Marzieh

Marzieh

@mim_ein

40 دنبال شده

40 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

652 عضو

زلیخا چشم هایش را باز می کند

دورۀ فعال

آفتاب‌گردان 🌻

403 عضو

معراج السعاده

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی نجوا

140 عضو

آوای وحش: متن کوتاه شده

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

Marzieh پسندید.

5

Marzieh پسندید.

22

Marzieh پسندید.
          یادداشتی بر مجموعه داستان‌های پوشکین

در پوشکین، لطافت و مهربانی و زیبایی می‌بینم. او چنان محو طبیعت و ادبیات و عشق بود، که شاعرانگی‌اش از حاشیه‌ی داستان‌هایش بیرون می‌زد. او الحق که شاعری نثرنویس بود.

میزان علاقه‌ام به این نویسنده‌ی عاشق را تا زمانی که برایش قلم به دست شدم، نفهمیده‌ بودم. او را دوست دارم، شاید بیش‌تر از داستان‌هایش.
ثبت لحظات توصیف‌ناپذیر زندگی، کاری‌ست که پوشکین به‌سان نوشیدن آب انجام می‌داد.

او می‌نوشت نه برای آن‌که من داستان‌هایش را بخوانم، می‌نوشت تا ذوق ادبی‌اش را ارضا کند. او عاشق بود، و ادبیات معشوقه‌ای که نورش را بر کاغذ او می‌پاشید.
گمان نمی‌کنم برای ورود به ادبیات روسیه کتاب به‌تری برای من وجود داشته باشد. پوشکین یادآوری کرد که چه‌ اندازه ادبیات را دوست دارم.

پوشکین همان‌گونه که از تجملات و زرق‌وبرق زیست اشرافی روسی می‌نوشت، به زیبایی قدم‌های استوار اسب یک افسر عاشق در برف را، پیش چشمانم زنده کرد؛ و چه ماهرانه ساده می‌نوشت.
جملات کوتاه، که شفافیت‌شان چشم خواننده را می‌زند. فرقی ندارد جمله‌ای که می‌گوید نشستن یک کاراکتر روی صندلی‌اش باشد، یا اعتراف یک عاشق به احساساتش؛ کوتاه، و موجز.

کاراکترهای او، مردان و زنانی که از هر سختی‌ای گذر می‌کنند، مگر از عشق.
از پوشکین آن‌چه می‌ماند، تصاویر‌ی ناب از کاراکترهاست.
لحظه‌ای که آلکسی لیزا را در پیراهن سفید صبح‌گاهی، کنار پنجره در حال خواندن نامه‌ای که خودش نوشته است، می‌بیند.
لحظه‌ای که دوبرفسکی، از نجات ماریا عاجز ماند.
لحظه‌ای که گرمان برای آخرین‌بار به کنتس پیر چشم می‌دوزد و بعد، از پله‌های تاریک سرازیر می‌شود.
لحظه‌ای که گرینیف، ماریا را نیمه‌عریان، لاغر و ژولیده کف اتاق پیدا می‌کند.
و در نهایت لحظه‌ای که خودش، در جبهه، به مرز روسیه می‌رسد.

این‌ها تصاویری ماندنی‌ست برایم که از پوشکین به یاد خواهم داشت.

خواندن از پوشکین مانند ایستادن بر فراز قله‌ی یک کوه است؛ جاودانه، بکر، شاعرانه، و ملموس. هومری روسی که جنگ را هم شاعرانه وصف می‌کند.
        

51

Marzieh پسندید.

11

Marzieh پسندید.
          بندها در حقیقت، روایت بند است. بند کفشی که اگر حواست نباشد به بند جفت دیگر گره می‌خورد و آن وقت است که آدم را با سر به زمین می‌زند. اگر شانس یاری‌اش کند که بند اشتباهی را باز کند، به زندگی قبل برمی‌گردد. اما با آثار به جا مانده از زمین خوردن و زخم و زیلی های گونه و سر و کتفش چه کند؟

موضوع داستان تکراریست. خیانت؛ اما به هیچ عنوان کلیشه نیست. استفاده از مضامینی مثل فریب خوردن، گذر زمان و پیری، عشق، زخم خوردن از گذشته و پیروی از نفس به خوبی دیده میشه. ما تک تک این‌ها رو در رفتار شخصیت‌ها می‌بینیم و با کشف داستان آنها را می‌سنجیم. 

نکته‌ی طلائی کتاب به نظرم علاوه بر شخصیت پردازی فوق العاده و زبان حرفه‌ای، چفت و بست تعریفی در تمام داستان است! فصل اول از زبان زنی زخم خورده و خیانت دیده است که تمام تلاشش را برای برگرداندن همسرش به زندگی می‌کند. با اینکه نویسنده مرد است اما به ظرافت رفتار همچین زنی را به تصویر میکشد و قدرت قلمش را، رو میکند. 
از خواندنش بی‌نهایت لذت بردم.
        

25

Marzieh پسندید.

206