Zahra khazaei

@Hinata

8 دنبال شده

10 دنبال کننده

                      
                    

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

Zahra khazaei پسندید.
بریدۀ کتاب

صفحۀ 92

عشق، یک عکس یادگاری نیست؛ ک یک مزاحِ شش‌ماهه یا یک‌ساله نیست. واقعیتِ عشق در بقای آن است، حقیقت عشق در عمقِ آن. من دختران و پسران بسیاری را می‌شناسم که تمامِ هدف‌شان از طرحِ مسئله‌ی عشق، رسیدن است. عجب جنجالی به پا می‌کنند! عجب درگیر می‌شوند! اعتصابِ غذا. تهدید به خودکشی. قرص‌های خواب‌آور. تهدید. گریه. سکوت. فریاد ... و سرانجام، رسیدن. مشکل اما از همین لحظه آغاز می‌شود. وقتی هدف، اینقدر نزدیک باشد، بعد از زمانی که برق‌آسا می‌گذرد، دیگر نمی‌دانند چه باید بکنند؛ با اولین شستشوی پرده‌ها؛ لب‌پر شدن بشقاب‌ها؛ بوی کهنگی گرفتنِ جهیز، می‌مانند معطل. قصدِ بی‌حرمتی به هم را که ندارند. بی‌حرمتی، فرزندِ کهنگی‌ست، فرزندِ تکرار. این را باید می‌دانستند که رسیدن، پله‌ی اول مناره‌یی‌ست که بر اوج آن، اذانِ عاشقانه می‌گویند. برنامه‌یی برای بعد از وصل. برنامه‌یی برای تداوم بخشیدن به وصل. از وصل ممکن و آسانِ تن، به وصل دشوار و خطیرِ روح. برنامه‌یی برای سدبندی قاهرانه در برابرِ خاطره شدن. برنامه‌یی برای ابد. برای آنسوی مرگ. برای بقای مطلق. برای بی‌زمانی عشق ...

Zahra khazaei پسندید.
Zahra khazaei پسندید.
Zahra khazaei پسندید.
Zahra khazaei پسندید.
Zahra khazaei پسندید.
            بار دیگر شهری که دوست میداشتم، روایتی از یک عشق نسبتا ناکام هست که در سه بخش پرداخته شده. داستان عشق یک پسر که راوی داستانه و دختری به نام هلیا از دو طبقه‌ی اجتماعی مختلف که ازدواجشون با مخالفت روبرو میشه و مجبور به فرار میشن اما هلیا طاقت نمیاره و بر میگرده و حالا بعد از یازده سال پسر هم دوباره به شهر خودش برگشته. در طول داستان مدام از زمان و مکانهای مختلفی در هم پیوسته روایت میشه. داستان نسبتا خوبی و کوتاهی هست و شعرگونه روایت شده.ه

از متن کتاب:ه

- در تالار بزرگ هر ندامت، از دست رفته ها و به دست نیامده ها در کنار هم می‌رقصند.ه

- التماس شکوه زندگی را فرو میریزد. تمنا، بودن را بی‌رنگ می‌کند. و آنچه از هر استغاثه به جای می‌ماند ندامت است.ه

- ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم، ترسی نداشتیم. ترس، سوغات آشنایی هاست.ه

- فراموشی را بستاییم چرا که ما را پس از مرگ نزدیکترین دوست، زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناک ترین نفرت ها بیامیزیم، زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتاب هایی که خوانده فراموش میکند و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را...ه

- به من بازگرد و مرا در مجلس بازوانت نگه دار و به اسارت زنجیرهای انگشتانت در آور که اسارت در میان بازوان تو چه شیرین است.ه
          
Zahra khazaei پسندید.