مریم صبایی

@sabaey

6 دنبال شده

3 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

باشگاه‌ها

ادب الهی

279 عضو

ادب الهی: تادیب نفس به معنی الاعم

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

                اوایل تابستون شروعش کردم و هر روز یه بخش کوچیکش رو برای بچه هام خوندم،یه جورایی برامون تمرین صبر بود مثل قدیم‌ها که اگر یه قسمت سریال مورد علاقت تموم میشد با اینکه عاشقش بودی چاره ای نداشتی جز صبر، تا آخر داستان کنجکاو بودم چه دلیلی انقدر محکمه که یه مامان بتونه به خودش انقدررررر مرخصی بده
دلیل قطعا موجه بود ولی وقتی مامانی باید حواست به قلب شکستنی بچت باشه ،قلب هم مثل بعضی چیزای دیگه می‌شکنه حتی اگر سعی کنی نشکنه....

از دید یکی دیگه به افسردگی نگاه کردن جذاب بود
سعی یک نوجوون برای حل مشکل بزرگی که به نظر میرسه بزرگترها در مقابلش عاجز شدند و نتیجه دادنش یه کورسوی امید هست که هیچ وقت غافل نشیم از تغییر ،اینکه توی هر شرایطی ما هم میتونیم تغییر ایجاد کنیم،تغیرر های بزرگ
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                دلم میخواست فراموش کنم تلخی آخر داستان رو که تنها کسی که برمیگرده و دست تکون میده برای ماتیلدا برادرشه.
توی ذهنم دارم زندگی جدید ماتیلدا با خانم هانی رو تجسم میکنم
توی مدرسه باهم کلی خوش میگذرونند هر دو عاشق یادگیری اند و عصرها توی حیاط برای هم از کتابهای جدید که خوندند میگند.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            من این کتاب را به چند دلیل دوست نداشتم. 
اول اینکه ماجرای مولانا و شمس را خیلی عامه پسندانه روایت کرده بود. پیش از این کتابهایی درباره ی رابطه ی شمس و مولانا خوانده بودم که خیلی عمیق تر و دقیق تر این ماجرا را پرداخت کرده بودند. 
دوم اینکه الیف شافاک خیلی نرم و زیرپوستی ماجرای خیانت زن و شوهر خود را عادی جلوه داده بود. زنی که همسر و فرزندان خود را به خاطر عشقش رها کند و بدون هیچ گونه احساس مسئولیتی از خانه برود، حتی با فرهنگ آمریکایی هم اتفاق خوشایندی نیست. در حالیکه ما وقتی ملت عشق را می خوانیم با زن داستان همراه می شویم و به او حق می دهیم و این، خیلی خطرناک است. 


یک حرف هم با خودم و سایر نویسنده ها دارم و با کسانی که می خواهند نویسنده شوند. اگر چه خیلی کوچکم و کلیشه‌ای‌اش می‌شود اینکه کوچک‌تر از آنم که پیامی برای نویسندگان داشته باشم اما این جسارت را می‌کنم و یک نکته می‌گویم و از منبر پایین می‌آیم.
می‌شود حرف های مهم را در یک داستان تکنیکیِ جذابِ مخاطب پسند گفت، که لااقل از یک ناشر پنجاه بار چاپ شود. بدون خریدهای ارگانی و نهادی و بدون اینکه توی هر کتابخانه ای چند تا ازش پیدا شود که همه‌اش هدیه‌ی فلان برنامه و بهمان نهاد باشد، یا چاپخانه رقم تیراژ را به دروغ بالا برده باشد.
اینکه مخاطب کم کتاب می‌خواند و سخت کتاب می‌خواند و جذب نمی‌شود و حوصله‌اش سرمی‌رود شاید برای این است که ما بلد نیستیم جذاب داستان بگوییم و داستان جذاب بگوییم. من حتی در گیم‌نت دیدم پسر جوانی مشغول خواندن این کتاب بود، با آن همه جذابیت دیگری که می‌توانست مشغولش کند. .
«به نظرم هنر ما بعد از اینکه تمام تکنیک های نویسندگی را بلد شدیم باید این باشد که بتوانیم از طیف‌های مختلف، مخاطب داشته باشیم، حتی از سراسر جهان» .
حیف نیست کتاب‌های خیلی خوب ما، با مفاهیم عمیق و پیام‌های ارزشمند، آنقدر سخت‌خوان یا غیر‌جذاب باشند که حتی در کلاس‌های نویسندگی هم وقتی اسم می‌بریم، بچه‌ها فراری هستند از خواندن‌شان؟