یادداشت نرگس سلطانی
1402/9/3
3.7
42
احساسم به این کتاب از لحظهای که اسمش رو شناختم و تا آخرش که داشتم میخوندم در نوسان بود. اولش شنیدم کتاب خوبیه پس وارد لیستم شد و خریدمش. پشت جلدش رو خوندم و فکر کردم زیاد هم چنگی به دل نخواهد زد. بعد شروع کردم به خوندنش و اولش همه چیز خوب و حقیقی به نظر میرسید. به نظرم حرفای جالبی زده بود و تا حدودی میشد با تمرین و تکرار انجامشون داد و به نظر میومد نتیجهبخش خواهد بود ولی آخر کتاب(در واقع دو فصل آخر) کاملا نظرم رو عوض کرد. آخراش به این اشاره کرده انسان ذات وحشیای داره و هرچقدر سعی کنه از این ذات فاصله بگیره آزادیش سلب میشه! و به عنوان مثال به این اشاره کرده که ما تو موقعیتهای مختلف شخصیتهای مختلف از خودمون نشون میدیم. مثلا تو دادگاه چهرهای جدی و... و خب تا اینجاش همه چیز خوب به نظر میاد تا اینکه در ادامه میگه قوانین آزادی مارو از ما میگیرن! انسان باید وحشی بمونه و هرررر کاری دلش میخواد بکنه و بعد میگه هر چی تو فصلهای قبل گفته شده برای رسیدن به همین ذات وحشیه😐 عزیزم؟ اینجوری که خیلی خر تو خر میشه. آره درسته قوانین بخشی از آزادی ما رو سلب میکنن ولی به نظرم زندگی اجتماعی باید یکسری قوانین داشته باشه تا کسی آسیب نبینه وگرنه ما چه فرقی با حیوونا داریم؟! و اینجا بود که احساس کردم حرفاش اونقدر هم به نظر میرسه عملی نخواهد بود.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.