زن سی ساله

زن سی ساله

زن سی ساله

3.2
18 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

27

شابک
0000000069496
تعداد صفحات
294
تاریخ انتشار
1369/4/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ونوره دو بالزاک نویسنده کتاب زن سی ساله ، که به همراه فلوبر ، عموما به عنوان بنیانگذار رئالیسم در داستان های اروپایی قلمداد می شود. اثربزرگ او به نام کمدی انسانی شامل 95 اثر (داستان ، رمان و مقاله) و 48 اثر ناتمام است.
صبح یکشنبه آوریل 1813 بود ، صبحگاهی که نوید یکی از آن روزهای روشن را داد که پاریسی ها ، برای اولین بار در سال ، سنگ‌فرش های خشک در زیر و یک آسمان بی ابر را می بینند. هنوز ظهر نگذشته بود که یک کابریولت لوکس ، کشیده شده توسط دو اسب ظاهر شد و در پشت یک ردیف از واگنهای ایستاده در مقابل سد تازه باز شده در نیمه راه ایستاد.دختری که موهای نازکش اکنون خاکستری شده بود ، چهره ای از سن زودرس به او می بخشد. بانوی کوچک ، که روی واگن ایستاده بود.
هیچ عاشقی نمی توانست اینقدر مراقب باشد. این غریبه تنها می تواند پدر دختر جوان باشد که بدون کلمه تشکر ، بازوی او را به طور آشنا در دست گرفت.
      

یادداشت‌ها

          این لااقل چهارمین رمانی است که درباره یک قهرمان زن مخالف با هنجارهای جامعه خواندم. اول "مادام بواری" را خواندم، بعد "آنا کارنینا"، بعد "نانا" و این هم چهارمی. از لحاظ تاریخی باید این را قبل از همه میخواندم که راحت تر بتوانم با درشتی تعابیر و گل درشت بودن نظرات نویسنده و توصیفات طولانی نویسنده کنار بیایم. به هر حال این زحمت را مثل یک ریاضت بر خود هموار کردم و این چهار ستاره را به بالزاک در زمانه خودش میدهم نه بالزاک بعد از آن سه نویسنده!
در این سیر میبینیم که چطور درک نویسنده ها از ناهنجاری رفتار زن تغییر میکند و پرداخت موضوع ظرافت بیشتری می یابد. بالزاک ژولی را در مسیری که طی میکند محق ولی ضعیف نشان میدهد. جامعه هم مقصر است. مذهب سعی میکند او را نصیحت کند اما خانواده سنتی فرانسوی در حال سست شدن است و ازدواج دیگر برآورنده نیازهای روحی زن نیست. فلوبر اما بواری را با گستاخی بیشتر به تصویر میکشد و قدرت او در بر هم زدن زندگی مردهای دیگر را بی تعارف و بی فلسفه بافی های بالزاک نشان میدهد. یعنی رئالیسم فرانسوی یک پرده شفاف تر شده. زولا نانا را آن قدر قدرتمند و با شلتاق غیرقابل مهار نشان میدهد که دیگر میتواند رکن رکین خانواده را کلا کنار بگذارد، برای خودش قدرت اجتماعی و اعتبار و عشاق صف کشیده داشته باشد و اگرچه آخرش مثل دو تای قبلی تقریبا تراژیک میمیرد اما نویسنده نشان میدهد که مقصر تنهایی و فرورفتنش در منجلاب خودش نیست بلکه جامعه است که برای توانایی پذیرش طبیعت سرکش این زن را ندارد. این یعنی ناتورالیسم که انقلابی و بنیان کن است.
اما همه این فرانسوی ها کارشان در برابر ظرافت و عمق نگاه تولستوی رنگ میبازد و مثل شوخی بی مزه ای به نظر میرسد. چون او آنا را چنان طبیعی و واقعی میسازد و چنان حواسش به همه جوانب مسئله خیانت هست که نمیتوانیم کارش را ستایش نکنیم. نه در توصیف قدرت زنانه اغراق میکند نه در عقوبت کردن قهرمان خطاکارش. مثل بالزاک به اخلاق بیش از جامعه و زیبایی شناسی اهمیت میدهد اما موعظه نمیکند. مثل فلوبر قهرمانش را به مسلخ میبرد اما با مقدمات فراوان و قدم به قدم. مثل زولا جامعه را در برابر خواست طبیعی و غریزی یک زن ناتوان جلوه میدهد اما نشان میدهد طبیعت چطور از این زن انتقام میگیرد.
        

2