صدف لطیفی

صدف لطیفی

@Sadaf.latifi

11 دنبال شده

10 دنبال کننده

            
          

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

صدف لطیفی پسندید.
            این کتاب اکنون به پایان رسید و من متعجم.
متعجب از اینکه چگونه تمام شد
و چگونه توانست آن قدر مرا درگیر کند که در دو روز تمام شود.
داستانی وهم آور،مملو از خشونت و ذات حقیقی انسانیت در قالب
دنیایی دیگر،دنیایی تاریک و مرموز و مه گرفته
دنیایی که نویسنده سعی کرده بود نشان دهد،اما باز هم قسمت هایی
از  آن مثل میزان پیشرفت دیجیتالی در آن زمان و
 نحوه‌ی سیاست و وضعیت دیگر کشور ها در هاله‌ای از ابهام قرار داشت
 اما بدنه‌ی اصلی داستان جذاب و این نکته که نویسنده تلاش می کرد
 داستان را،به یک داستان طولانی تبدیل نکند
بسیار دیده میشد.
اما در مورد محتوا،باید بگویم سمتش نروید!
من بعد از خواندن این کتاب نگاهم نسبت به
 زنان حامله،بچه‌ها و بخصوص خوردن گوشت به کل تغییر کرده 
و با دیدن هر کدام حالت تهوع میگیرم!باور میکنید؟
این تاثیر لاشه‌ی لطیف است
فضایی دارک و تحمل ناپذیر اما جذاب و سادیسمی طور،
فضایی با پایان بسیار متفاوت و چیزی که انتظارش را نداشتیم
از خودخواهی و ذات حقیقی هر فرد،هر چند این تغییر
 ناگهانی در شخصیت اصلی کمی تامل انگیز بود
اما در هر صورت اگر تقریبا +۱۷ سال سن دارید..
از خون،آدم خواری،کشتار و.. حالتان بد نمی شود..
و دنبال یک کتاب کوتاه برای جلوگیری از ریدینگ اسلامپ شدن هستید،
لاشه‌ی لطیف گزینه‌ای مناسب است.
با این حال،
اگر چنین آینده‌ای منتظر بشر است،
من حاضرم اکنون بمیرم.
          

26

صدف لطیفی پسندید.
            سرخ سفید

کتاب سرخ سفید دومین اثر مهدی یزدانی خرم یک سر و گردن از اثر اولش یعنی من منچستر یونایتد را دوست دارم بالاتر است. هرچند در این کتاب هم با خرده روایت‌ها روبرو هستیم اما، با این تفاوت که یک داستان زمینه‌ی اصلی از یک کیوکوشین‌کای سی و ساله داریم که در سودای پیروزی در مبارزه برای دستیابی به کمربند مشکی در یکی از روزهای دی‌ماه سال ۱۳۹۱ به باشگاهی در خیابان شانزده آذر می‌رود. کیوکوشین‌کایی که نامش را نمی‌دانیم، فقط اطلاعاتی در مورد شغل، تحصیلات، روابط عاشقانه‌اش می‌دانیم، یک فرد بی‌اهمیت پر تاریخ شهر تهران. در طی ۱۵ مبارزه‌ی این فرد برای دستیابی به کمربند مشکی، به روزی درست در همین تاریخ در سال ۱۳۵۸ تهران در حوالی خیابان ۱۶ آذر می‌رویم و سرگذشت افراد متفاوتی را می‌خوانیم که برعکس کیوکوشین‌کای سی و سه ساله، از اسم و رسم آنها، گذشته و آینده‌ی آن‌ها مطلع می‌شویم و پیوند آن‌ها را با این فرد در این روز خاص می‌فهمیم. پیوندی که عموما با واسطه است. 
داستان به سبک یزدانی‌خرم از خرده روایت تشکیل شده، - حدود ۱۶-۱۷ خرده روایت - و به واسطه بعضی شخصیت‌ها پیوندی با داستان قبلی او یعنی من منچستریونایتد را دوست دارم و کتاب بعدی اس یعنی خون‌خورده دارد. یزدانی خرم هنرمندانه میان گذشته و حالِ(داستانی) این روز و این مکان پل می‌زند و ما را در تاریخ جلو و عقب می‌برد و سرنوشت چندین فرد گمنام آن روز در سال ۱۳۵۸ را به سرنوشت افرادی گمنام در امروز رمان گره می‌زند - پل زدنی هنرمندانه که خواننده را گیج نمی‌کند و با هیجان از دریافت ارتباط دنبال خود می‌کشد. پل زدن‌های به جا و خوش‌ساخت بزرگترین هنرنمایی یزدانی خرم در این کتاب است.
و درست مانند دو کتاب دیگرش در انتهای داستان ما را با کشف راوی غافلگیر می‌کند، راوی‌ای که در تمام مدت درست مثل دانای کل برای ما حکایت‌های ریز و درشتی از افرادی گمنام را تعریف کرده و در انتها، هویتی غیر انتزاعی پیدا می‌کند.
از خوانش این کتاب لذت برم، برای من نوعی تفرج ادبی بود. اگر از ماجراجویی‌های ادبی و دقت به جزییات لذت می‌برید خوانش این کتاب که توسط نشر چشمه چاپ شده را به شما توصیه می‌کنم.
          

17