یادداشت

هانیه

1400/8/25

بادبادک باز
        خالد حسینی، زاده‌ی کابل و بزرگ‌شده‌ی فرانسه و آمریکا، پزشک-نویسنده‌ای ست که اغلب با نخستین اثرش، بادبادک‌باز شناخته می‌شود. این کتاب در سال 2001 به زبان انگلیسی نوشته شد و به گفته‌ی حسینی بیش از سی بار از طرف انتشارات مختلف رد شد تا در نهایت به چاپ و محبوبیتی جهانی رسید تا آن جا که شش سال بعد فیلم آن توسط مارک فورستر ساخته شد و به نمایش درآمد.

بادبادک‌باز - یا به زبان دری کاغذپران‌باز - داستان پسری به نام امیر را روایت می‌کند که با پدر مرفهش ساکن عمارتی در محله‌ی وزیر اکبر خان کابل است. علی خدمت‌کار این خانواده نیز با پسرش حسن در کنار آن‌ها زندگی می‌کند. امیر و حسن از کودکی با هم بزرگ شده‌اند و علی رغم احترام و عزت زیادی که حسن برای امیر قائل است مانند دو برادر هستند. اتفاق اصلی و گره داستان مسابقه‌ی بادبادک‌بازی‌ای ست که هر ساله بین کودکان منطقه برگزار می‌شود و رقابتی جدی بینشان به وجود می‌آورد. امیر و حسن در مسابقه برنده می‌شوند. پس از پیروزی حسن به دنیال بادبادک که در کوچه پس کوچه‌ها افتاده می‌رود. آصف، ولی  و کمال که کودکان قلدر شرور محله هستند حسن را دوره می‌کنند و در ازای پس دادن بادبادک - که نماد پیروزی و مایه‌ی افتخار امیر است – او را مورد تجاوز قرار می‌دهند. امیر این صحنه را می‌بیند اما به علت حسادتی که به توجه پدرش نسبت به علی و حسن دارد اقدامی برای نجات دوستش نمی‌کند. همین بعدها عذاب روز و شبش می‌شود و زندگی‌اش را دگرگون می‌سازد.

کتاب بادبادک‌باز ضمن روایت داستان امیر، بیان‌کننده‌ی فراز و فرودهای کشور افغانستان و آداب، سنن و منش مردمانش هم هست. فکر می‌کنم این قصه به ما نشان می‌دهد که چه طور کودکانی که همیشه به عنوان انسان‌های بی‌گناه و معصوم ازشان یاد می‌شود، می‌توانند درنده‌خو و ترسناک باشند و همین کودکان بعدها «طالب» شوند و خون میلیون‌ها انسان را بمکند. از دیگر کارکردهای کتاب می‌تواند آشنا کردن اروپایی-آمریکایی‌ها با وضعیت افغانستان باشد.

مسئله‌ای که در طول خوانش کتاب اذیتم می‌کرد این بود که نمی‌توانستم بپذیرم کسی به سن و سال حسن وجود داشته باشد که تا این حد نجیب و بزرگوارانه رفتار کند. اصلا انگار شخصیت حسن را از یکی از افسانه‌های پهلوانی ایران باستان برداشته‌اند گذاشته‌اند وسط بادبادک‌باز. این حجم معصومیت لااقل برای من قابل قبول نیست. از سوی دیگر کاراکتر امیر یک کاراکتر تماما سیاه و منفی ست که در سراسر داستان حسادت می‌ورزد، زیر و رو می‌کشد و همیشه درگیر عذاب وجدان است. آصف هم همین طور؛ کودکی شرور که مادرش طرفدار نازی‌ها ست، به هم‌سالانش تجاوز می‌کند و سال‌ها بعد در هیئت یک طالب افراطی دوباره به داستان برمی‌گردد. بچه‌های بادبادک‌باز خاکستری نیستند، سیاه و سفید اند و هم‌نشینی‌شان با هم به قولی کنتراست را زیاد کرده و توی چشم می‌زند.

+بابا گفت: فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگری از دزدی است. وقتی مردی را بکشی زندگی را از او دزدیده‌ای. حق زنش برای داشتن شوهر دزدیده‌ای، همینطور حق بچه هایش را برای داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده‌ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده‌ای.
+سال‌ها از این ماجرا می‌گذرد، اما زندگی به من آموخته است آنچه درباره‌ی از یاد بردن گذشته‌ها می‌گویند درست نیست، چون گذشته با سماجت راه خود را باز می‌کند.
      
4

17

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.