بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آتنا ثنائی فرد

@Atena_snf

175 دنبال شده

149 دنبال کننده

                      دانشجوی روان‌شناسی؛
علاقه‌مند به ادبیات داستانی جهان.

                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                کتاب خوبی بود. 
دونستن در مورد جزئیات زندگیِ یک نوجوان با معلولیت‌های چندگانه‌ی جسمی، تجربه‌ی متفاوتی بود. ملودی یک دختر ۱۱ ساله‌ست که تمام عمرش روی ویلچر بوده و برای کوچک‌ترین کارهاش، به کمک دیگران نیاز داشته؛ و بدتر از همه این‌که هیچ‌وقت نتونسته حتی یک کلمه حرف بزنه. با این وجود، اون به طرز چشم‌گیری باهوشه... ولی انگار درون ذهنش گیر افتاده، چون نمی‌تونه با دیگران ارتباط برقرار کنه و از درونیاتش حرف‌ بزنه!
‌
موضوع داستان به نظر خیلی جالب می‌رسید، بااین‌حال روند داستان اون‌طور نبود که انتظارش رو داشتم. از یک جایی به بعد، کلیت داستان صرفاً شبیه یک داستان نوجوانانه‌ی معمولی به‌نظر می‌رسید و از جذابیت اولیه‌ش فاصله گرفت. همچنین، از همون ابتدا احساس می‌کردم که نمی‌تونم به‌طور کامل شخصیت ملودی رو درک کنم. نویسنده توضیح داده که می‌خواسته از ملودی یک شخصیتِ مستقل بسازه، طوری که دلِ خواننده به حالش نسوزه؛ ولی خب به‌نظرم این نوع شخصیت‌پردازی باعث می‌شد که خواننده نتونه خیلی از نظر احساسی به ملودی نزدیک بشه.

اگه مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان با نیازهای ویژه براتون جالب هستن، پیشنهاد می‌کنم این کتاب رو بخونید.✨
        
                واقعاً ناراحتم که دارم به این کتاب امتیاز ۳ می‌دم. :(
‌
نیمه‌ی اول کتاب رو خیلی دوست داشتم؛ هیجان‌زده شده بودم و همه‌ش رو یک نفس خوندم. به خاطر فضاسازیش، شخصیت‌پردازیش، کشش و تعلیقش. حتی نثر داستان خیلی قوی بود و استعاره‌ها و تشبیهات قشنگی لابه‌لای نوشته‌ها پیدا می‌شد.
‌‌
 اما نیمه‌ی دوم... خب، نیمه‌ی دوم همه‌چیز تغییر کرد و فانتزی‌تر شد. و نثر هم سبک شد. شخصیت‌پردازی ضعیف‌تر و سطحی‌تر شد. و انگار با حجم زیادی از اطلاعات بمباران شدم. با توجه به نیمه‌ی اول داستان، نیمه‌ی دومش از نظر من ضعیف‌تر بود و طول کشید تا بخونمش. اما این فقط نظر شخصی منه و ممکنه اتفاقاً برای یه نفر نیمه‌ی اول کسل‌کننده به نظر بیاد و نیمه‌ی دوم رو بیشتر دوست داشته باشه.
‌
در کل، کتاب جالبی بود. این‌که داستان یه حال‌وهوای عربی داشت (اسامی عربی، ویژگی‌های ظاهری و فرهنگی مردم عرب و...) رو دوست داشتم. متفاوت بود. داستان پیچیدگی‌ها و ظرایف زیادی داشت و باید با دقت خونده بشه. شاید این‌که تابه‌حال خیلی تجربه‌ی خوندن ژانر فانتزی نداشتم، مؤثر بود و باعث شد که اون‌طور که باید از بخش‌های فانتزی‌ترش لذت نبرم. اما برای فانتزی‌خون‌ها باید خیلی جذاب‌تر باشه~
        
                اگه به این کتاب نباید ۵ داد، پس به چه کتابی باید ۵ داد؟
‌
خب... من واقعاً حیرت‌زده شدم.  اولش که شروع کردم، فکر نمی‌کردم به اندازه‌ی جلد اول جذاب باشه. اما... اما... خیلی بهتر بود. من بیشتر از جلد اول، از خوندنش لذت بردم. شیفته‌ی روایت و نگارش نویسنده شدم. صحنه‌پردازی‌های هنرمندانه‌ش.‌ فضاسازی‌هایی که هر وقت یاد این کتاب بیفتم، به یاد خواهم آورد. فضاسازی‌های مخوف و هولناکی که بارها باعث شد نفسم در سینه حبس بشه. هنرمندانه بود. جزئیات داستان، شخصیت‌پردازی، کشمکش‌هاش، عواطف و احساسات شخصیت‌ها، جملات فلسفی و تأمل‌برانگیزی که لابه‌لای داستان به چشم می‌خورد، توصیفات، درآمیختن تخیل و حقیقت و وهم و واقعیت؛ من این کتاب رو واقعاً دوست داشتم. همراه با ویل هنری ترسیدم، حیرت‌زده شدم و دردش رو احساس کردم. و این داستان واقعاً می‌تونه مخاطب رو به وحشت بندازه؛ چون صرفاً به توصیفات ظاهری دلهر‌ه‌آور متکی نیست. این وحشت، از جنس دیگه‌ایه. وحشتی از جنس سؤال‌های بی‌پاسخی که از ابتدا ذهن بشر رو به خودش مشغول کرده. وحشتی از جنس مرز باریک بین انسانیت و هیولا شدن. وحشتی نشأت‌گرفته از ناشناخته‌های بی‌شمار عالم.
        
                خیلی فکر کردم که چه ریویویی بنویسم. آخه نوشتن ریویو برای این کتاب کار دشواریه. نکته‌ی جذاب کتاب برای من درون‌مایه و محتواش بود و برداشت‌های مختلفی که می‌شد از داستان داشت. اما در نهایت به نظرم رسید که برداشت هر کسی از کتاب می‌تونه کاملاً متفاوت و منحصربه‌فرد باشه. 
‌
   اما جدای از درون‌مایه، آریزونا کتابیه که خیلی خوب نوشته شده. قلم نویسنده پخته‌ست. شما با یک روایت حرفه‌ای و حساب‌شده طرفید. داستان از همون ابتدا سؤال‌هایی رو توی ذهن خواننده به وجود می‌آره که این سؤال‌ها نه اون‌قدر زیاد و پیچیده‌ن که مخاطب رو خسته کنه، و نه اون‌قدر سطحی و قابل‌پیش‌بینی‌ان که انگیزه‌ای برای خوندن به وجود نیاره. من تابه‌حال خیلی کتاب تألیفی و به‌خصوص ژانریِ تألیفی نخونده بودم -به جز یکی، دوتا- اما این کتاب واقعاً به دلم نشست. چون از برخی جنبه‌ها هم‌سطح نمونه‌های خارجی بود و از برخی جنبه‌های دیگه، مثلاً درون‌مایه و محتوا، برتر بود. 
‌
   آریزونا کتابی بود که حتی وقتی خلاصه‌ی پشت جلدش رو خوندم، من رو به فکر فرو برد. موقعی که شروع به خوندنش کردم، تا انتها، تا آخرین جمله‌ی صفحه‌ی آخر کتاب، بیشتر و بیشتر من رو به فکر واداشت. جدایِ از این‌که جذابیت‌های داستانی خاص خودش رو هم داشت و شخصیت‌پردازی، فضاسازی و جزئیات به‌اندازه و خوبی داشت. 
‌

‌
‌از این‌جا به بعدش شاید اسپویل باشه، پس اگه هنوز کتاب رو نخوندید، ترجیحاً ادامه ندید.❌❌❌❌❌
   [و اما در مورد داستان... 
   خب، من وقتی خلاصه‌ی پشت جلد رو خوندم، بلافاصله و ناخودآگاه این‌طور برداشت کردم که زندان استعاره‌ای از دنیای مادی‌ئه. بعد که کتاب رو خوندم، فهمیدم زندان جاییه که آدم‌ها خودشون رو سرگرم چیزهای پوچ می‌کنن تا آزاد شدن (مرگ) رو فراموش کنن. و جاییه که هر کسی، یه سری باورهایی داره که درستی یا غلط باورهاش رو خودش نسنجیده، بلکه از طرف دیگران بهش تحمیل شده. این آدم‌ها زندانی‌ان. ولی آدم‌های آزاد چطور؟ اونا براساس درست و غلطی که خودشون بهش رسیدن و روش فکر کردن، تصمیم می‌گیرن و انتخاب می‌کنن و مسئولیت انتخاب‌هاشون رو می‌پذیرن. اونا برای فراموش کردن مرگ، بیهوده سر خودشون رو گرم نمی‌کنن. زندگی براشون عمیق‌تر و معنادارتر از آدم‌های زندانی‌ئه. 
‌
   من یه جورایی، یه برداشتِ «معنوی» از داستان داشتم. داستان آراد، یک سفر معنوی بود برای درک معانی عمیق‌تر زندگی. توی این سفر، سارا مرشد و راهنمای اون بود. کمکش کرد تا بر ترس‌هاش غلبه کنه. تا باورهای غلطش رو اصلاح کنه. تا شجاعتی رو در آراد به وجود بیاره که هرگز نداشت. تا چیزهای زیادی بهش یاد بده. تا بهش نشون بده که چطور یک انسان آزاد باشه، چطور به «بی‌نهایت» ایمان بیاره. تا درس‌های بزرگی ازش یاد بگیره مثل این‌که هیچ‌وقت، هیچ‌چیز تصادفی نیست. کوچک‌ترین اتفاقات، به نحوی حساب‌شده و باورنکردنی کنار هم قرار می‌گیرن تا اتفاقات بزرگ‌تر و معنادارتری رو رقم بزنن. اتفاقات بزرگی که همه‌شون می‌خوان افراد رو به سمت آزاد شدن هدایت کنن؛ البته اگه چشمی برای دیدن این نشونه‌ها داشته باشن و کمی فکر کنن. سارا به نظر دختری عجیب، دیوونه و غیرعادی می‌آد، اما اون صرفاً متفاوته. سارا ارزش‌های خودش رو داره و دنباله‌روی بقیه نیست. چون دنباله‌روی بقیه بودن، یعنی شریک جرم اون‌ها بودن، یعنی زندانی بودن.
   سیر تحول شخصیتی آراد در طول داستان جذاب بود. تبدیل شدنش از یک زندانیِ معمولی به یک انسان آزادِ خاص...]
‌
‌
   و همین. کاش می‌شد ریویوی کامل‌تری نوشت. و منسجم‌تر. در نهایت می‌تونم بگم که این کتاب رو حتماً پیشنهاد می‌کنم. به اون‌هایی که دنبال تجربه‌های جدیدان، اون‌هایی که دنبال یه کتابی‌ان که به فکر کردن وادارشون کنه، و اون‌هایی که دنبال یه کتاب خوب‌ان. گرچه برای من سبک جدیدی محسوب می‌شد، اما احتمال می‌دم که طیف گسترده‌ای از خواننده‌ها از خوندن این کتاب لذت ببرن.
        
                صادقانه بگم شومنامه اون‌طوری که توقع داشتم نبود.
‌
دو تا داستان اول رو واقعاً دوست داشتم، به‌خصوص داستان دوم. فرم و قالب روایت خیلی جالب بود و از کنار هم چیدن خرده‌روایت‌ها لذت بردم. داستان اول هم نثر خیلی خوب و پخته‌ای داشت و داستانش هم نسبتاً برام جالب بود. توی هر دوتا داستان، نثر و سبک خاص و منحصربه‌فردی رو احساس می‌کردم که نویسنده بهش مسلط بود. توی هر دو داستان هم خیلی جاها با کلمات و جملات بازی شده بود که خیلی دلچسب و حرفه‌ای بود. مثلاً اون‌جایی که می‌گفت: «یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. هیچ‌کس نبود. هیچ‌کس نبود. ساکت بود. ساکت ساکت.»

‌ولی وقتی به ماه کامل رسیدم، همه‌چیز ناگهان افت کرد. از روایت گرفته تا نثر و داستان و داستان‌پردازی. ماه کامل اصلاً و ابداً قابل مقایسه با دوتا داستان اول نبود و کاش توی این مجموعه قرار نمی‌گرفت. کشش داستان و تعلیقش خوب بود اما به‌جز این، خیلی خیلی ضعیف‌تر از دو داستان قبلی بود.
‌
و اما شکسته‌حصر، طولانی‌ترین داستان شومنامه. مشکل اساسی من با شکسته‌حصر دیالوگ‌هاش بودن. مثلاً این‌جا:
[حنان باخنده گفت: «...»
آنیتا باتعجب پرسید: «...»
هژیر با مسخرگی پقی زد زیر خنده و گفت: «...»
اردوان با ابهام گفت: «...»]
‌
این قیدهای قبل از دیالوگ خیلی اذیت‌کننده بودن. تلاش می‌کردم بهشون توجهی نکنم اما مدام حواسم رو پرت می‌کردن. هرچقدر بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که اگه این قیدها حذف می‌شدن کوچک‌ترین آسیبی به دیالوگ‌ها وارد نمی‌شد و چه بسا خیلی هم بیشتر می‌شد باهاشون ارتباط برقرار کرد.
‌
‌علاوه‌بر این، همین مشکل توی توصیف احساسات شخصیت‌ها هم وجود داشت. مثال‌:
[اردوان با اضطراب چوب می‌انداخت داخل آتش.
اردوان از ترس و سرگیجه روی زمین به زانو افتاد.
اردوان با تعجب و کلافگی متوجه شد...
و...]
‌
کاش به‌جای این قیدها، احساسات و هیجانات به شکل عینی‌تری نشون داده می‌شد. توی رفتارشون، توی حرکات چهره‌شون. کاش همین احساسات و هیجانات توی حرف‌ها و دیالوگ‌هاشون به‌طور پررنگ‌تری نشون داده می‌شد و از قیدها استفاده نمی‌شد.
‌
این مشکل باعث شد که اون‌طور که باید از خوندن این داستان لذت نبرم. اما پایان داستان به‌نظرم جالب بود و چندجا غافلگیر شدم و حتی ترسیدم. می‌تونست با پردازش خیلی بهتری، در سطح دوتا داستان اول کتاب، نوشته بشه و مطمئناً خیلی قوی‌تر می‌شد. آخه ضعف در بیان احساسات و هیجانات شخصیت‌ها باعث شده بود که شخصیت‌پردازی هم ضعیف باشه. چرا؟ چون مثلاً همه‌ی شخصیت‌ها، مثل حنان، اردوان، آنیتا و مریم، هرازگاهی مثلاً تعجب می‌کردن یا می‌ترسیدن یا اضطراب می‌گرفتن. اما چون احساسات‌شون با کلمات مشابهی توصیف می‌شد، هیچ تمایز خاصی نمی‌شد براشون قائل شد و شخصیت‌ها عمق نداشتن. و چون نمی‌شد با شخصیت‌ها چندان ارتباط برقرار کرد، توی ماجراجویی‌هاشون هم کمتر می‌شد باهاشون همراهی کرد یا همراه‌شون ترسید. 
‌
داستان آخر هم مشکل داستان قبلی رو داشت.

به‌نظرم می‌رسه که سه داستان آخر کتاب مدت‌ها قبل از دو داستان اول نوشته شده‌ن. مثلاً شاید ترتیب نوشتن‌شون این‌طوری بوده باشه: ماه کامل، سرگذشت غریب خانواده‌ی قوامی، شکسته‌حصر، نقره‌های دالان جنی‌ها، یادگاری‌های خواستنی آقاجان.
چون از هر لحاظ تفاوت‌شون بارزه و مشخصه که دو داستان اول خیلی پخته‌تر از سایر داستان‌ها هستن.

و با توجه به این موضوع، حدسم اینه که داستان‌های جدیدتر نویسنده هم بیشتر مشابه دوتا داستان اول باشه که امیدوارم در آینده بتونم مشابه‌شون رو بخونم~
‌‌
به همه‌ی داستان‌ها جداگانه امتیاز دادم و میانگیش ۳ شد.
        
                فانتزی برای اونایی که تابه‌حال فانتزی رو امتحان نکردن: «نقره‌ریس».
‌.
سرزمین پریان، جادو، موجودات افسانه‌ای، پادشاهان و ملکه‌ها؛ داستان‌های فانتزی اغلب ما رو به این فضاها می‌برن.
‌‌
خودم خیلی فانتزی‌خون نیستم. جمعاً سه‌تا کتاب توی این ژانر خوندم که دوتاش از نائومی نوویکه و هر دو رو دوست داشتم: ریشه‌کن و نقره‌ریس.
‌‌
‌‌اما چرا با این‌که طرفدار ژانر فانتزی نیستم، داستان‌های نائومی نوویک رو دوست دارم؟
‌‌.
۱. توصیفات منحصربه‌فرد و فضاسازی قوی: طوری موقعیت‌ها رو توصیف می‌کنه که چندتا حس مختلف رو درگیر می‌کنه نه فقط یک حس خاص. توی نقره‌ریس می‌شه سرمای گزنده‌‌ای رو در تک‌تک صحنه‌های داستان احساس کرد.
‌‌
۲. شخصیت‌ها اغراق‌آمیز نیستن: شخصیت‌های نائومی نوویک آدم‌های معمولی‌‌ان، با ظاهر و خصوصیات اخلاقی و انگیزه‌ها و اهداف معمولی. می‌شه خیلی راحت باهاشون هم‌ذات‌پنداری کرد.
‌‌
۳. پیرنگ قوی: رویدادها براساس روابط علت‌ومعلولی مشخصی رخ می‌دن. جادو در پیرنگ نقش داره، ولی نه طوری که داستان رو غیرمنطقی جلوه بده. 
 
۴. شیوه‌ی روایت: نقره‌ریس سه تا شخصیت اصلی داره. سه تا دختر احتمالاً هفده، هجده ساله: (۱) دختری از خانواده‌ای نزول‌خور، (۲) یک دختر ساده‌ی روستایی و (۳) دختر یک اشراف‌زاده. داستان از زبان هر سه شخصیت روایت می‌شه و علاوه بر این سه شخصیت، راوی‌های متعدد دیگه‌ای هم داره. با این‌حال، هر شخصیتی صدای خودش رو داره و از هم تفکیک‌پذیرن.
‌‌
۵. رمنس باورپذیر: روابط توی داستان، به‌تدریج پیش می‌رن. این‌طور نیست که ناگهان و با یک اتفاق خاص همه‌چیز صدوهشتاد درجه تغییر کنه. همچنین علاقه‌ای که شخصیت‌ها به‌هم پیدا می‌کنن، با احترام آمیخته‌ست و به راحتی و در ابتدای داستان حاصل نمی‌شه. 
‌‌
۶. روند تدریجی: همه‌چیز توی داستان، از وارد شدن شخصیت‌های جدید به داستان تا اتفاق افتادن رویدادها و شکل‌گیری احساسات، همگی طوری پیش می‌رن که خواننده فرصت کافی برای تجزیه و تحلیل‌شون داشته باشه. ولی نه‌طوری که کسل‌کننده باشه لزوماً (البته به‌جز چند فصل پایانی داستان). 
‌
این‌که چرا اسم داستان نقره‌ریسه، برمی‌گرده به شخصیت محوری داستان که می‌تونه نقره رو به طلا تبدیل کنه. این‌که این توانایی صرفاً استعاره‌ست یا یک قدرت جادویی، بماند. 
‌
نقره‌ریس برای من صرفا‌ً یک داستان سرگرم‌کننده نبود. یک تعبیر جدی از واقعیت هم بود. هرچند اعتراف می‌کنم خوندنش نسبتاً طول کشید و یه جاهایی هم حوصله‌سربر شد، اما در کل از خوندنش لذت بردم.
        
                نمی‌شه از یک مجموعه داستان توقع داشت که همه‌ی داستان‌هاش جالب باشن. اما فکر می‌کنم داستان‌های خیلی خوب این مجموعه، داستان‌های ضعیف‌تر رو جبران می‌کردن. 
‌
چند تا از داستان‌ها به قدری خوب بودن که دو یا چند بار خوندم‌شون. فکر می‌کنم برای همه‌ی اون‌هایی که از ژانر وحشت لذت می‌بردن، دست‌کم چند تا داستان رو که خیلی براشون جالب باشه توی این مجموعه پیدا کنن. و این‌که نویسنده‌های داستان‌ها متفاوت بودن هم باعث می‌شد تنوعش زیاد باشه و خسته‌کننده نباشه. 
‌
‌
❌❌❌از این جا به بعد کمی اسپویل داره:
تقریباً تمام داستان‌ها مربوط به دخترهایی بودن که توسط پسر یا مردی یه زمانی مورد اذیت قرار گرفته بودن اما صرفاً قربانیِ ماجرا نبودن. در طول داستان‌ها ممکنه چندین بار دچار تردید بشید که کدوم‌شون دارن غیر انسانی‌تر رفتار می‌کنن؛ دخترها یا پسرها؟ (البته برای همه‌ی داستان‌ها نمی‌شه گفت که این‌طور بود، اما بیشتر داستان‌ها چنین حسی داشتن.)
‌
‌
در کل کتاب جالبی بود و پیشنهادش می‌کنم. به خاطر بعضی داستان‌های خیلی خیلی خوب و هولناکش. :)
        
                خب... در مورد این کتاب واقعاً چی بگم؟
به قدری طولانی بود که احساس می‌کنم یک رمان واحد نخوندم، بلکه دست‌کم چهارتا رمان خونده‌م که امتیاز و نظرم نسبت به هرکدوم‌شون کاملاً متفاوته...
‌
شاید بشه گفت حتی تا صفحه‌ی ۶۰۰ احساس می‌کردم احتمالاً ارزشش رو نداشت که این همه وقت برای خوندنش بذارم؛ اما از صفحه‌ی ۶۰۰ به بعد... همه‌چیز تغییر کرد. کل داستان به نوعی معنای دیگه‌ای پیدا کرد. و حتی من رو به گریه انداخت!
‌
اما تا قبل از صفحه‌ی ۶۰۰، سایه‌ی باد برای من یک رمان پرکشش ولی معمولی بود که نویسنده‌ش تمام تلاشش رو می‌کرد تا داستانش رو برای خواننده‌هاش جذاب نگه داره. و خیلی جاها روابط علت‌ومعلولی با هم جفت‌وجور نمی‌شدن و غیرمنطقی به نظر می‌رسیدن (البته به‌نظرم هنوز هم این ایراد بهش وارده.)
‌
یه جاهایی حوصله‌م رو سر بُرد... یه جاهایی حس می‌کردم داستان داره زیادی کش پیدا می‌کنه. یه جاهایی حس می‌کردم که نویسنده داره با تعلیق‌های دروغین فریبم می‌ده.

اما در نهایت، پایان داستان همه‌چیز رو تغییر داد و الان احساس می‌کنم کاملاً ارزشش رو داشت که تا آخرین صفحه به خوندنش ادامه بدم و معماهای داستان یکی‌یکی برام حل بشن :)
‌
تسلط نویسنده به شخصیت‌پردازی و به‌خصوص دیالوگ‌نویسی انکارناپذیره و ترجمه هم به‌شدت عالی بود. 
‌
‌در مورد این کتاب خیلی حرف‌ها می‌شه زد. نقاط قوت و ضعف زیادی داشت. اما در کل می‌شه گفت... تجربه‌ی خیلی جالبی بود.
خیلی وقت بود کتابی به این طولانی‌ای نخونده بودم.
و از خوندنش در کل خوشحالم.‌
        

باشگاه‌ها

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

389 عضو

در انتظار بوجانگلز

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

283 عضو

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان

دورۀ فعال

لیست‌های کتاب

ماهی جنگجوتمام آنچه که هرگز به تو نگفتممن قاتل زنجیره ای نیستم

کتاب‌هایی با شخصیت محوری نوجوان

6 کتاب

خوندن در مورد مسائل نوجوون‌ها همیشه برام جالب و جذاب بوده؛ به‌خصوص نوجوون‌هایی که صرفاً توی داستان‌های فانتزی حضور ندارن و با مشکلات زندگی واقعی دست‌وپنجه نرم می‌کنن. ‌‌ نوجوون‌‌هایی که با افسردگی، اضطراب، مشکلات شخصیتی، خانواده‌های نابه‌سامان و مشکلات اجتماعی روبه‌رو هستن و درعین‌حال سعی می‌کنن راه خودشون رو توی زندگی پیدا کنن‌. :) ‌‌ شخصیت محوری هر کدوم از کتاب‌ها: ‌۱. ماهی جنگجو: یک پسر ۱۴ ساله به اسم راستی-جیمز که یک پدر دائم‌الخمر داره و مدام درگیر دعواهای خیابونی آسیب‌زاست و سعی می‌کنه بزرگ‌تر از سنش رفتار کنه. ‌‌ ۲. تمام آن‌چه که هرگز به تو نگفتم: یک دختر ۱۶ ساله به اسم لیدیا که درس‌خون و آرومه و والدینش چیز زیادی در موردش نمی‌دونن و کم‌کم «تمام اون چیزهای ناراحت‌کننده‌ای که هرگز بهشون نگفته بود» رو کشف می‌کنن. ‌‌ ۳. من قاتل زنجیره‌ای نیستم: یک پسر ۱۴ ساله (اگه درست یادم باشه!)، به اسم جان که اختلال شخصیت ضداجتماعی داره (هرچند که طبق تقسیم‌بندی جدید اختلالات، افراد زیر ۱۸ سال نباید تشخیص این اختلال رو بگیرن) و مادر و خاله‌ش یک مرده‌شورخونه رو اداره می‌کنن. جان علاقه‌ی شدیدی به دونستن در مورد قاتل‌های زنحیره‌ای داره. کم‌کم اتفاقات اسرارآمیزی توی شهر می‌افته و... ‌‌ ۴. پروژه‌ی خونین او: یک پسر ۱۷ ساله به اسم رودریک که توی یک روستا زندگی می‌کنه، مادرش به تازگی فوت شده و با خواهر و پدرش زندگی مشقت‌باری رو می‌گذرونه. رودریک شخصیت عجیبی داره و همه یک‌جورهایی ازش می‌ترسن... داستان کتاب، ماجرای اینه که چطور رودریک در نهایت مرتکب سه قتل وحشتناک می‌شه. ‌‌ ۵. ناطور دشت: یک پسر ۱۷ ساله به اسم هولدن کالفیلد که از مدرسه اخراج می‌شه، سیگاریه، بددهنه و حس می‌کنه هیچ هدفی توی زندگی نداره. اون فقط چند روز فرصت داره تا به خونه برگرده و طی این چند روز، ما بیشتر و بیشتر با دنیای هولدن آشنا می‌شیم... ‌‌ ۶. داستان‌های اوهایو: داستان‌های اوهایو رمان نیست، مجموعه داستانه. اما شخصیت محوری خیلی از داستان‌هاش نوجوون هستن. همه‌ی داستان‌ها توی محله‌های پایین یک ناحیه‌ی خاص از آمریکا اتفاق می‌افتن و همه‌شون فضای به‌شدت تیره و تاریکی دارن.

فعالیت‌ها

            شیرین بود؛ و البته که هم سَر داشت و هم دُم.
داستان کوتاهی پر از عشق، محبت، ایثار، سرزندگی، سرخوشی و..

به نویسنده حسودیم شد چون تو مقدمه‌‌اش میگه: «این داستان زندگی حقیقی من است، البته با دروغ‌هایی اینجا و آنجا، زیرا زندگی اغلب چیزی جز این نیست.»

تو این کتاب پسری، داستان زندگیش، اخلاق و‌ رفتار پدرو مادرشو به شیرینی برامون تعریف می‌کنه. پدرومادری که به شدت سرزنده، شاداب و اهل رقصنن. اخلاقای بامزه‌ای هم دارن.
🌱پرسشی مدام در ذهنم تکرار می‌شد:
بچه‌هایی که پدرومادری مثل پدرومادر من ندارند چطور زندگی می‌کنند؟

پدر/مادر هستید یا نیستید، این یک داستان جذاب، سرگرم‌کننده و حتی آموزشیه براتون. در طی خوندنش انواع و اقسام احساسات رو تجربه می‌کنید: لبخند، خنده، ناراحتی، غم یا حتی شاید اشک.

کلا از بورودو خیلی خوشم اومد، این کتاب رو توی ۷هفته نوشته! اما خیلی خلاقانه و زیبا حرفاشو تو دل داستان جا داده بود: 
🌱به من می‌گفت: «اگر بچه عاقلی نباشی، تلویزیون را روشن می‌کنم!» تماشای تلویزیون کار طاقت‌فرسایی بود، اما پدرم به‌ندرت از این ابزار تنبیهی استفاده می‌کرد. بدجنس نبود.

🌱مادرش به او یاد داد که همه را شما خطاب کند، چون معتقد بود (تو گفتن) زمینه‌ساز سلطه‌ی دیگران بر ماست. به او گفته بود (شما) اولین سد امنیت در زندگی است، نیز نشانه‌ی آن‌که ما باید به تمام افراد احترام بگذاریم.


❌⚠️ احتمال لو رفتن:
شاید یک‌لحظه حس کردم بچه‌ای که در خونه یه نوع رفتار می‌بینه و توی مدرسه یه شکل دیگه از رفتار و برخورد رو تجربه می‌کنه، در آینده دچار مشکل بشه. یا اصلاً این پدرو مادر وقتی نتونستن دیگه بفرستنش مدرسه، میخوان چیکار کنن؟ بعدش دیگه جنبه‌ی رفتار دوگانه مدنظرم نبود، این به چشمم اومد که آقا با همه‌ی کمبود‌ها، با همه‌ی مشکلات روانی، عشق، احساس و تعهد پدرومادر چقدر مهمه!
پدرو مادر همدل شدن و هرکدوم به یه شکل بهش آموزش دادن. از جمع و تفریق گرفته تا مسائل اجتماعیه احترام گذاشتن به بقیه و..

برخوردش با معلمش رو خیلی دوست داشتم. اینکه بچه‌ها هم برای مشکلاتشون راه‌حل می‌آفرینند و روند این فکر کردنش جذاب بود واسم.
ولی خب واکنش اون بزرگسال درگیر با اون مسئله خیلی مهمه. بچه باید اصلاح بشه اول نه تنبیه!
یعنی معلم باید  اول در سطح بچه (قضیه قطار و اینا) و خودمونی‌تر باهاش صحبت می‌کرد بعد جلو جمع بچه‌ها مسخرش می‌کرد.

اشاره‌ی جالبی داشت به خرافات (این خرافات انگار همه‌جای دنیا، همزمان وجود داشته😁):
🌱پیش از تولد من، یعنی چندین وچند دهه پیش، دست مخالف بچه‌ها را می‌بستند تا درمان شوند.

نمی‌دونم شخصیت‌پردازی خوبی داشت یا خیلی با اخلاق و روحیه‌ی من سازگار بود! ولی آخر کتاب اشک ریختم! واقعا واقعا از خودکشی مامانش قلبم درد گرفت🥲. خیلی شخصیت شوخ، سرزنده، سرخوشی رو برای مامانش توصیف کرده بود و همزمان گاهی هم عاقل بود. همون بُعد عاقلش مجبورش کرد نصف‌شب با پسرش خداحافظی کنه و خودش رو بکشه تا بیشتر اذیت‌شون نکنه..💔
          
            متن کتاب مثل همه کتاب‌هایی هستش که میرن سراغ نوشتن زندگی یه فرد
شاید قلم گیرایی نداشته باشه
اما اون چیزی که آدم رو جذبش می‌کنه فقط حقایقی هست که درج شده
یه جایی تو همین دنیا
تو همین عصری که ما داریم زندگی می‌کنیم
هستن مردمی که با این شرایط زندگی می‌کنن
و واقعا جهان ساکت نشسته و نگاه می‌کنه تا اونا خودشون، خودشون رو نجات بدن.
این کره نفرت انگیز، این کره که ختم شده به یه جهان پر از ابهام سطح بالاتری از جامعه‌ای هستش که ما داریم تو راهش قدم می‌زنیم
کار
خونه
خونه
کار
شاید بدبینانه باشه شاید سیاه‌نمایی 
اما می‌ترسم از روزی که بچه‌های ما با وجود آزادی‌های نسبی برسن به مرز بی‌اعتمادی
می‌ترسم از رسیدن به این خفت
ما شاید هیچ‌وقت این مدلی زندگی نکنیم
شاید هیچ‌وقت به اوج این ذلت نرسیم
اما تو راهشیم
و این خیلی درد ناکه
***************
و دردناک اینه که شین فقط به خاطر غذا و با رویای غذا بیشتر انگیزه فرار می‌گیره
رویایی به همین اندازه پیش پا افتاده
رویایی که شاید الان واسه من خنده‌دار باشه
یا گریه‌دار
اما
واقعا این رویا می‌خواد کجا تموم بشه؟؟

هنوزم هستن آدمایی که با رویای یه وعده غذا بیشتر همه کار می‌کنن
نه تو کره نفرت انگیز
تو همه جای این دنیا
و همه جای این کشور
          
            ملودی دختری که نمی تواند صحبت کند . 

کتاب درمورد دختری 11 ساله است که مبتلا به فلج مغزی و ناتوانی در حرکت و گفتار است ، کتاب  از تولد تا همین سن ملودی است . 
داستان خط کاملا یکنواختی دارد ، متولد می شود خانمی در همسایگی آنها کمکشان می‌کند 
مثل همه کتاب های این شکلی وارد مدرسه و جمع بچه های همسنشان می شود ، در مسابقات شرکت می‌کند معلوم می شود خیلی باهوش است و دوستانش ترکش میکنند و در نهایت می فهمند چه کار اشتباهی کردند .
همین 
درست است که نویسنده سعی کرده ملودی را نماینده آدم های این شکلی نشان دهد اما به نظر من کافی نبوده 
خیلی های دیگر به جز استفان هاوکینگ که داری مشکلات این چنینی بودند وجود داشتند و حتی پیشرفت هم کردند 
بدون حضور تکنولوژی
ملودی هیچ جا هم هرگز سعی نمیکند پیشرفت بیشتری کند
در حالی که با تلاش این افراد می‌توانند تا حدی صحبت کنند و از بدنشان استفاده کنند 
به نظرم نویسنده باید بیشتر به شخصیت ملودی می پرداخت یا تلاش خانواده برای ملودی 
در این زمینه کتاب اعجوبه خیلی بهتر عمل کرده 
بخش مثبت کتاب پرداختن به تلاش بهیار ها ، کمکاری آموزش در کار کردن با این بچه ها ، مشکلات والدین ، طرد شدگی از جامعه و زندگی با آروزهای معمولیشان است. 
در نهایت شماره 11 . بیرون از ذهن من 

| با کسایی که ناتوانی جسمی و ذهنی دارن خوش رفتار باشید ، نادیده شون نگیرید 
اون ها همیشه نادیده گرفتن 
کسی نمیتونه انکارش کنه 
اگر اینطور نبود اون ها همیشه تنها نبودن 

ما آدمای سالم جسمی رو با هر نوع تفاوتی  ترجیح میدیم بدون اینکه فکر کنیم شاید یه ذهن سالم مهم تر از یه جسم سالم باشه
          

بعد از یه پلات نفس گیر که باعث شد بخوام کتاب رو ادامه بدم، روند کتاب کند و کمی حوصله سر بر شد و زمانی که تصمیم گرفتم کنار بذارمش بعد از یه پلات نسبتا هیجان انگیز کتاب رو ادامه دادم. در مورد شخصیت پردازی باید بگم به جز جود که شخصیت اصلی و محوری داستانه بقیه ی شخصیت ها نقش فرعی و حاشیه ای دارند و چندان نویسنده زحمت شخصیت پردازی به خودش نداده حتی نسبت به شخصیت اصلی مرد یعنی کاردن.

☕رئالیسم جادویی با طعم قهوه .

• فکر کنید می توانید در زمان سفر کنید اما هر تغییری در گذشته ایجاد کنید در زمان حال تغییری ایجاد نمی شود و باید برای برگشتن به زمان خود قهوه ی تان را پیش از سرد شدن بنوشید...

• نوع روایت و نثر کتاب خیلی خودمانی و گرم نوشته شده است ، هر چند که یاد گرفتن اسم شخصیت ها اوایل کمی سخت است اما باعث نمی شود حتی بخشی کوچک از این فضای گرم را از دست بدهید.

• داستان از چند داستان کوتاه مرتبط به هم و شخصیت هایی دوست داشتنی و قابل لمس تشکیل شده که فضایی بسیار شبیه به کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا است ، هرچند که به خوبی آن کتاب نمیرسد. چرا ؟ بهتون میگم.

• داستان و ایده ای که نویسنده برای داستانش انتخاب کرده بود پتانسیل مثبت و جذابی در دل خود داشت و برای یک رمان بلند ایده ای فوق العاده جذاب بود اما تعداد صفحات کم و کلی حفره های پرنشده رانندگی در دل قصه را در آخر نا امید کننده میکرد.

• هرچقدر که به نکات درونی شخصیت های پرداخته شده بود همان‌قدر به نکات بیرونی شخصیت ها مانند سن یا جنسیت بی توجهی شده بود به گونه ای که چند شخصیت در اوایل تشخیص جنسیتشان برام سخت بود.

• ترجمه نشر مون فوق العاده روان و عالی بود که با حق کپی رایتی که از نویسنده ها خریداری می‌کنند یک نشر ده از ده رو می‌سازند. 

• اگر خواننده سخت گیری نیستید و از خواندن معجزه های خواربار فروشی نامیا لذت بردید خواندن این کتاب خالی از لطف نیست و همانند یک داستان قبل خواب دلنشین اما ناماندگار است.
            ☕رئالیسم جادویی با طعم قهوه .

• فکر کنید می توانید در زمان سفر کنید اما هر تغییری در گذشته ایجاد کنید در زمان حال تغییری ایجاد نمی شود و باید برای برگشتن به زمان خود قهوه ی تان را پیش از سرد شدن بنوشید...

• نوع روایت و نثر کتاب خیلی خودمانی و گرم نوشته شده است ، هر چند که یاد گرفتن اسم شخصیت ها اوایل کمی سخت است اما باعث نمی شود حتی بخشی کوچک از این فضای گرم را از دست بدهید.

• داستان از چند داستان کوتاه مرتبط به هم و شخصیت هایی دوست داشتنی و قابل لمس تشکیل شده که فضایی بسیار شبیه به کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا است ، هرچند که به خوبی آن کتاب نمیرسد. چرا ؟ بهتون میگم.

• داستان و ایده ای که نویسنده برای داستانش انتخاب کرده بود پتانسیل مثبت و جذابی در دل خود داشت و برای یک رمان بلند ایده ای فوق العاده جذاب بود اما تعداد صفحات کم و کلی حفره های پرنشده رانندگی در دل قصه را در آخر نا امید کننده میکرد.

• هرچقدر که به نکات درونی شخصیت های پرداخته شده بود همان‌قدر به نکات بیرونی شخصیت ها مانند سن یا جنسیت بی توجهی شده بود به گونه ای که چند شخصیت در اوایل تشخیص جنسیتشان برام سخت بود.

• ترجمه نشر مون فوق العاده روان و عالی بود که با حق کپی رایتی که از نویسنده ها خریداری می‌کنند یک نشر ده از ده رو می‌سازند. 

• اگر خواننده سخت گیری نیستید و از خواندن معجزه های خواربار فروشی نامیا لذت بردید خواندن این کتاب خالی از لطف نیست و همانند یک داستان قبل خواب دلنشین اما ناماندگار است.
          

واقعا چقد این کتاب و علی الخصوص این جلد پرمغز و پر از درس زندگی نوشته شده، اصن هیچ جوره نتونستم هضم بکنم این حجم از جذابیت رو 🥲🥲🥲 فقط حیف که وااااااااااااقعا زیاده حجم‌ش، هرچی هم هی میخونی و تموم نمیشه البته‌ این نکته رو هم نمیشه از قلم انداخت که حجم زیاد هم از تموم شدن این رمان شیرین جلوگیری میکنه 😁😁

مهمانسرای دو دنیاشهر غصهغول بزرگ مهربان

کتاب‌های صوتی خوب به انتخاب یک کتابِ صوتی ندوست!

10 کتاب

چند سالی هست که کتاب‌های صوتی به‌خاطر مزیت‌های زیادشون و البته سازگاری‌شون با سبک زندگی مدرن، همه‌گیرتر شدن؛ اما من همیشه با کتاب‌های صوتی مشکل داشتم. اصلی‌ترین مشکلم هم اینه که موقع گوش دادن به کتاب‌های صوتی، تمرکز برام سخته. با این حال طی این یکی دو سال، سعی کردم بیشتر به این نوع از کتاب فرصت بدم و دیدم برای بعضی از کتاب‌ها اتفاقاً خیلی خوبه؛ برای اونایی که متن روانی دارن، پیچیدگی‌های فکری‌ادبی عجیب‌غریبی ندارن، پیوستگی متنشون جوری نیست که حین گوش کردن، نیاز به پردازش حجم اطلاعات زیادی داشته باشن یا حین خوندن لازم نباشه برگشت به عقب و چیزی رو مجدد بررسی کرد. این مقدمه‌ای بود بر انگیزۀ من برای ساختن این فهرست؛ که اگر افراد دیگه‌ای هم مثل من با کتاب صوتی میونۀ خوبی ندارن، شاید با این کتاب‌ها بتونن تا حدی باهاش آشتی کنن. چون به هر حال مزیت‌های خیلی زیادی داره. چند نکته: 🟢 برای انتخاب این کتاب‌ها دوتا موضوع رو در نظر گرفتم: اول اینکه خودم کتاب رو دوست داشته باشم و دوم اینکه علاوه بر خوب بودن اجرای نسخۀ صوتیش، متن کتاب با توضیحاتی که قبل دادم، مناسب کتاب صوتی باشه و اگه ترجمه بود، ترجمه‌اش هم خوب باشه. 🟢 کتاب‌هایی که اینجا اضافه می‌کنم، ممکنه از هر ژانر و ردۀ سنی‌ای باشن. 🟢 قرار نیست این فهرست به همین تعداد کتاب محدود باشه، هر زمان که کتاب صوتی خوبی بشنوم که فکر کنم مناسب این فهرسته، اضافه‌اش می‌کنم. 🟢 بعضی از کتاب‌ها ممکنه چندین نسخۀ صوتی داشته باشن که برای رفع ابهام، اینجا مشخص می‌کنم که برای اون‌ها کدوم نسخه رو شنیدم و اگر کتابی رو اینجا ذکر نکردم، منظورم نسخۀ صوتی رسمی با ترجمه‌ایه که توی این فهرست اضافه شده: 1️⃣ گلستان سعدی، نسخۀ نوین کتاب گویا، به روایت احسان چریکی و الهام نامی