معرفی کتاب عشق روی پیاده رو: مجموعه داستان کوتاه اثر مصطفی مستور

عشق روی پیاده رو: مجموعه داستان کوتاه

عشق روی پیاده رو: مجموعه داستان کوتاه

3.3
93 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

257

خواهم خواند

25

شابک
9786002291165
تعداد صفحات
140
تاریخ انتشار
1397/12/5

توضیحات

        مستور همچون همواره عشق گداخته را در ظرف بی‌تاب جان انسان به آزمون گذاشته و ما را به تماشای فروپاشی و مرگ و باز سر برآوردن زندگی‌ها در سایه‌ی مستدام عشق می‌برد. در عشق روی پیاده رو نیز مثل کتاب‌های دیگر مستور با شخصیت‌هایی رو به رو هستیم که همچون سایه پیدا و پنهان و تکرار و نو می‌شوند و تصویرهایی تازه و آشنا و سهل ممتنع از زندگی که ما را به درد و وجد می‌آورند و از زنده بودن لحظه‌ای پشیمان و دوباره شاد می‌سازند.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به عشق روی پیاده رو: مجموعه داستان کوتاه

یادداشت‌ها

dream.m

dream.m

دیروز

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

18

Sh M

Sh M

1400/11/8

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          از داستان هل من محیص خیلی خوشم اومد 
در کل خوب بود ،ولی خیلی متفاوت از سایر کتابهای مستور نبود جز همون داستان هل من محیص که خاص بود
هر چند نحوه سخن گفتن مصطفی مستور از عشق را می پسندم (شیوه بیان و شرح حس و حال عاشقی ) با وجود همه اختلاف نظرم در مورد عشق (مطابق با چیزی که توی کتابهایش نوشته، مثل تاکیدش بر اینکه وصال نقطه مرگ عشق است ) ، باز هم نوشته هایش برام جالب هستند و دوست دارم نوشته هاشو بخونم.
تنها چیزی که برایم در نوشته هایش خیلی ناخوشاینده ، شیوه عاشق شدن است. ظرافت هایی که موجب ایجاد حس عاشق شدن است خیلی بیان نمی شوند ، هرچند که حالات عاشقانه بسیار عمیق و جذاب شرح داده می شوند.
در داستانهایش ، اغلب عشق در یک نگاه رخ می دهند و سریع هم شدت می گیرند. من منکر اینجور عشقها نیستم ولی همه عشقها هم اینجور نیست. شاید برای همین است که در اغلب نوشته ها هم مرد عاشق از وصال واهمه دارد یا وصال منجر به نابودی یا از بین رفتن عشق می شود.چون اغلب عشقهایی که در یک نگاه و یک برخورد و ... شکل می گیرند و زود هم شدت می گیرند و به آتش می رسند ، پس از وصال و افتادن پرده های خیالی ساخته و پرداخته ذهن عاشق از معشوق ، یا افتادن در سختی های همزیستی واقعی و چالش های زندگی رو به نیستی و سرد شدن و .... می روند. این نتیجه اغلب عشقهای بدون شناخت ، سریع است که زود هم به مرحله آتشین بودن می رسند.
با همه این احوال داستانها مستور را دوست دارم. شاید بیش از هر چیزی ، به خاطر اینکه حول محور عشق نوشته شده اند.
        

3

Soli

Soli

1404/4/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          _روزی بهترین شعر جهان را برای تو خواهم سرود. خاک تو سُرمه‌ی چشم ما باد! بهترین ستایش‌ها نثار تو ای بزرگ‌ترین چهاردیواری هستی!

_پروین! چرا من رو گذاشتی رفتی؟ من می‌خوام بیام فردوس‌آباد. "یکی بیاد منو بغل کنه." کسی بیاد منو بچسبونه به دیوار خونه‌ی پروین. کسی بیاد من رو ببنده به در خونه‌ی پروین. یکی بیاد من رو چال کنه تو باغچه‌ی خونه‌ی پروین.

_یاد حرف مهتاب می‌افتم که یک روز به من گفت: «دلم برای فیلسوف‌ها می‌سوزد.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «برای این‌که یک عمر جان می‌کنند که بفهمند چی به چی است و آخرش هم خیال می‌کنند فهمیده‌اند، اما نفهمیده‌اند و همین‌طور می‌مانند تا بمیرند.» من پرسیدم: «از کجا می‌دانی که نمی‌فهمند چی‌به‌چی است؟» بعد خندید و گفت: «برای این‌که اگر می‌فهمیدند چی به چی است دیگر فیلسوف نمی‌ماندند.»

_آن پایین چه‌کار می‌کردی؟
_من آواز می‌خواندم. من خواننده بودم.
_چه می‌خواندی؟
_آوازهای اندوه. ما آن پایین داشتیم از غصه دق می‌کردیم. ما فکر می‌کردیم تا ابد آن‌جا گیر کرده‌ایم.
_اندوهِ چی؟
_اندوهِ دوری. ما تنها بودیم. از تنهایی می‌ترسیدیم. از تنهایی و ترس گریه‌مان می‌گرفت. جیغ می‌کشیدیم. ضجه می‌زدیم. بعد ناله را با موسیقی مخلوط کردیم، شد آواز.
_اما شما خوش بودید.
_وقتی کسی پاسخ ما را نداد مجبور شدیم غم‌هامان را فراموش کنیم. ما فرض کردیم کسی نیست پس دور خودمان چرخیدیم. یعنی رقصیدیم و الکی خوش شدیم. از آن بالا هیچ صدایی به ما نمی‌رسید. ما کاملا مأیوس شده بودیم.
_بندازیدش جایی که کسی را نبیند. نفر بعد‌!
        

0

ناصری

ناصری

1403/11/24

        هل من محیس
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0