یادداشت‌های کردستانی (31)

زیبا صدایم کن
          کتاب‌ را که تمام کردید، همان‌طور چپکی بگیرید ببرید بگذارید یک گوشه‌ای. مراقبت  کنید تا یکی دو روز بعد چشمتان به عکس روی جلدش نیوفتد.  البته اگر نمی‌خواهید به عنوان یک بزرگسال، بعد تمام‌کردن  یک کتاب نوجوان، زار بزنید زیر گریه...
کتاب را بگذارید جایی که یک‌دفعه چشمتان نخورد به قوز کمر بابا خسرو، به لاخه موی روی پیشانی و دهان باز‌مانده و سبیل دسته موتوری آویزانش. به بی‌چارگی و بی‌کسی‌اش وسط تاریکی شهر.

کتاب تلخ و گسی  بود اما؛
این کتاب برای من تعلیق داشت، خیلی هم داشت! یک روز همراه زیبا و پدرش بودن، جابه‌جایی و حرکت توی داستان، چرخ خوردن توی شهر و غرق شدن توی ذهن زیبا برایم دوست داشتتی بود.
بقیه را نمی‌دانم اما برای من شخصیت پدر خیلی بیشتر از خوب بود. زنده‌ بود. دوست‌ داشتنی بود. خاکستری بود. 
کتاب پر بود از دیالوگ های خوب و واقعی‌. پر‌ از جزئیات ، پر از شوخی و بامزگی‌هایی که نوجوان‌ها دوست دارند. البته به نظر من این کتاب بیشتر برای  سال‌های آخر نوجوانی ست و یا بزرگسال های کتابِ نو‌جوان دوست.
من که عاشق این کتاب و عاشقانه‌ی بین زیبا و پدرش شدم رفت.🫠

#بغض‌آلود‌ناک‌ترین‌کتابی‌که‌این‌سال‌ها‌خوانده‌ام :')


        

13

یک درخت، یک صخره، یک ابر: برجسته ترین داستان های کوتاه دو قرن اخیر داستانهایی از ادگار آلن پو، ...

44