یادداشت محبوبه طاهری
1400/8/20
رمانی بسیار عالی با نثر روان و ساده و گیرا. داستانِ غمانگیز دو دوست به نام های احمد و حسن، یکی اربابزاده و دیگری پسرِ کارگری که در خانۀ پدرِ احمد کار میکند! حسن دوستی صادق و وفادار به احمد و قربانیِ ظلمی وحشتناک که آن را از چشم احمد میبیند و احمد که هرگز از بارِ گناهی بزرگ رهایی نمییابد و عذاب آن گناه همیشه مثل سایه همراهش است... احمد و حسن هر دو باهم بزرگ شدهاند و برای همدیگر مثل برادر بودند. حسن و پدرش، علی، اهل یکی از شهرهای افغانستان به نام هزاره هستند. اغلب افغانها با هزارهایها رابطۀ خوبی ندارند اما احمد و پدرش رابطۀ بسیار خوبی با حسن و علی دارند. در کابل مسابقات بادبادکبازی به راه بود و داستان اصلی رمان از زمانی شروع میشود که احمد و حسن برای شرکت در مسابقهای بزرگ آماده میشوند. بادبادکبازی یکی از بازیهای مورد علاقۀ اهالی افغانستان بود و احمد برای جلب توجه پدرش خود را ملزم به برد در این مسابقه میدانست. حسن که بادبادکباز قهاری بود به احمد کمک کرد تا برنده شود. اما در این بین اتفاقات ناخوشایندی رخ داد که رابطه حسن و احمد را تحت تاثیر قرار داد... بهترین بخش این داستان جایی است که حسن بخاطر یک بادبادک به احمد میگوید (تو جان بخواه) یعنی روزی احمد از حسن میخواهد که بادبادک (گتی پران) آزادی را برایش بگیرد و حسن در مقابل این خواهش احمد میگوید تو جان بخواه .... شاید نفرتآورترین شخصیت این رمان، خود احمد باشد. نویسنده احمد را مملو از حسادت، نفرت و گناه کرده. ولی حسن نمونه یک انسان پاک و ساده است. بادبادکباز قصۀ پُر غصۀ مردم افغانستان در روزهای سقوط آن را بازگو میکند. در بخشی از کتاب میخوانیم، بابا گفت:خب هرچی ملا یادت داده ول کن، فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است. میفهمی چی میگویم؟ مأیوسانه آرزو کردم و گفتم کاش می فهمیدم و گفتم «نه بابا جون»... بابا گفت: اگر مردی را بکشی، یک زندگی را میدزدی. حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی، حق بچههایش را از داشتن پدر میدزدی. وقتی دروغ میگویی، حق کسی را از دانستن حقیقت میدزدی. وقتی تقلب میکنی، حق را از انصاف میدزدی، میفهمی؟» سال ها بعد که احمد به آمریکا مهاجرت کرده یکی از آشنایانش با او تماس میگیرد و از او میخواهد که به افغانستان که حالا تحت سلطه طالبان قرار گرفته برگردد و گذشته را جبران کند. پس احمد به افغانستان میرود و در این بین خاطراتش را مرور میکند...
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.