زن سی ساله
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
8
خواندهام
43
خواهم خواند
26
توضیحات
حالا دختر و پیرمرد به میان گردش کنندگانی رسیده بودند که از باغ به محوط? انجام رژه می آمدند و عده ای نیز از آنجا بازمی گشتند.دختر جوان با شنیدن فرمان «ایست» نگهبان ها توقف کرد و روی پنج? پا بلند شد و به صف زن هایی که کاملاً خود را آراسته بودند و در دو طرف در قوس دار مرمری که امپراتور می بایست از آنجا خارج شود، نظر انداخت و بی آنکه به سمت پدرش برگردد، گفت:-پدر! او را خوب می بینی؟ ما دیر آمدیم!چهره غمگین و ناراحت دختر نشان می داد که به تماشای رژه اشتیاق فراوان دارد. اما پدر بی توجه به نگرانی دختر گفت:-خوب! ژولی دیگر برویم! تو که نمی خواهی زیر دست و پا له شوی و این آدم های بی نزاکت لگدمالت کنند!-پدر! باید بمانیم. از اینجا هم می توانیم امپراتور را ببینیم! اما اگر در جنگ بلایی سرش بیاید و نابود شود، ناراحت می شویم که او را ندیده ایم!پدر از حرف های خودپسندان? دخترش تعجب کرد. به هنگام حرف زدن لحن دختر بغض آلود بود.پیرمرد به چهر? دخترش خیره شد. گمان کرد در زیر مژگان بلندش چند قطره اشک می بیند که از بغض و کینه سرچشمه نمی گیرد، بلکه از اولین اندوهی ناشی می شود که یک پدر پیر می تواند علتش را به سادگی حدس بزند. هنوز پدر در حیرت بود که چهر? ژولی سرخ شد و از تعجب فریاد زد؛ فریادی که نگهبان ها و پیرمرد نتوانستند معنی آن را دریابند.-برشی از متن کتاب-