کوری

کوری

کوری

4.0
39 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

116

خواهم خواند

8

ناشر
شابک
9780000248794
تعداد صفحات
366
تاریخ انتشار
_

توضیحات

متاسفانه توضیحاتی برای این کتاب یافت نشد.

لیست‌های مرتبط به کوری

داستان دو شهرچشم هایشجای خالی سلوچ

سیاهه سیاحت، سیر وسلوک یا سیمای سحر و سیاست زنانه

73 کتاب

اول خواستم فقط رمان و حسب‌حال بنویسم اما دیدم کتاب‌هایی در ذهنم هست که دلم پیش‌شان است و دستم به حذف‌شان نمی‌رود. بعدتر اگر مجالی بود شاید این فهرست را تفکیک کردم! آنروز موعود قول میدهم که در فهرست‌های جداگانه مفصل‌تر بنویسم! (وعده سر خرمن) برای خواندن این سیاهه حرف‌هایی به نظر مهم می‌رسد که بدانید. البته اگر یادداشت حقیر در خصوص داستان دوشهر را خوانده باشیددستتان می‌آید تصویر زنان در آینه این پیرمرد نورس را! 1- در کتاب، زن سوژه است و ابژه! قهرمان است و مقهور! محبوب است و منفور! قاعده است و قرار! قدرت است و غیرت! نفرت است و موهبت! زمین است و زمان! آن است و آینده! حقیقت است و فسانه! دلدار است و دل‌داده! عصمت است و پتیاره! پیامبر است و ساحره! گل است و گلاب! صواب است و عقاب! شهد است و شراب! زهر و است و سراب! حزین است و شاداب! شاهد است و شهید! شهر است و شعر! شهرت است و غریبی! ساحل است و صخره!‌ کویر است و دریا! بهشت است و دنیا! 2- در شاعرانگی‌ها بالا اگر خواستید بجای «و»، «یا» بگذارید! بجای کتاب هم اگر خواستید زندگی بگذارید! قضاوتش با شما! بگذریم! 3- سیاهه شامل کتبی است داستانی و ناداستان که در آن یا زن قهرمانی است یا بستر بروز قهرمانی یا چشم سیاهی در جستجوی قهرمانی به نظر من. ۴- اول که فهرست را که نوشتم مورد لطف و نظر تعدادی از اهل ذوق قرار گرفت و کتبی را پیش نهادند تا اضافه کنم که از ۵۰ به بعد شماره شده است. ۵- بخشی از کتاب‌ها نه فارسی و نه زبان اصلیشان در ایران نمایه نشده و متاسفانه قادر به فهرست کردنشان در بهخوان نیستم. بخاطر همین اسامی مهم‌ترین آن‌ها را در همین نوشتار تقدیم می‌کنم. ۱- نوشتن علیه فرهنگ نوشته خانم لیلا ابولغود ۲- زن در الجزایر نوشته خانم آسیه جبار ۳- عشق آوای خیال نوشته خانم آسیه جبار پ.ن. کتاب‌ها بی هیچ علتی و برداشتی ۷۲ تن شدند.

19

پست‌های مرتبط به کوری

یادداشت‌ها

طاعون سفید
          طاعون سفید

خودکامگی چیزی است شبیه ویروس. خطرناک‌ترین وجه فاشیسم این نیست که ما را به بند می‌کشد، بلکه بدتر از آن، این است که سعی می‌کند ما را شبیه خود کند. از کامو تا ساراماگو، این اصرار بر تشبیه وضعیت‌های خشونت‌بار فاشیستی به بیماری‌های واگیردار نشان از ژرفای درک سیاسی نویسندگان دارد. فاشیسم بیش از هر چیز بر بدن‌ها چنگ می‌اندازد، بر زندگی، بر سلامتی و شادی. اما برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد، رمان ساراماگو، نویسنده‌ی چیره‌دستی که با نثر پرالتهابش کاری می‌کند هراس این وضعیت را با تمام وجود حس کنید و کثافت تجاوز و بیماری را بر تمام بدن خود ادراک کنید، نه کتابی راجع به هراس از قدرت فائقه‌ی فاشیسم، که کتابی است در مورد قدرت خاموش‌نشدنی مقاومتِ زندگی. ساراماگو با تیزبینی تمام این باور بنیادین سیاست رادیکال را به تصویر می‌کشد: قدرت برسازنده‌ی زندگی سرکوب‌شدنی نیست. رمان ساراماگو نه در مورد فاشیست‌ها، که در مورد یک گروه کوچک مقاومت است. مقاومت به معنای سیاسی درست در چنین وضعیت استثنایی هولناکی است که با خود قدرت زندگی یکی می‌شود. رمان ساراماگو بهتر از هر رساله‌ی فلسفی کمک می‌کند تا دریابیم مقاومت چگونه چیزی است، و مهم‌تر از آن، این که مقاومت جمعی همواره در قالب همزیستی و حرکت گروه کوچکی از مبارزان تجلی می‌کند، بی‌آنکه نیازی به مرکزیت متعال حزب یا دولت داشته باشد. گروه کوچک مقاومت در این رمان نه سردسته‌ای دارند و نه سلسله‌مراتبی بر آنها حکمفرماست. تنها یک چیز آنها را به هم متصل کرده است: میل بی‌حدوحصر و وحشی به زیستن، به پس‌زدن مرگ و کوری، به مقاومت در برابر طاعون کوری سفیدی که می‌خواهد همگان را به سیاهی ناامیدی و مرگ عادت دهد. «کوری» نقدی بی‌پروا بر سیاست‌های فاشیستی حاکم بر جهان ماست. رمان تصویری دقیق از وضعیتی است که در آن قانون و اضطرار می‌کوشند زندگی و قدرت برسازنده‌ی آن را تا نهایت به بند بکشند (و درست به همین سبب است که توحش را بازتولید می‌کنند). حبس، قرنطینه، جیره‌بندی، کنترل سراسری در کلمات ساراماگو با واقع‌گرایی گزنده‌ای تصویر می‌شوند. اما بی‌شک آنچه همواره زنده است میل وحشی زیستن و مقاومت است، میل این شخصیت‌های بی‌نام، که هر لحظه می‌کوشند در سیاه‌ترین لحظات این کوری سفید، شعله‌ی زیستن را روشن نگاه دارند: رانه‌ی زیستن را در برابر مرگ و توحش.
        

0

رضا حقی

1403/1/25

        من این کتاب را گوش کردم 
کتاب خوبی بود
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          کوری ، کتابی که توصیه‌ی آقای حامد عسگری تو گارگاه نویسندگی خلاق، و ذکر شدنش توی لیست سیاهه صدتایی رمان آقای امیرخانی، مشتاقم کرد بخونمش. مدت زیادی شاید ۶ ۷ ماه همش مد نظرم بود بخونمش اما پیداش نمیکردم یا نمیشد بیشتر دنبالش بگردم. که آخر رفتم کتابخونه محل و اسمش رو گفتم، وقتی متصدی داشت تو کامپیوتر جستوجو میکرد تا ببینه دارنش، خودم که بین قفسه ها بودم چشمم بهش خورد، از قفسه درش اوردم و با هیجان گفتم پیداش کردم.

اوایل کتاب شما شوکه میشید، از اتفاق غیرمنتظره‌ای که میافته. بعد روند داستان پیش میره و شما هی میخونید ببینید چی میشه، تا اونجا که دیگه کتاب از اواسط به بعد تا بخشی از اواخر همش داره از اتفاقاتی که توی قرنطینه میفته میگه، و این از خوبی و جذابیت کتابه که شما  با این وجود به کتاب ادامه میدی و از خوندنش خسته نمیشی.
اواخر کتاب اوج مفهوم سازی و محتوا رسانی کتابه، ساراماگو مثل یه کشاورز با حوصله هرچی از اوایل کتاب تا به حال کاشته رو شروع میکنه آروم آروم درو کردن.
خوش پایان بود کتاب ،  اواخر کتاب فضای مجسم برای خواننده یک فضای افسرده کننده و کاملا ناامیدانه است که: اَه چه زندگی اسفناکی، چه بدبخت، وای چه فضای داغونی، ای بابا، یعنی تهش چی میخواد بشه اینجور زندگی کردن؟... ، که یهو نویسنده نویسنده واقعی بودن خودشو در چند صفحه آخر رو میکنه و نور امید و روشنایی رو میپاشه روی صفحات کتاب و سیاهی ماجراهای قبل از اون.

از حق‌نگذریم ترجمه خوبی هم داشت، شاید بعضی جاها جملات طویل بودن و مفهوم پیچیده میشد و خوب ادا نمیشد( که این موضوع فکر میکنم انعکاس متن اصلی باشه ) اما جاهایی که از  ضرب المثل  استفاده شده بود ،مترجم از نزدیک ترین ضرب المثل های ایرانی به مفهوم ماجرا، استفاده کرده بود و این خیلی نکته مثبتی هست در ترجمه و منطق کردن داستان با زبان و فهم مشترک خوانندگان.

کتاب ابهامات لازم خودش رو داشت، به اقتضای ترسیم فضای یک جامعه کور، مثل گفتگو هایی که مشخص نبود دقیقا گوینده/ گویندگان چه کسانی هستند، و تشخیص اتمام و شروع جمله افراد با خودمون بود.
هرچند کوریِ داستان از نوع سفید بود، اما فضای خاکستری و گاها سیاه داستان کاملا به خواننده منتقل میشد و براش ملموس و قابل تصور بود.
ساراماگو در این کتاب چیزی درباره چیزی فرای کوری ظاهری و معمول حرف میزنه، کوری دل، عقل ،نفس ،وجدان؛ کوری وجودی. 
خوبی کتاب خوب فکر‌میکنم به این باشه که خواننده رو مدام به تفکر ،تعمق و  حتی تصور وا بدارد، که این کتاب از این ویژگی مستثنی نبود. شما محالِ کتاب رو بخونی و به گوشه ای خیره نشی تا فضای کورِ جامعه رو متصور شی، مدتی که کتاب رو در دست داری ، چشماتو نبدی و چند قدم کور کورانه راه نری، محالِ وقتی تو خیابون راه میری ،به مردم فعالیت شون و رفت و آمد ها نگاه کنی و به این فکر نکنی که اگه همه کور بودیم چه میشد؟ 
همین تفکرات، اولش آدم رو شکر گزار میکنه و بعد به تعمق میکشه، باشه کوری ظاهری به کنار ، چقدر ما باطنا کوریم؟ و انتهای کتاب به این سوال مهم میرسیم:‌ چه هنگام، باطن کور ما بینا میشود؟ چه کنیم، بینا میشویم؟
در فرایند داستان افراد وقتی به اوج ناامیدی میرسن، ولی هنوز روزنه ریزی از امید در وجود دارند، بینا میشن. اما در حقیقت چطوره؟ برای ما چگونه است؟ از آدمی به آدم دیگر فرق‌ نمیکند؟
چیزی است که هنوز هم باید درباره اش  فکر کنم.
و به نظرم کتاب رو با یک سوال مهم ،پنهانی ، غیر مستقیم‌و تفکر برانگیز به اتمام رسوندن، در عین باقی نگذاشتن جای ابهامی در داستان، اوج یک نویسنده‌ی خفن بودن است.
        

0