بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آوای کوهستان

آوای کوهستان

آوای کوهستان

4.2
4 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

15

کتاب آوای کوهستان، ویراستار نینا رزندی.

لیست‌های مرتبط به آوای کوهستان

یادداشت‌های مرتبط به آوای کوهستان

                در ابتدا، قبل از اینکه درمورد آوای کوهستان صحبت کنیم، بهتره که با ادبیات ژاپن و فضایی که داستان نوشته شده، آشنا بشیم.

کاواباتا کتاب آوای کوهستان رو در سال 1945 نوشته. یعنی سالی که ژاپن زیر حمله بمب های اتمی آمریکا بود و بعد از اون امپراطوری ژاپن تسلیم شد. در چنین شرایطی که مرگ و جنگ جهانی جامعه رو تحت تاثیر خودش قرار داده، نوشتن چنین رمانی واقعا یک هنره. درمورد شخصیت ها که تحت تاثیر چنین جوی بودند، در ادامه توضیح میدم.

نکته ی دیگری که هست، پیوند فرهنگ ژاپن با طبیعت و وقایع طبیعیه. عنصر طبیعت در تمام آثار ادبی ژاپن به وفور دیده میشه و بخش خیلی بزرگی از فرهنگ ژاپن رو دربر میگیره. همانطور که توصیفات و چزخه طبیعت هایکو ژاپنی رو میسازه، توی ادبیات و رمان ها هم میتونیم این موضوع رو لمس کنیم.

به نظر من این توجه و ریزبینی باعث شده که ادبیات ژاپن بسیار متفاوت تر از ملت های دیگه باشه. به طور مثال ما توی داستان ها و شعرهای خودمون آنچنان که به شکست ها و عشق ها و حماسه میپردازیم، طبیعت رو فراموش میکنیم. ادبیات ایران به حماسه معروفه و ادبیات ژاپن به این نگاه ویژه اش به طبیعت.

کتاب آوای کوهستان در سال 1968 جایزه نوبل ادبیات رو از آن خودش کرد و این اولین اثری بود که از کشور ژاپن نوبل گرفت. پس ما با یک اثر ادبی بسیار خاص روبرو هستیم چون برای اولین بار یک رمان ژاپنی در سطح جهانی انقدر دیده شده و در مقابل ما رو هم با فرهنگ و سنت های ژاپن آشنا کرده.

در دهه 1940 تغییرات بسیار زیادی رو در کشورها مشاهده میکنیم. یه دگردیسی بسیار سریع که جوامع تجربه کردن. جنگ های جهانی و بعد از اون حرکت به سمت مدرنیته و تحولات ساختاری حکومت ها در کنار گسترش استفاده از تکنولوژی های جدید. ژاپن هم از این قاعده مستثنا نیست. توی رمان میتونیم این تحولاتی که خانواده شینگو در حال قبولش هستن رو ببینیم. کی کو کو برای پدر شوهرش یک ماشین ریش تراش خریده و همه خانواده دور هم جمع شدن تا طرز کار ماشین رو ببینن و بفهمن. به نظرم یک یاز جذابترین بخش های کتاب این قسمت بود که بعد از دیدن این هدیه جالب، حرف از این شد که بعدا وسایل برقی جدی رو برای خونه بخرن مثل جاروبرقی.

از نظر روانکاوی اگر بخواهیم این کتاب رو بررسی کنیم به پیچیدگی های خیلی زیادی میرسیم. مثلا شوئیچی یک سربازه که از جنگ برگشته و اون رو تبدیل کرده به مردی دائم الخمر که از فضای بیرون خونه استفاده میکنه تا آشفتگی های روانی که براش ایجاد شده رو سرکوب کنه. از همخونه ی معشوقه اش میشنویم که داد میزنه و بهش میگه که آواز بخونه. شوئیچی دچار یه دوگانگی شده که از اثرات جنگ هست. توی خونه و در کنار همسر و پدرمادرش فرد دیگه ای هست و در کنار معشوقه اش ادم دیگری تا جایی که پدرش وقتی میفهمه از خودش میپرسه این واقعا پسر منه؟

جنگ تنها روی شوئیچی اثر نذاشته بلکه زندگی زن های بیوه ی جنگی رو هم متحول کرده. معشوقه شوئیچی همسرش رو از دست داده و وقتی از شوئیچی حامله میشه، میخواد بچه اش رو نگه داره چون اینطوری زندگی مشترک قبلیش رو در ذهن مجسم میکنه و بعد از توکیو به یه شهر کوچیک میره تا سبک زندگیش رو تغییر بده.

حالا بریم سراغ بحران کهنسالی شینگو که بیشتر داستان بر همین پایه نوشته شده. مردی که در دهه 60 زندگی بزرگترین دغدغه اش، فعالیت جنسی و عاشقانه اس طوری که هرشب خواب دختر جوانی رو میبینه که نمیشناسه و عروسش رو به صورت عجیبی عاشقانه دوست داره. در انتهای داستان هم به این موضوع اعتراف میکنه و بعد سعی میکنه تا زندگی عروسش رو سروسامون بده. در واقع شینگو و همسرش، چون در دوران کودکی مهری از طرف خانوادشون دریافت نکردن، نمیتونن به صورت واقعی بچه های خودشون رو هم دوست داشته باشن. توی دیالوگ هاشون مشخصه که بیشتر از همه نگران عروس و خانواده دامادشون هستن تا دختر و پسرشون. به نوعی این دوتا براساس شرایط و اقتضای زمان با هم ازدواج کردن نه به خاطر عشق و علاقه. این مسئله تو دوران کهنسالی (که ما داریم میبینیم)، بیشتر نمود پیدا کرده.

مشکل ارتباطی والدین با فرزندان رو توی نسل های بعد این خانواده هم میبینیم. ارتباط دختر خانواده با فرزندانش. صحنه ای در کتاب توصیف شده که نوه یک کیمونو نو میخواد و مادرش نمیخره به خاطر همین توی خیابون دست میندازه و آستین یه بچه دیگه رو میکشه به صورتی که اون بچه ی غریبه نزدیک بوده بره زیر ماشین و فاجعه ای رخ بده. این صحنه زیبا یک تلنگر برای شینگو و همسرش شد که فکر کنن آیا من والد خوبی بودم یا نه.

شینگو در تمام طول داستان با عروسش درمورد درخت ها و گلها صحبت میکنه. به نوعی سیر جوانی تا پیری و عشق رو در بین گیاه ها جستجو میکنه. یه جمله هست در کتاب : " شینگو هنوز دلگیر بود چون بی توجهی عروسش به جوانه های خارج از فصل درخت تنومند از پژمردگی درونش حکایت میکرد." در اینجا شخصیت به صورت ناخودآگاه بی توجهی عروسش به خودش رو به این مسئله پیوند میده. جوانه های خارج از فصل در ذهن شینگو به عشق بی موقع خودش نسبت به عروس جوانش حکایت میکنه که کی کوکو بهش توجهی نداره.

صحنه دیگری در اواخر داستان آورده شده که شینگو و پسرش در قطار دختر جوانی و مرد میانسالی رو میبینن که شباهت بسیار زیادی به هم دارند و این ماجرا باعث درگیر شدن ذهن شینگو و شوئیچی میشه. به نظرم یکی دیگه از صحنه هاییه که واقعا زیباست.
کتاب آوای کوهستان رو میشه از نقطه نظر های مختلفی بررسی کرد که بیشتر از این صحبت کردن ازش بسیار طولانی میشه.

در کل آوای کوهستان به نظرم یکی از زیباترین و جذابترین رمان هایی هست که خوندم. فضای داستان شاید آرام و تا حدی شاعرانه باشه ولی به هیچ عنوان خطی و کسل کننده و یکنواخت نیست. بسی لذت بردم از این رمان زیبا.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            ‌‌✅ شینگو از شدت خستگی به بالش تکیه داد. قلبش هنوز تند می‌تپید. سینه‌اش را مالید و نفس‌های عمیق و منظم کشید.
"کی‌کووووو. کی‌کووووو."
شوئیجی خودش را به در می‌کوبید.
شینگو فکر کرد نفسی تازه کند و سپس بیرون برود.
ولی بعد منصرف شد و در این فکر بود که شاید این کار درستی نباشد. به نظر می‌رسید شوئیجی با قلبی شکسته و دردمند از عشق فریاد می‌زند. صدایش مثل صدای کسی بود که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. ناله‌اش مانند بچه‌ای بود که مادرش را از درد، یا از شدت ترس صدا می‌زند. به نظر می‌رسید ناله‌اش از اعماق وجود یک گناه‌کار بر می‌خیزد. شوئیجی، کی‌کوکو را با قلبی که از شدت اندوه در سینه فشرده شده بود، صدا می‌زد؛ به امید آنکه حس ترحمش را تحریک کند. شاید مستی‌اش بهانه‌ای برای بخشیدنش می‌شد، با صدایی که محبت را گدایی می‌کرد، او را می‌خواند و گمان می‌کرد صدایش را نمی‌شنود. از رفتارش چنین بر می‌آمد که گویی پشیمان شده و قصدش دل‌جویی و طلب بخشش باشد.
"کی‌کوووو. کی‌کوووو."
ناراحتی‌اش به شینگو هم سرایت کرد.
آیا خودش، حتی یک‌بار، زنش را با صدایی این‌طور آکنده از عشقِ توام با نومیدی خوانده بود؟ شاید زمانی نومیدی را در میدان جنگی دور از وطن بی‌آنکه خودش بداند احساس کرده بود.