معرفی کتاب بادبادک باز اثر خالد حسینی مترجم آرا جواهری

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
71
خواندهام
2,389
خواهم خواند
588
توضیحات
شخصیت کنونی من در سن دوازده سالگی شکل گرفت،در یک روز سرد و تیره زمستان سال 1975 به خوبی آن دقایق را به یاد دارم،پشت دیوار کاهگلی فروریخته یی دولا شده بودم و کوچه کنار نهر یخ زده را دید می زدم.زمان زیادی از آن روز میگذرد اما به خوبی آموختم خاک کردن گذشته ها و از یاد بردن شان غیر ممکن است.چون گذشته همیشه راهی پیدا میکند و سر و کله اش پیدا میشود.حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم بیست و شش سال اخیرا مشغول دید زدن آن کووچه متروک بوده ام.
بریدۀ کتابهای مرتبط به بادبادک باز
نمایش همهپستهای مرتبط به بادبادک باز
1404/6/26 - 13:11

در روز های بعد از جنگ برای انجام کاری به یکی از شهرها سفر کرده بودم. کارهام در آنجا یک روز زودتر پایان یافت. دوستان و همکاران در تهران گمان داشتند فرداشبی به شهر شلوغ دوستداشتنیم بازخواهم گشت. این درنگ یکرروزه، گنجی بود که آسانش از دست دادن نمیخواستم! بعد از بازگشت، گوشه دنجی برای دمیدن آن درنگ انتخاب کردم و مشغول خواندن کتاب شدم! فکر میکنم رویهم نارفته ۱۰ ساعت شد! نیمروزی غرقه در دریای سیاه سودا و سواد! حال خوشی دست داد و تلنگری که میشود آیا در ماهی، یا نیمسالی یا کمینه به هر سالی، لختی را یافت و درنگی را پرداخت و دنججایی را ساخت و هندسهای اینچنین درانداخت!؟ در کاغذینخمی خزید و از ساغر ناب ادبیات و تاریخ، بر آسمان خیال چمید و دستی افشاند؟ روزهاست که بنا داشتم این تجربه زیسته را با همدلان در اینجا! واگویه کنم. پذیرای این چالش هستید؟ یا دستکم شما هم آن را تجربه کردهاید؟ پ ن: کتابهای پیوست بخشی از همان سودای سیاه نورانی آن درنگ بودند.
یادداشتها