سنگر و قمقمه های خالی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
6
خواندهام
31
خواهم خواند
30
نسخههای دیگر
توضیحات
و هو الحی با کمال شعف به اطلاع دوستان و آشنایان می رساند که بهرام صادقی زنده است. بله، زنده و حی و حاضر، همانطور که بود: بلند و باریک و با چشمهای مهربان؛ اما زهرخندی بر لب. اصلا شوخی کرده است، با همه ما. مگر از پس 1346 حتی از همان 40، سال چاپ ملکوت، همین کارها را نمی کرد؛ با تو، یا با هرکس؟- پیغام می گذاشت که: «حتما حتما ببینمت، کار واجبی است.» روز و ساعت و حتی جای دقیق وعده را هم متذکر شده بود: «همان میز که سه کنج طرف راست فیروز است.» بعد هم نمی آمد. یک هفته ای هیج جا نمی آمد، گاهی حتی ماهی هیچ کس نمی دیدش. به هرجا هم که سر می زدیم، بی فایده بود. بالاخره روی در جایی پیداش می شد. می خندید. گاهی حتی سر چهارراهی و به ناگهان درنگی می کرد، چیزی یادش آمده بود، می گفت: «دو دقیقه همین جا باش، برمی گردم.» از خم کوچه که رد می شد، باز برمی گشت: «جایی نروی، ها!» نمی آمد، می دانستیم که نمی آید، اما می ایستادیم، آنقدر که به قول خودش در «سراسر حادثه». برگرفته از«یادی از بهرام صادقی» باغ در باغ (مجموعه مقالات) هوشنگ گلشیری
لیستهای مرتبط به سنگر و قمقمه های خالی
یادداشتها