معرفی کتاب چهار پیمان: کتاب خرد سرخپوستان تولتک اثر میگل روئیز مترجم فرزام حبیبی اصفهانی

چهار پیمان: کتاب خرد سرخپوستان تولتک

چهار پیمان: کتاب خرد سرخپوستان تولتک

میگل روئیز و 2 نفر دیگر
3.6
135 نفر |
49 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

316

خواهم خواند

78

ناشر
چلچله
شابک
9789649027098
تعداد صفحات
120
تاریخ انتشار
1395/12/30

توضیحات

        
خانم فرامرزی آخرین بازمانده نسل کلاغ هاست، آدمی شبیه یک فروشنده ی وراج که وقای وارد مغازه اش می شوی مثل یک کلاغ قارقارو...یقه ات را می چسبد و ول نمی کند. هزار تا قارقار دارد که باید سرت هوار کند.
من همیشه مجبور هستم به این قارقارها گوش کنم مثل این که به صدای قار قار کلاغ عادت کرده باشم، شاید شبیه نوعی فضولی مزمن زنانه، نه تنها من به قارهای او گوش می کنم بلکه همه ی اهل محل قارقارهایش را می شنوند و جواب می دهند.
بعضی ها هم سر تکان می دهند مانند یک کلاغ گنگ ... . 

      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        عااااااالی.
هیچ چیز رو به خودت نگیر.
با کلامت گناه نکن
تصورات باطل نکن
تمام تلاشت رو بکن
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

  leila

leila

1403/9/18

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1

Faeze mohebbi

Faeze mohebbi

1403/10/17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          احساسم به این کتاب از لحظه‌ای که اسمش رو شناختم و تا آخرش که داشتم می‌خوندم در نوسان بود. اولش شنیدم کتاب خوبیه پس وارد لیستم شد و خریدمش. پشت جلدش رو خوندم و فکر کردم زیاد هم چنگی به دل نخواهد زد. بعد شروع کردم به خوندنش و اولش همه چیز خوب و حقیقی به نظر می‌رسید. به نظرم حرفای جالبی زده بود و تا حدودی می‌شد با تمرین و تکرار انجامشون داد و به نظر میومد نتیجه‌بخش خواهد بود ولی آخر کتاب(در واقع دو فصل آخر) کاملا نظرم رو عوض کرد. آخراش به این اشاره کرده انسان ذات وحشی‌ای داره و هرچقدر سعی کنه از این ذات فاصله بگیره آزادیش سلب می‌شه!  و به عنوان مثال به این اشاره کرده که ما تو موقعیت‌های مختلف شخصیت‌های مختلف از خودمون نشون می‌دیم. مثلا تو دادگاه چهره‌ای جدی و... و خب تا اینجاش همه چیز خوب به نظر میاد تا اینکه در ادامه میگه قوانین آزادی مارو از ما می‌گیرن! انسان باید وحشی بمونه و هرررر کاری دلش می‌خواد بکنه و بعد میگه هر چی تو فصل‌های قبل گفته شده برای رسیدن به همین ذات وحشیه😐 عزیزم؟ اینجوری که خیلی خر تو خر می‌شه. آره درسته قوانین بخشی از آزادی ما رو سلب می‌کنن ولی به نظرم زندگی اجتماعی باید یکسری قوانین داشته باشه تا کسی آسیب نبینه وگرنه ما چه فرقی با حیوونا داریم؟! و اینجا بود که احساس کردم حرفاش اونقدر هم به نظر می‌رسه عملی نخواهد بود.
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10