یادداشت

اسم شوهر من تهران است (مجموعه داستان)
        در باب ساختار: مجموعه فوق العاده ضعیف و سطحی است. اکثر داستانها مثل طرح یک داستان بلند هستند که نویسنده حوصله پرداخت کردنشان را نداشته باشد و در این میان داستان "مجسمه" دیگر کولاک است و آن قدر سردستی و عجولانه نوشته شده که هیچ ظریف کاری خاصی در آن به چشم نمیخورد.
ایراد ساختاری بزرگ دیگری که این مجموعه دارد غفلت از گفتگو نویسی است که باعث شده مخاطب به شدت از همه شخصیت ها دور باشد. در تمام مجموعه شما حتی سه خط گفتگونویسی زیر هم پیدا نمیکنید. به خاطر این که نویسنده اعتقادی به بازنمایی واقعی انسان ها ندارد و فقط حرف خودش را میچپاند توی دهان آنها.
اساسی ترین مشکل مجموعه شاید این باشد که اکثر داستانها با شیوه روایت تک گویی روایت شده اند که این هم نشانه ای دیگر از یک تفکر دیکتاتورانه حاکم بر داستان است که اجازه نمیدهد هیچ فکر دیگری در داستان خودی نشان دهد. تقریبا هیچ داستانی نداریم که شیوه روایتش نمایشی باشد.
به جز داستان کوچه فوتبال همه داستانها به مسائل زنان میپردازند و البته به سطحی ترین و غرض آلودترین شکل ممکن که خواندن داستانها را نه تنها برای مخاطبان مرد که احتمالا برای مخاطبان زن هم سخت خواهدکرد.
عموما نگاهی که این داستانها به عنوان نگاه عدالت طلب در روابط مرد و زن مطرح میکنند همان نگاه رایج زن رفاه طلب بی مسئولیت شهرنشین است که از زمین و زمان و شوهر و جامعه و همه کائنات فقط "توقع" دارد و هیچ نقشی در برابر خودش نمیبیند.
خلاصه این که مجموعه فوق العاده ضعیف بود و کاملا متحیرم که چطور در جایزه جلال مورد تقدیر قرار گرفته.
نمره من به داستانها:
گنجشک تریاکی: 11
کاش سودابه مرده باشد: 12
ساچلی: 13
ای عیسی کجایی: 12
کوچه فوتبال: 14
زنی در طبقه چهارم: 4
گلپونه ها: 3
مجسمه: -5
شهرزاد با موهای وز شده: - 3

خیلی دوست دارم خانم شعبانی را ببینم و توی یک کافه ای جایی بنشینم با ایشان چار کلام حرف حساب دربارهء این فمینیسم گرایی مریض زنان کتاب خوان ایرانی حرف بزنم. جستجو کردم متاسفانه هیچ اثری از ایشان در اینترنت نیافتم و البته این احتمالا نشان از این است که چندان اهل محافل نیستند. خب اهل محفل نبودن از جنبه هایی خوب است اما بدی اش همین است که خبر نداری چه شکل های متنوعی برای داستان گویی وجود دارد و آن وقت همه داستانهایت را برمیداری به یک شکل روایت و یک زبان و یک ساختار مینویسی

از نظر من این تکرار عموما به معنی رفتن راه های رفته شده و تکرار کردن خود است. این کار با خلاقیت منافات دارد. مجموعه داستان برای خودش هویتی ندارد به نظر من. هر داستان باید موفق شود یک جهان جدید خلق کند که با داستان قبل و بعد از خودش فاصله معقولی داشته باشد.
البته با مجموعه هایی که داستانهایشان فضاهای نزدیک به هم دارند هم آشنا هستم. مجموعه "سمت تاریک کلمات" حسین ثناپور هم تقریبا همه داستانهاش در یک فضا بود. اما من چندان این کارها را نمیپسندم.
در مورد مجموعه داستان خانم شعبانی مسئله این است که هر چه من مخاطب صبر میکنم تا در داستان بعدی یک شخصیت مرد خوب ببینم ناامید میشوم. صبر میکنم تا در داستان بعدی یک زن خودساخته ببینم باز هم بی فایده است و همه زنها همان طور که گفتم مثل الگوی رایج زن مرفه پرتوقع شهری هستند که هیچ مسئولیتی بر دوش نمیگیرد و آنجا هم که میگیرد مثل داستان "مجسمه" نویسنده به شدت دخالت میکند در متن و میخواهد بگوید "ای بیچاره، تو که به فکر شوهرت و بچه هات هستی و خانواده برایت مهم است بد بخت هستی و خودت نمیفهمی."
      
29

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.