبان‌ها شد.
اطلاقِ امر قدسی هم دچار دگردیسی شد. اجداد شکارچی و کشاورزِ انسان شهرنشین، زمین و آسمان و... را مقدس می‌دانست اما بشر شهرنشین دستاوردهای فرهنگی خودش را نیز تقدیس کرد. چی؟ دستاوردهای "خودش" را. به نظر که تغییری مهم است. بشر و کارهایش در مرکز آمده بود و خدایان دور شدند، آنها واقعیتی آشکار نبوند. 
البته غرور باعث نشد بشر نفهمد تمدنی که ساخته مثل خودش شکننده است. ترس از شکستِ تمدن علیه عوامل ویرانگر طبیعت، تلاشی قهرمانانه و اسطوره‌ای نیاز دارد. از اینجاست که هر شهر خدا و حافظ و پناهی دارد.
نگاه تکاملی به آفرینش هم در این دوران زاییده می‌شود.
گیلگمشِ معروف هم برای این دوره است و عجب داستان عجیب و جالبی دارد. به بیانی "گیلگمش، انسان متمدن، استقلال خود از آسمان را اعلام می‌کند.". شاید گیلگمش شاید میرا باشد و بمیرد، اما با ابداع خط، خود را مانا می‌کند؛ آره دیگه الان افسانه‌ای شده که تا امروز زندگی کرده است!
واقعا سفره اسطوره‌خوانی! 

{فصل پنجم}:

عصر محوری (حدود 800تا200 ق م)

چرا این دوره را برخی مانند کارل یاسپرس عصر محوری نامیده اند؟ به دلیل نقش اساسی این دوره در تحولِ معنویِ بشر؛ "این دوره سرآغاز دین به مفهومی که می‌شناسیم بود" از کنفوسیوس‌گرایی و تائویسم در چین، هندوئیسم و بودیسم در هند تا یکتاپرستی در خاورمیانه و حتی خردگراییِ یونانی.
اسطوره‌ها بیشتر با اخلاقیات و درونیات انسان‌ها رابطه بر قرار کردند و دیگر نمودِ اساطیر در آیین و مناسک نبود، بلکه اسطوره باید راهی برای زندگی اخلاقی و تعامل بین انسانی نیز معرفی می‌کرد. در ضمن اسطوره‌ها در این دوره نقد شدند.
در ادامه شرحی از اساطیر چین و داستانِ پیدایش و گسترش کنفوسیوس‌گرایی به میان می‌آید. تک جمله‌ای جذاب برای من از بخش "دولتِ زمینی[در چین]، همذات ترتیبات آسمانی بود." تا حدی این عبارت چکیده فصلی از کتاب راه باریک آزادی از عجم‌اوغلو و رابینسون هم هست.
شرحی از بودیسم هم داریم. مشخصه که همش خیلی کپسولی و خلاصه ارائه شده.
به بیانی با اضافه شدن اخلاق به اسطوره، اسطوره بیش از پیش تعمیق و دورنی شد در کنه انسان!
خدای قومِ یهود، یهووه، نیز در این فصل در ستیز با خدایگان و اسطوره‌های پیش بود. خلاصه یهووه شد "تنها خدای موجود".

اما بخش جذاب این فصل برای من یونان بود. دعوای همیشگی میتوس و لوگوس به علت فلسفه در یونان بسیار وخیم و جدی شد. تراژدی و فلسفه و اسطوره، ستیزی خونی و "تراژیک" :)) داشتند.
در تمام این بخش از کتاب سیبیلِ نیچه، جلو چشمانم بود. کلا بخش مهمی از نیچه دعوایی است که او با عقلِ فلسفیِ منبعث از یونان دارد. بعد یه عده همین جوری با اجتهادِ شخصی نیچه می‌شناسند و با این شناخت فلسفه‌دان شده اند. هزار الله اکبر. من یکی جرئت نکردم جدی برم سراغ اون دیوونه. حالم ندارم برم و زیاد هم دوست ندارم، ولی ذهنِ مریضی داشته و منم مریضِ ذهنِ مریض! 
ولی این فصل من رو جَری کرد برم یک دور بازخوانی جدی بکنم کتابی عالی را؛ کتابِ "فلسفه علوم اجتماعی قاره‌ای" از ایون شرت، قبلا به فراخور و پراکنده، 85درصد کتاب را جویده ام، حالا باید یه دور مدون و حواس جمع بازخوانی‌اش کنم. جالبه خیلی شعف و ذوق دارم. شکر

{فصل ششم}:
در دوران پسامحوری که خیلی هم طولانی است (حدود 200 ق م تا حدود 1500میلادی) به زعم نویسنده به مدت حدود 1000سال تغییر قابل توجهی در اساطیر به وجود نیامده است. بخشی مهم از دوران، می‌شه قرون وسطی و سیطرهٔ مسیحیت در اروپا. 
یعنی هم غربیان اسطوره را به نقد کشیدند و همچنین ادیان یکتاپرستی بیش از اینکه خود را مبتنی بر اسطوره بدانند خود را مبتنی بر "تاریخ" معرفی کرده اند.
البته در این فصل به برخی از ریشه‌های اسطوره‌ای برخی ادیان اشاره شده است.
در این فصل نویسنده با این شرح که اسطوره امری درونی و عمیق در انسان است، استدلال می‌کند و شواهدی به دست می‌دهد که تفاسیر عرفانی از ادیان ریشه در اساطیر دارند.
یک نکته مهم که در این فصل بدان اشاره شده بود این است که: در "دوران پیش از مدرن بدیهی فرض می‌شد که روایتی‌" رسمی" از یک اسطوره وجود ندارند". یعنی انسان‌ها همیشه حس می‌کردند مجاز اند اسطوره‌های جدید خلق کنند یا تفسیری نو از اسطوره‌ها به دست دهند.
یک ادعای جالب و جذاب در کتاب این بود که "اسطوره‌ی گناه نخستین" که در مسیحیت توسط قدیس آگوستین ارائه شده است، مبنایی در کتاب مقدس ندارد. بسیار تامل‌برانگیز و سوال‌خیز است این مدعا.
رجعت پیامبر و غیبت امام دوازدهم نیز جزو اسطوره‌ها مقوله‌بندی شده در روایت کتاب.
کتاب درمورد 1700سال از تاریخ جهان در 10صفحه حرف زده است و وقتی از اسلام حرف می‌زد مشخص بود چقدر جزئیات است که نویسنده لااقل به آنها اشاره نکرده است؛ جزئياتِ مهمی که می‌توانند تمام استدلال‌های نوینسده را نقش بر آب کن. به قولی "شیطان در جزئیات است‌".


همون‌طور که گفتم این کتاب رو پارسال خونده بودم. تو این مدت دوباره نرفتم خیلی سراغ اسطوره‌شناسی. ولی اخیرا مبانی اسطوره‌شناسی مخبر را خریدم و می‌خواهم بخوانم، اسطورهٔ دولتِ کاسیرر هم بسی اساسی است (جرئت ندارم بخوانمش) در مورد اسطوره‌شناسی رولان بارت و فهم معاصر با اسطوره‌ هم جذابه...
        

35

          من اطلاعات چندانی از اسطوره و اسطوره‌شناسی ندارم و صرفا آشنایی مختصری از طریق برخی اشخاص مطلع به دست آورده بودم.
کتاب تاریخ مختصر اسطوره بعد از معرفی اسطوره به صورت مختصر، دوره‌های زمانی اسطوره را از ایجاد تا تکامل و در نهایت انحطاط در هفت دوره بیان می‌کند. از دوره کهن سنگی که اسطوره شناسی شکارچیان است تا در نهایت انحطاط شکل اولیه اسطوره در غرب در حدود این پانصد سال. 
آنچه آرمسترانگ در لزوم اسطوره می‌گوید برگرفته از اهمیت قوه خیال است. او می‌گوید اگر قوه خیال نبود آدمی هرگز با فکرش نمی‌رسید که می‌تواند پا بر کره ماه بگذارد و هرگز تکنولوژی امروز را به دست نمی‌آورد. همچنین اضافه می‌کند: ((اسطوره و علم، هر دو حوزه عمل بشر را گسترش داده‌اند.))

راستش کتاب برای آشنایی(چنانکه در نامش آمده) مختصر با اسطوره کتاب خوبی است‌. ولی برداشت‌های استقرائی آرمسترانگ از اسطوره خیلی زیاد است. برداشت‌هایی که پایه تحلیلی آنها و استدلال نویسنده برایشان آنقدر محکم نیست که خواننده به گمانی هر چند کم برسد و بیشتر او را در حالت شک و ابهام باقی می‌گذارد. 
همچنین عدم اطلاع از اساطیر، خواندن این کتاب را سخت می‌کند. چرا که نویسنده دوره‌های مختلف تاریخی اساطیر را با مثال‌هایی از دل اساطیر سعی می‌کند توضیح دهد. هر چند  همان مثال‌ها همیشه صحیح نیستند و بیشتر در ظاهر تفسیر به رأی نویسنده است تا حقیقت اسطوره. 

یکی از بخش‌های کتاب که برای شخص من که به داستان علاقه دارم بسیار جذاب بود، مراجعه داستان‌ نویسان به اسطوره و اسطوره شناسی است. نویسنده در بخش پایانی کتاب وقتی فرهنگ غرب و مدرنیته را فرهنگی منحط می‌نامد، اعلام می‌کند که رمان نویسان در بررسی معضل مدرن به اسطوره شناسی روی آوردند و سعی می‌کنند ما را با خرد اسطوره آشتی دهند.(بحث از خرد اسطوره بحث مفصلی است که نویسنده تقریبا از اول کتاب ذیل عنوان لوگوس و میتوس مطرح می‌کند و جای آوردنش در یادداشت نیست)
برخی مثال‌هایی که می‌زند از وام‌گیری نویسندگان از اساطیر از نویسندگان بسیار مشهوری است که احتمالا برخی کتاب‌هایشان را خواندیم. نویسندگانی مثل:
جیمز جویس در یولیسیز
تی اس الیوت در شعر سرزمین ویران
جوزف کنراد در دل تاریکی(این کتاب با نام‌های قلب تاریکی و در اعماق ظلمت هم منتشر شده است)
توماس مان در کوه جادو 
مالکوم لوری در زیر آتشفشان
و...
که  آثار نامبرده، تبلور مباحث اسطوره‌ای‌شان بیشتر بود.

در کل هر چند کتاب برای آشنایی اولیه با اساطیر خوب است، اما اکتفا به آن کار چندان عاقلانه‌ای برای علاقه‌مندان به اسطوره نیست
        

22