بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت‌های سارا کرمانی (97)

            این کتاب رو یک نفس خوندم.
کتاب قطوریه
تقریبن دو روز طول کشید.
برای من که بعد زنانه ی وجودم رو تو جامعه کمتر زندگی می‌کنم مثل یه لیوان آب خنک بود بعد از یه عالمه تشنگی.

نگرانی های یک زن در جامعه ی مردانه، در ارتباطش با مادر، پدر، همسر، فرزند و ... 

من همسر و فرزند ندارم. اما نگرانی های مربوط بهش رو دارم‌. با قسمت‌هاییش که زندگی کرده بودم اشک ریختم. با ماجرای مستوره با پدرش، با دلتنگی برای مادرش و آرامش اسطوره ای که ازش می گیره.
سعی کردم مادر آرامش بخش درونم رو بیدار کنم.
با فهم پدرش و اینکه رمز آشتی باهاش رو توی تواضع پیدا کرد. سعی کردم خودم رو جای پدرم بذارم و از دید اون به ارتباطمون فکر کنم.
 اینکه چطور تونست حرف بزنه و خودش رو و انتظاراتش رو شرح بده و اونا رو محقق کنه. سعی کردم تلاش کنم به شرح دادن خودم حداقل برای خودم.
این کتاب انگار یه بار نگرانی بزرگی رو از دوشم برداشت. با چالش هام مواجه شدم. اعتماد به نفس گرفتم.

جمله جمله ی کتاب فکر شده و حساب شده بود. حس نمی کردم هیچ جمله‌ای الکیه و میشه حذف بشه.

و اینکه می خوام اعتراف کنم که زن ها بُعد زنانه ی خودشون، دغدغه ها و رویکرد های خودشون رو سانسور می کنند. یا لااقل من اینطوری ام. این کتاب و حس هایی که در حینش تجربه می کردم رو هم دوست داشتم برای خودم نگه دارم و حتا خجالت می کشیدم از نوشتن همین یادداشت. 
به دلیل همین میل به سانسور هر گونه حس زنانه، همین یادداشت رو هم دارم با دو ماه تاخیر می نویسم. 

 کتاب بسیار تاثیر گذاری بود برای من.
مثل چند سال زندگی کردن با کسی که انگار خود من باشه بود.
          
            نویسنده ی کتاب را سالهاست که در اینستاگرام دنبال می‌کنم و بسیار آدم هنرمندی می‌دانمش.
این کتاب اولین کتاب منتشر شده ش است و انتظار یک شاهکار ادبی نداشتم. 
اما حتا وقتی با انتظار یک نثر معمولی هم سراغش رفتم توی ذوقم خورد. غلط املایی هم که داشت آخرین تیر ترکش بود که به قلب ذوقم فرو رفت! 
ای کاش کتاب قبل از چاپ چند باری بازنویسی شده بود.
البته اگر باز کتاب دیگری از همین نویسنده چاپ شود حتمن خواهم خواند و از خواندن همین کتاب هم خوشحالم و اگر دوباره به عقب برگردم باز هم از دکه ی کتاب فروشی بغل باب الجواد می‌خرمش و توی صحن جامع رضوی می‌نشینم و زیر آسمان آبی و ابری و نسیم خنک آخرین اسفند قرن، می‌خوانمش و اشک می‌ریزم. 
جدای از قالب که به اندازه ی کافی در موردش نوشتم، در مورد محتوا باید بگویم هر چه بیشتر در مورد اتفاقات معاصر و نزدیکمان (از هر منبعی) بخوانیم بهتر است. این کتاب یک رمان است از زبان یک مامور لباس شخصی در جریان اغتشاشات تهران
          
                من غررررق کتاب شدم
توصیف‌های دقیق
فضاسازی‌های ماندگار
شخصیت پردازی‌های شفاف و شخصیت‌هایی که گاهی سیاهن گاهی سفید و تهش می‌فهمی که خاکستری...

شنیده‌ام که بالزاک خودش رو توی اتاقش زندانی می‌کنه و بعد از چند وقت آشفته و سراسیمه و پریشان از اتاق میاد بیرون و مرثیه سرایی می‌کنه که «باباگوریو مرد...» نویسنده از مرگ شخصیت داستان سوگوار می‌شه
این ماجرا حتا اگر افسانه باشه هم باز نشون دهنده‌ی شدت گیرایی کتابه.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.