آنا کارنینا

آنا کارنینا

آنا کارنینا

4.4
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

5

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

تمامی خانواده های خوشبخت شبیه یکدیگرند؛ ولی تیرہ بختی هر خانواده ی بدبختی مخصوص خود اوست.در خانه ی ابلانسکی همه چیز آشفته و نابه سامان شده بود. خانم خانه به رابطه ی شوهرش با پرستار سابق فرانسوی بچه ها پی برده و گفته بود که دیگر نمی تواند با وی زیر یک سقف زندگی کند. حال سه روز بود که وضعیت بدین صورت ادامه داشت، و نه تنها به خود زوجین بلکه تمامی اعضای خانواده و خدمتکارها نیز سخت می گذشت. همگی احساس می کردند که زندگی شان در یک خانه بی معنی ست، و مسافرینی که در هر مهمانسرایی تصادفا همدیگر را ملاقات کنند، بیش از اعضای خانواده ی ابلانسکی و خدمتکارهایشان وجوه مشترک دارند.

یادداشت‌های مرتبط به آنا کارنینا

          به نام او

درباره‌یِ تالستویِ بزرگ چه باید گفت تا حق مطلب ادا شود؟ باید از کدام یک از وجوه دم زد تا جنبه‌ای مغفول نماند 
واقعا در مواجهه با تالستوی (نه هیچ نویسنده دیگر) همان حسی به من دست می‌دهد که در مواجهه با غولهای ادبیات خودمان نظیر فردوسی سعدی، حافظ، مولوی بیدل و ..دارم: بهت و حیرت و در نتیجه عدم توانایی تحلیل اثر هنریشان. به قول منزوی 
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است

حالا چند سطر پریشان درباره‌ آناکارنینایِ تالستوی
به نظر من بزرگترین هنرِ پیرمرد عمق دادن به مقولاتِ پیرامونی است. به عبارت دیگر مباحثی که تالستوی مطرح می‌کند  بدیع نیست همان چیزهایی ست که دغدغه ‌یِ هم‌عصران او بوده است. برگِ برنده پرداختِ فرم است. تِم اصلیِ آناکارنینا تکراری ست همان داستانِ رمانِ «مادام بوواری» فلوبر است ولی آنچه  شاهکارِ تالستوی را از اثر ارزنده فلوبر متمایز می‌کند پرداخت و بررسی جنبه‌های مختلفِ اجتماعی روان‌شناختی و فلسفیِ مقوله‌ی مورد نظر است. فلوبر در مادام بوواری یک راوی دقیق و صادق است ولی تالستوی علاوه بر اینها چیزهایی را به تو نشان می‌دهد که در بدو امر تو هرگز به ذهنت خطور نمی‌کرد که چنین چیزهایی هم وجود داشته باشد. تالستوی به همه‌چیز عمق می‌دهد.

در آخر چند سطری از مقاله بسیار خوبِ ناباکف نویسنده و منتقد روس  در مورد آناکارنینا و تالستوی:

خیلیها در مواجهه با تالستوی به احساسات متضادی دچار می آیند. اینها هنرمند وجود او را دوست دارند و از واعظ وجودش سخت دچار ملال میشوند؛ اما در عین حال جدا کردن تالستوی واعظ از تالستوی هنرمند چندان ساده نیست - صدا همان صدای بم کند آهنگ است و همان شانه ستبر، ابر تصاویر ذهنی یا بار افکار و عقاید را حمل میکند. آدم دلش میخواهد سکوی شکوهمند خطابه را با لگد از زیر پای صندل پوش او به کناری بیاندازد و بعد او را با بشکه های جوهر و بندهای کاغذ در خانه ای سنگی بر جزیره ای برهوت زندانی کند- به دور از هر چیز اخلاقی و آموزشی که حواسش را پرت میکردند و نمی گذاشتند ببیند که موی سیاه چگونه به دور گردن سفید آنا حلقه میزده است. اما این کار را نمی شود کرد: تالستوی همگن است، یکپارچه است ...
آدم فقط از این ناراحت میشود که همیشه نمی توانست در مواجهه با حقیقت، خود خویشتن را بشناسد. درباره اش داستانی شنیده ام که دوست دارم، اینکه در یک روز ملال آور در دوران پیری، سالها بعد از اینکه دیگر دست از رمان نویسی کشیده بود، کتابی را برداشت و از وسطش شروع به خواندن کرد و به آن علاقمند شد و خیلی از آن خوشش آمد و بعد به عنوان کتاب نگاه کرد و این را دید: آناکارنین نوشته لیو تالستوی
        

5