یادداشت مریم صبایی
دلم میخواست فراموش کنم تلخی آخر داستان رو که تنها کسی که برمیگرده و دست تکون میده برای ماتیلدا برادرشه. توی ذهنم دارم زندگی جدید ماتیلدا با خانم هانی رو تجسم میکنم توی مدرسه باهم کلی خوش میگذرونند هر دو عاشق یادگیری اند و عصرها توی حیاط برای هم از کتابهای جدید که خوندند میگند.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.