معرفی کتاب من پیش از تو اثر جوجو مویز مترجم فریبا بردبار

من پیش از تو

من پیش از تو

جوجو مویز و 1 نفر دیگر
3.6
351 نفر |
91 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

15

خوانده‌ام

964

خواهم خواند

110

شابک
9786227020168
تعداد صفحات
500
تاریخ انتشار
1399/2/27

توضیحات

        «لوییزا کلارک»، ۲۶ ساله با خانواده اش زندگی می کند. او جاه طلب نیست و صلاحیت های کمی دارد و مُدام از خواهر کوچک ترش، «کاترینا»، کم می آورد. لوییزا که در تأمین خانواده کمک می کند، شغلش را در یک کافه محلی از دست می دهد. بعد از چندین تلاش بی نتیجه، بالاخره یک موقعیت استخدامی خاص گیر می آورد؛ کمک برای مراقبت از «ویلیام جان ترینر»، یک مرد جوان موفق و ثروتمند که دو سال پیش در اثر سانحه موتورسیکلت فلج شده  است (دستمزد کار بیش از ساعتی 9 پوند بود). مادر «ویل»، «کامیلا ترینر»، لوییزای بی تجربه را استخدام می کند تا به زندگی ویل طراوت ببخشد. در این بین لوییزا با «نیتن» (پرستار مسائل پزشکی ویل) و «استیون»، پدر ویل، نیز ملاقات می کند و... .
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به من پیش از تو

نمایش همه

یادداشت‌ها

Davoud sarvi

Davoud sarvi

1403/6/31

          رمان با از دست دادن کار لوئیزا کلارک در یک کافه محلی آغاز می شود. او با داشتن فرصت های شغلی کمی در شهر کوچکش در انگلیس، شغلی به عنوان مراقب ویل ترینر، تاجر ثروتمندی که دو سال قبل در تصادف با موتورسیکلت از گردن به پایین فلج شده بود، می پذیرد. ویل در ابتدا نسبت به لوئیزا سرد و دور است، اما وقتی آن دو زمان بیشتری را با هم می گذرانند، شروع به ایجاد پیوند می کنند.لوئیزا متوجه می شود که ویل، که زمانی یک تاجر ماجراجو و موفق بوده است، از زمان تصادفش با افسردگی و احساس ناامیدی دست و پنجه نرم می کند. او به لوئیزا می گوید که قصد دارد برای خودکشی کمکی به سوئیس سفر کند که در آنجا قانونی است. لوئیزا از این ایده وحشت زده می شود و تصمیم می گیرد تا نظر خود را تغییر دهد.در طول رمان، لوئیزا و ویل رابطه نزدیکی برقرار می کنند. لوئیزا ویل را با تجربیات جدیدی آشنا می کند و به او کمک می کند تا عشقش به زندگی را دوباره کشف کند. ویل به نوبه خود به لوئیزا کمک می کند تا اعتماد به نفسی برای دنبال کردن رویاها و جاه طلبی های خود به دست آورد. ویل علیرغم احساسات فزاینده آنها نسبت به یکدیگر، همچنان به برنامه خود برای پایان دادن به زندگی خود متعهد است.
        

1

          من اول فیلمش رو دیده بودم دو بار و مجذوب بازیگراش و به خصوص اون شور و نشاط شیرین لوییزا شده بودم.
داستان دختری که یک جورهایی نون‌آور خونه‌ست و شغلی رو قبول می‌کنه که توش باید از فرد معلولی که دست‌ها و پاهاش حرکتی ندارن، مراقبت کنه. بیشتر از نظر روحی، نه جسمی.
داستان زندگی‌بخشیدن‌ه. داستان یادآوری دلایلی برای ادامه دادن، برای موندن، برای نفس کشیدن.
این کتاب داشت می‌گفت حتما نباید دست و پات رو از دست بدی و یک گوشه بیفتی تا زندگی نکنی، در کمال سلامتی، میتونی درگیر تکرّر و روزمرگی بشی و خودت رو فراموش کنی، خواسته‌هات رو و دل‌خوشی‌هات رو.
اول که می‌خونیش،فکر می‌کنی فقط این ویلیامی که روزی چقدر موفق بوده و حالا ویلچرنشین شده، به کمک و انگیزه و یادآوری نیاز داره، ولی در آخر هر دو در تلاشند که به دیگری زندگی کردن رو یادآوری کنن. و این قشنگه، سخته و خیلی حوصله و صبر میخواد ولی قشنگه.
این هم بگم که وقتی شروعش کردم که داشتم کتاب سنگینی می‌خوندم که یهو ازش خسته می‌شدم. برای اینکه مجبور نشم اون کتاب رو ول کنم، وسط مسط‌هاش این رمان رو شروع کردم. خب آدم همیشه باید ببینه انتظارش از کتابی که می‌خونه چیه. من دنبال یه شاهکار ادبی و کتاب پرفروش و محبوب نبودم. و دلیل خوندنم هم این‌ها نبود. و چون توقع بار ادبی و معنایی خاصی نداشتم و به چشم تفریح بهش نگاه می‌کردم، ازش راضی بودم.
        

3