بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ریحانه محمودی

@Reyhane916

7 دنبال شده

13 دنبال کننده

                      من را صدا زنید به عین و به شین و قاف:)
                    

یادداشت‌ها

فعالیت‌ها

《ناگهان بیش از هر وقت دیگری در طول عمرش احساس خستگی کرد. قرار بود زندگی‌اش تا آخر عمر به همین شکل سپری شود؟ سال‌ها بود که به آینده فکر نکرده بود، آینده ای برای فکر کردن وجود نداشت...》 این جملات خیلی غمگینن به نظرم :(( امیدوارم هیچکس دچار همچین حسی نشه 😮‍💨 توی این کتاب از همه بیشتر تا الان، دلم برای جاسلین سوخت.. نمیتونم درک کنم چرا همین تصمیمی گرفت و به نظرم کارش احمقانه بود ولی بازم دلم میسوزه.. شایدم دلم برای هیو میسوزه نه جاسلین :) مشخص نیست 🚶‍♀️ نفر بعدی که طفلکیه داناس، گیر ویرجینیا افتاده، داره خلش میکنه :/// نه نه از همه طفلکی تر برایان کوچولوئه :) بعدش اینایی که گفتم بعد از اینا ماه دوست 😢 کتاب برام قابل تحمل شده بیخیال اون همه شخصیت شدم، ۴،۵ نفر کلیدی رو حفظ کردم بقیه رو به خدای بزرگ سپردم. البته یکی از همون ۵ نفر هم به رحمت خدا رفت و کار منو راحت تر کرد 😁

دومین رمان روسی که خواندم.
تقابل دوستی و ستم!
آلکساندر پوشکین اثری بی‌نظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم می‌خورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد.
دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار می‌گیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز می‌کند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارت‌های بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلم‌های ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگی‌اش بوده، می‌گیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی می‌افتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیرویی‌ست که بدون در زدن وارد قلبش می‌شود و مسیر او را تغییر می‌دهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد می‌شود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم می‌زند.
اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
            دومین رمان روسی که خواندم.
تقابل دوستی و ستم!
آلکساندر پوشکین اثری بی‌نظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم می‌خورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد.
دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار می‌گیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز می‌کند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارت‌های بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلم‌های ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگی‌اش بوده، می‌گیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی می‌افتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیرویی‌ست که بدون در زدن وارد قلبش می‌شود و مسیر او را تغییر می‌دهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد می‌شود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم می‌زند.
اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
          

🌱واقعاً آدم جانوری است. هر طور دلش بخواهد رفتار می‌کند و به هر راهی دلش بخواهد می‌رود. درِ دوزخ و درِ بهشت به هم چسبیده‌اند و آدم از هر یک از آن دو در که عشقش کشید داخل می‌شود... شیطان فقط از درِ جهنم می‌تواند بگذرد و فرشته فقط از درِ بهشت، اما آدم از هر در که دلش بخواهد.