خواهران غریب

خواهران غریب

خواهران غریب

اریش کستنر و 1 نفر دیگر
4.1
27 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

50

خواهم خواند

8

شابک
0000000044965
تعداد صفحات
128
تاریخ انتشار
1366/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
دو دختر بچه، یکی از وین و دیگری از مونیخ، در اردوگاهی تابستانی با هم ملاقات می کنند؛ یکی موهای فرفری بلند دارد و دیگری گیس بافته. و در واقع تنها تفاوتشان همین است! دو دختر با هم مو نمی زنند! اما جریان از چه قرار است؟
لوییزه و لوته، دو خواهر دو قلو هستند که از اولین روزهای زندگی از وجود هم بی خبر بوده اند، چون پدر و مادرشان سال ها پیش از هم چدا شده و هرکدام یکی از دخترها را پیش خود نگه داشته اند. بعد از تمام شدن اردو، دو خواهر تصمیم می گیرند جایشان را با هم عوض کنند...

      

یادداشت‌ها

baran eshgh

1403/1/7

        داستان خوبی بود شاید شنیده باشید ولی خواندنش یه لذت دیگه داره. در مورد دو تا خواهر دوقلو هست که نمی دانند خواهر هم هستند و پدر و مادرشان از هم جدا شدند کم کم متوجه می شوند که...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        احتمالاً باید فیلم خواهران غریب را دیده باشید.
آن فیلم در اصل از روی داستان این کتاب تولید شده.
داستان درباره لوته و لوییزه است. دو دختر دوقلویی که یکی با پدرش زندگی می‌کند و دیگری با مادرش و یک روز مخفیانه جایشان را با یکدیگر عوض می‌کنند تا هرکدام طعم زندگی کنارِ پدر و مادرِ نداشته‌شان را بچشند.

پشت جلد کتاب نوشته شده:
{اگر بزرگسالی از پشت سر شما دزدانه کتابتان را می‌خواند، سلام مرا به او برسانید و از قول من به او بگویید که در دنیا زوج های جدا شده و کودکان یتیم‌مانده‌ای که از این جدایی رنج می‌برند بسیارند. البته کودکان بسیار دیگری هستند که رنجشان از این است که پدر و مادرشان به فکر جدایی از هم نمی‌افتند. اما اگر قبول داشته باشیم که بچه ها از این شرایط رنج می‌برند، البته از نازکی بیش از اندازه‌ی دل و در عین حال از سبکی مغز است که از روی تفاهم و به صورتی روشن با آن ها از مسئله‌شان حرف نزنیم.}

ولی من احساس می‌کنم این کتاب، علی‌رغم داستان فوق‌العاده‌اش، اگر آن طور که متن پشت جلد ادعا کرده، برای حرف زدن درباره جدایی باشد، شاید زیاد هم کتاب خوبی نباشد.
بچه ها درباره جدایی والدینشان همیشه یک امید واهی دارند: [ممکن است پدر و مادرم یک روز دوباره باهم زندگی کنند.]
این کتاب هم به این امید واهی اعتبار می‌بخشد.
آقای پالفی می‌خواهد دوباره ازدواج کند. اما لوییزه از نامزد پدرش خوشش نمی‌آید و کتاب هم تایید می‌کند که خانم گرلاخ زن بدجنس و حقه‌بازی است.
و لوته و لوییزه سعی می‌کنند میانه بین آن ها را به هم بزنند تا پدر و مادرشان دوباره باهم زندگی کنند‌.
و آخر کتاب هم این اتفاق با خوبی و خوشی رقم می‌خورد.
ولی اینجا که ما زندگی می‌کنیم، دنیای واقعی است. قصه نیست. و احتمال چنین پیشامدی اگر محال نباشد، خیلی کم است.
کنار آمدن با این موضوع به اندازه کافی سخت هست. و شاید اعتبار بخشیدن به این امید واهی وضع را بدتر هم کند.
کتاب [همیشه آمبر براون] دقیقاً نقطه مقابل این کتاب است.
موضوع آن کتاب هم همین است.
پدر و مادر آمبر جدا شده‌اند و حالا مادرش می‌خواهد با فرد دیگری ازدواج کند و آمبر نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید چون هنوز امیدوار است پدر و مادرش دوباره باهم زندگی کنند.
اما روند داستان به او نشان می‌دهد که اگرچه پدر و مادرش دیگر هم‌دیگر را دوست ندارند اما تا همیشه او را دوست خواهند داشت و ایرادی ندارد اگر مادرش دوباره ازدواج کند و او می‌تواند با همسر مادرش دوست باشد و در عین حال هم هنوز پدرش را دوست داشته باشد و این هیچ عیبی ندارد.
خیال می‌کنم آن کتاب کنار آمدن با چنین موضوعی را راحت تر کند. شاید بهتر باشد کودک بیچاره بتواند خودش را با شرایط وفق دهد، نه اینکه با تکیه بر یک امید واهی تلاش کند پدر و مادرش را به هم برگرداند و یا مانع ازدواج مجددشان شود.

کتاب داستان خوبی داشت. ولی احساس من این است که شاید مناسب حال و احوال مخاطبش نیست.
شاید اگر مثل فیلم خواهران غریب مخاطب ماجرای این کتاب هم بزرگسال می‌بود، بهتر بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

هیچ‌وقت فک
          هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این کتاب  رو بخونم! :)
‌‌چون قدیمی بود... و لااقل به جلدش نمی‌خورد که خیلی چنگی به دل بزنه. اما واقعاً نباید کتاب‌ها رو از روی ظاهرشون قضاوت کرد! (این‌که دختربچه‌هایِ «خارجی» روی جلد روسری سرشونه، شاید به این خاطره که چاپ کتاب مربوط به سال ۶۸ هست.)

اوایل که شروعش کردم به‌نظرم رسید با یک داستان کودکانه‌ی معمولی طرف هستم. ولی چیزی از داستان نگذشته بود که داستان رنگ‌وبوی داستان‌های بزرگسال رو به خودش گرفت و حتی ادبیاتش سنگین‌تر شد. به‌نظرم شاید بچه‌های زیر ۱۲، ۱۳ سال درست نتونن درکش کنن.
‌
چقدر ایده‌ی جذابی داشت و چقدر خوب نویسنده بهش پرداخته بود! شاید از بهترین داستان‌هایی که بشه راجع‌به خواهرهای دوقلو نوشت! :)

از اون داستان‌های کوتاه و شیرین و کلاسیک که می‌تونید توی یک نشست از اول تا آخرش رو بخونید.
‌
‌
‌اگه کنجکاوید بیشتر در موردش بدونید و درعین‌حال خطر یک‌ذره ❌اسپویل❌ (لااقل اوایل داستان) رو به جون می‌خرید، باید بگم که:
این داستان راجع‌به دو خواهر دوقلوی ۹ ساله‌ هرگز هم رو ندیده‌ن و حتی از وجود هم خبر نداشته‌ن. اما تصادفاً هم رو توی یک اردوگاه تابستونی می‌بینن و از شدت شباهتی که به هم دارن و سرنخ‌های دیگه، کم‌کم متوجه می‌شن که با هم خواهر هستن. سؤال‌های زیادی براشون پیش میاد و مهم‌ترین‌شون اینه: چطور دست سرنوشت تا الان اون‌ها رو از هم جدا کرده بوده...؟ (البته فکر می‌کنم تا این‌جای کتاب رو می‌شه حتی از روی اسم کتاب هم حدس زد!)
        

21