اسم شوهر من تهران است (مجموعه داستان)

اسم شوهر من تهران است (مجموعه داستان)

اسم شوهر من تهران است (مجموعه داستان)

زهره شعبانی و 1 نفر دیگر
3.5
15 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

24

خواهم خواند

12

شابک
9789642133062
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1397/4/16

توضیحات

        :
رازت چیست؟ این را مادر می‌پرسد، یک ماهی است که پیشم آمده. هوای تهران به او نمی‌سازد، پوستش خشک می‌شود. هر روز بعد از برگشتن از آموزشگاه دستمالی را نشانم می‌دهد که با آن خانه را تمیز کرده و می‌گوید همه‌اش دوده است. دستمال سیاه را جلوی چشمم می‌گیرد، می‌گوید ببین کجا زندگی می‌کنی! به خاطر کی موندی تهران؟من نباید بدونم؟جوابی ندارم به او بگویم رازی ندارم. فقط می‌خواهم تهران بمانم.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به اسم شوهر من تهران است (مجموعه داستان)

اعترافات یک قاتل: روایت شده در یک شبمیس لونلی هارتزبیمار خاموش

خوانده شده های 1401

65 کتاب

در این لیست کتابهایی که در سال 1401 خوانده ام را قرار می دهم. یکی از بزرگترین چالش‌های همیشگی من این است که هرسال، سرعت و دقتم را در مطالعه بالا ببرم. نوشتن لیست کتاب کمک می‌کند تا شما برای سال آینده، چشم انداز روشن‌تری را داشته باشید و چه بسا چالش های متفاوت‌تری را برای خود برنامه‌ریزی کنید. یکی از الزامات جامعه مدرن، انعطاف‌پذیری در همه‌ی امور است. تفاوتی نمی‌کند که شما در مسیر خوانش خود منعطف باشید یا در سبک زندگی و افکار خود. انعطاف‌پذیری و پذیرش افکار گوناگون، باعث می‌شود تا به جامعه و افراد، احساس همدلی بیشتری داشته باشید. از گذشته، تعصب از ویژگی‌های اخلاقی مورد نکوهش بزرگان و عالمان بوده. چه بسا این سرسختی باعث آسیب‌های فراوان نیز شود چون راه‌های مختلف را برای خود تبدیل به بن‌بست می‌کنیم. این جمله را از من به یاد داشته باشید که "هیچگاه از تغییر نترسید‌. نظم موجود در جهان بزرگ‌تر از تصور ما است."

42

یادداشت‌ها

        کتاب به‌لحاظ زبان و فرم خیلی خوب بود. اگرچه موضوع داستان‌ها عموماً تلخ و سیاه بود. 
 توی داستان‌ها ذهنیات شخصیت‌ها خیلی خوب آمده بود. نویسنده از درون آن‌ها می‌گفت. مثلاً از فکری که برای آینده دارند یا اگر قرار است جایی بروند یا اتفاقی بیفتد، شخصیت قبل از قرار گرفتن در آن موقعیت، خودش توی ذهنش آن را می‌ساخت و می‌گفت چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه دیالوگ‌هایی ردوبدل خواهد شد.
 داستان "گنجشک تریاکی" به لحاظ زبان، محاوره نوشته شده بود. داستان یک نکتهٔ جالب توجه داشت؛ آن هم اینکه حالِ زن از خوب به بد، مثل یک آونگ در رفت‌و‌آمد بود. 
داستان "کاش سودابه مُرده باشد" کِشش بسیاری داشت و مخاطب منتظر بود ببیند که آخر کار چه کسی مُرده! اگرچه مخاطب می‌دانست که سودابه نمرده است. درنهایت داستان جوری تمام می‌شد که مخاطب در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند، اما درعین‌حال می‌توانست حدس بزند چه کسی مُرده.
در داستان "ساچلی" نکتهٔ دلچسب این بود که اسم داستان ساچلی بود اما درواقع این داستان همان داستانی بود که اسم کتاب به نام آن بود. یعنی اسم داستان "اسم شوهر من تهران است" بود. برایم خیلی جالب بود که نویسنده اسم کتاب را از یکی از داستان‌ها انتخاب نکرده بود. ضمناً داستان بسیار شاعرانه تمام شده بود.
نویسنده در داستان "ای عیسی کجایی"، موضوعی که شاید خط قرمز باشد و بیان کردنش سخت باشد را در قالب نمایشنامه نوشته بود. این از تیزهوشی نویسنده است. دوم اینکه مثل نمایشنامه نگفته بود که مثلاً فلانی در این لحظه باید این را بگوید، بلکه جوری می‌گفت که انگار همین الان دارد اتفاق می‌افتد و مخاطب نمی‌دانست این اتفاق در نمایشنامه رخ می‌دهد یا در واقعیت. پایان داستان بسیار تأثربرانگیز و تأثیرگذار و کمی شوکه‌کننده بود.
در داستان "کوچه فوتبال" کوچه، جان‌بخشی شده‌ که آن را جذاب می‌کند. اما نکتهٔ جالب‌تر این است که این کوچه‌ها نیستند که جان‌بخشی شده‌اند بلکه صاحبِ اسم کوچه‌ها هستند که در آن داستان حضور دارند، یعنی دو شهید. 
نکتهٔ دیگر  اینکه داستان موازی پیش می‌رفت؛ بین حال و گذشته.
نوع روایت داستان "زنی در طبقهٔ چهارم"، خیلی متفاوت است و ساختار چشمگیری دارد. درعین‌حال این ساختار باعث شده بر عاشقانگی آن بیشتر بیفزاید.
داستان "مجسمه" تجربه‌ای ملموس را روایت می‌کرد و درعین‌حال شاید تلخ بود. نکتهٔ دیگری که در این داستان جالب بود این بود که تلخی روایت در آخر داستان خیلی خوب بیان شده بود. ویژگیِ زن که باعث شده بود او را به اینجا برساند از کودکی‌اش نشئت می‌گرفت. این مسئله اهمیت  پروندهٔ شخصیت و تأثیر رفتارهای کودکی یک فرد در بزرگسالی را به‌خوبی نشان می‌داد.
آخرین داستانِ کتاب پر از شک و تردید و با پایانی تلخ بود!


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          در باب ساختار: مجموعه فوق العاده ضعیف و سطحی است. اکثر داستانها مثل طرح یک داستان بلند هستند که نویسنده حوصله پرداخت کردنشان را نداشته باشد و در این میان داستان "مجسمه" دیگر کولاک است و آن قدر سردستی و عجولانه نوشته شده که هیچ ظریف کاری خاصی در آن به چشم نمیخورد.
ایراد ساختاری بزرگ دیگری که این مجموعه دارد غفلت از گفتگو نویسی است که باعث شده مخاطب به شدت از همه شخصیت ها دور باشد. در تمام مجموعه شما حتی سه خط گفتگونویسی زیر هم پیدا نمیکنید. به خاطر این که نویسنده اعتقادی به بازنمایی واقعی انسان ها ندارد و فقط حرف خودش را میچپاند توی دهان آنها.
اساسی ترین مشکل مجموعه شاید این باشد که اکثر داستانها با شیوه روایت تک گویی روایت شده اند که این هم نشانه ای دیگر از یک تفکر دیکتاتورانه حاکم بر داستان است که اجازه نمیدهد هیچ فکر دیگری در داستان خودی نشان دهد. تقریبا هیچ داستانی نداریم که شیوه روایتش نمایشی باشد.
به جز داستان کوچه فوتبال همه داستانها به مسائل زنان میپردازند و البته به سطحی ترین و غرض آلودترین شکل ممکن که خواندن داستانها را نه تنها برای مخاطبان مرد که احتمالا برای مخاطبان زن هم سخت خواهدکرد.
عموما نگاهی که این داستانها به عنوان نگاه عدالت طلب در روابط مرد و زن مطرح میکنند همان نگاه رایج زن رفاه طلب بی مسئولیت شهرنشین است که از زمین و زمان و شوهر و جامعه و همه کائنات فقط "توقع" دارد و هیچ نقشی در برابر خودش نمیبیند.
خلاصه این که مجموعه فوق العاده ضعیف بود و کاملا متحیرم که چطور در جایزه جلال مورد تقدیر قرار گرفته.
نمره من به داستانها:
گنجشک تریاکی: 11
کاش سودابه مرده باشد: 12
ساچلی: 13
ای عیسی کجایی: 12
کوچه فوتبال: 14
زنی در طبقه چهارم: 4
گلپونه ها: 3
مجسمه: -5
شهرزاد با موهای وز شده: - 3

خیلی دوست دارم خانم شعبانی را ببینم و توی یک کافه ای جایی بنشینم با ایشان چار کلام حرف حساب دربارهء این فمینیسم گرایی مریض زنان کتاب خوان ایرانی حرف بزنم. جستجو کردم متاسفانه هیچ اثری از ایشان در اینترنت نیافتم و البته این احتمالا نشان از این است که چندان اهل محافل نیستند. خب اهل محفل نبودن از جنبه هایی خوب است اما بدی اش همین است که خبر نداری چه شکل های متنوعی برای داستان گویی وجود دارد و آن وقت همه داستانهایت را برمیداری به یک شکل روایت و یک زبان و یک ساختار مینویسی

از نظر من این تکرار عموما به معنی رفتن راه های رفته شده و تکرار کردن خود است. این کار با خلاقیت منافات دارد. مجموعه داستان برای خودش هویتی ندارد به نظر من. هر داستان باید موفق شود یک جهان جدید خلق کند که با داستان قبل و بعد از خودش فاصله معقولی داشته باشد.
البته با مجموعه هایی که داستانهایشان فضاهای نزدیک به هم دارند هم آشنا هستم. مجموعه "سمت تاریک کلمات" حسین ثناپور هم تقریبا همه داستانهاش در یک فضا بود. اما من چندان این کارها را نمیپسندم.
در مورد مجموعه داستان خانم شعبانی مسئله این است که هر چه من مخاطب صبر میکنم تا در داستان بعدی یک شخصیت مرد خوب ببینم ناامید میشوم. صبر میکنم تا در داستان بعدی یک زن خودساخته ببینم باز هم بی فایده است و همه زنها همان طور که گفتم مثل الگوی رایج زن مرفه پرتوقع شهری هستند که هیچ مسئولیتی بر دوش نمیگیرد و آنجا هم که میگیرد مثل داستان "مجسمه" نویسنده به شدت دخالت میکند در متن و میخواهد بگوید "ای بیچاره، تو که به فکر شوهرت و بچه هات هستی و خانواده برایت مهم است بد بخت هستی و خودت نمیفهمی."
        

2