معرفی کتاب صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز مترجم عبدالله جمنی

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
156
خواندهام
1,621
خواهم خواند
856
توضیحات
گابریل خوزه گارسیا مارکز (2014-1927) کتاب صد سال تنهایی را در سال 1967 منتشر کرد و به موفقیتی بزرگ و چشمگیر رسید و به عقیده اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می رود. او در سال 1982 برنده جایزه نوبل ادبیات شد و بنیاد نوبل در بیانه خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد. به اعتقاد بسیاری، او در این کتاب سبک رئالیسم جادویی را ابداع کرده است. داستانی که در آن همه فضاها و شخصیت ها واقعی و حتی گاهی حقیقی هستند، اما ماجرای داستان مطابق روابط علی و معلولی شناخته شده دنیای ما پی نمی روند. صحبت کردن از صد سال تنهایی مثل صحبت کردن از کشفی تازه است، شهری برآمده ازیک گناه در کجای ناکجاآباد دور در عمق تاریخ بشری نه بهتر بگویم در ابتدای تاریخ بشری آن جا تاریخ قرار است از آن جا آغاز شود و درست مثل سرنوشت انسان که به واسطه ی یک گناه به زمین رانده می شود و زندگی بشری از آن موقع آغاز می شود. «مارکز» استاد این شیوه از روایت است شیوه روایتی که تشخیص مرز خیال و واقعیت را برای خواننده مشکل می سازد. مارکز خود معتقد است که چنداشاره او را به درون این قصه پرت کرده است، اما واقعیت آن است که داستانی مثل «صد سال تنهایی» آنقدر عظیم است که خیلی زود قضاوت های زیادی را در مورد روایت داستان برمی انگیزد. صد سال تنهایی دارای شاعرانه ترین و ناب ترین لحظات زندگی آدم هایی متفاوت است روایتی پوشیده از همه جهات زندگی فردی و اجتماعی موجودی به نام انسان در محدود ای به وسعت همه ی تاریخ.
بریدۀ کتابهای مرتبط به صد سال تنهایی
نمایش همهپستهای مرتبط به صد سال تنهایی
یادداشتها
1400/6/14
این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
قبل التحریر: اگر قصد خواندن صد سال تنهایی را دارید اولا به شما تبریک میگویم، ثانیا پیشنهاد میکنم حتما ترجمهی عالی جناب بهمن فرزانه را تهیه کنید. خدایا، خدایا، چه طور ممکن است بتوانم شدت لذتی را که با خواندن صد سال تنهایی تجربه کردم در قالب کلمات ناچیز بریزم و انتظار داشته باشم عمق حسم به درستی منتقل شده باشد؟ قطعا نمیشود، چون به ازای آدمهای دنیا ضربدر کتابهای دنیا ضربدر دفعات مطالعه تجربهی متفاوت وجود دارد و خوشحال ام که با سه بار خوانش این کتاب سه تا از فوق العادهترین تجارب را به نام خودم ثبت کردم. گابریل گارسیا مارکز رماننویس، گزارشگر و ناشر کلمبیایی ست که بیشتر به نویسندگی صد سال تنهایی شهرت دارد و در سال 1982 بابت این کتاب نوبل ادبیات را از آن خود کرد. اولین دلیل برای مطالعهی صد سال تنهایی برای من همین بود، همین قرابت خلق و خوی مردم آفریقا، آمریکای لاتین و ایران. خیالگونگی، رویاپردازی، جادو، همان عناصر شاخص آثار برجستهی ادبیات فارسی. داستان داستان هفت نسل از خانوادهی بوئندیا ست. بوئندیاها در ماکوندو زندگی میکنند. پدر خانواده – خوزه آرکادیو بوئندیا – سالها قبل در یک درگیری آگیولار را کشت و قرار بود به خاطر این کار عقیم شود. برای همین محل زندگیاش را ترک کرد و یک شب رویای «ماکوندو» را دید. شهری از آینهها که جهان را در خود منعکس میکند و نشان میدهد. به محض بیداری، تصمیم گرفت ماکوندو را در کنار رود پایهریزی کند. (ماکوندو یکی از نمونههای ساختن آرمانشهر در ادبیات داستانی است.) خوزه آرکادیو اعتقاد داشته ماکوندو باید دور تا دور با آب محصور شود. برای همین ماکوندو تبدیل به جزیرهای شد که با جهان بیرون تا سالها هیچ ارتباط و پیوندی نداشت، به جز سالی یک بار حضور گروه کولیها در جزیره. یکی از ایدههای پشت صد سال تنهایی این است که انسان گیرافتادهی تقدیر است. وقایعی مشخص طی بازههای زمانی نسبتا منظم در نسلهای مختلف تکرار میشوند، گویی هر واقعه امضای یک خانواده است. هیچکس و هیچچیز نمیتواند این زنجیر نفرینشده را پاره کند، گریزی از سرنوشت نیست. دوست داشتم با این مسئله مخالف باشم اما به شکل غریبی تا به حال مشاهداتم صحگذارش بوده اند! سیر رمان در نظر من شکل یک دره است. داستان در اوج شروع میشود، با عوض شدن فضا و نسلها کمی افت میکند و ناگهان در پایان با یک تیک آف حیرتانگیز در بالاترین نقطهی ممکن تمام میشود. از زاویهای دیگر این کتاب را میتوان «داستان عرش تا فرش» نیز نامید؛ ابتدا خانوادهی بوئندیا – با وجود جنون خوزه آرکادیو و ملکیادس – در سعادت کامل اند و بین اهالی ماکوندو اعتباری ویژه دارند، در نهایت اما هیچ خبری از آن اسم و رسم نیست. حتی کسی نمیداند بوئندیاها، پایهگذار شهری که در آن زندگی میکنند، چه کسانی اند. +آئورلیانو یازده صفحهی دیگر را هم رد کرد تا وقتش را با وقایعی که با آنها آشنا بود تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظهای که در آن به سر میبرد مشغول شد و همچنان به آن رمزگشایی ادامه داد تا این که خودش را در هنگام رمزگشایی آخرین صفحهی آن نوشته دید؛ انگار که خودش را در آیینهای ناطق ببیند. در این موقع همچنان ادامه داد تا از پیشبینی و یقین تاریخ و نوع مرگش آگاه شود؛ اما دیگر نیازی نبود که به خط آخرش برسد؛ زیرا فهمید که دیگر هرگز از آن اتاق بیرون نخواهد رفت؛ چون پیشبینی شده بود که شهر ماکوندو درست در همان لحظهای که آئورلیانو بابیلونیا رمزگشایی نوشتهها را به به پایان می رساند، با آن طوفان نوح از روی کرهی زمین و از یاد نسل آدم محو میشود و هرچه در آن نوشته آمده، دیگر از ابتدا تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ چون نسلهای محکوم به صد سال تنهایی بر روی زمین فرصت زندگی دوبارهای را نخواهند داشت.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.