رستگار

رستگار

@Fafa_24

12 دنبال شده

10 دنبال کننده

یادداشت‌ها

4

رستگار

رستگار

1403/6/18

        خواندن این کتاب برای من مانند دیدن یک فیلم بود. احساسات و افکار شخصیت ها به خوبی باورپذیر بودند و باعث همراهی ذهن انسان با خودشان می شدند.
 در ابتدا فکر می کردم شاید تعلیق زنده یا مرده بودن الی مدت بیشتری طول بکشد و زمانی که نویسنده سریعا سرنوشتش را مشخص کرد جا خوردم. حتی فکر کردم کشش داستان کم خواهد شد و یکنواخت و حوصله سربر شود. اما وقتی از زبان دیگر اشخاص مثل قاتل و مقتول روایت شد، کتاب توانایی سرگرم کردن مخاطب را دوباره نشان داد.
برای من اولین اثری بود که اینقدر دقیق به حالات روحی دیگر افراد درگیر در قتل پرداخته شده بود و گره خود معما به آسانی باز می شد البته فکر می کنم رابطه بین هانا و مادرش جای پردازش بیشتری به دلیل شباهت اتفاقات زندگی او و نوئل داشت. 
صفحات آمیخته به احساسات متناقضی مثل اندوه و امید بودند ولی در پایان عصبانیت و غم بیشتر از دیگران در ذهن من حک شد. 
فکر می کنم برای کسانی که به ژانر جنایی علاقه مند هستند تجربه تازه ای است که از سمت و سوی دیگری به این ماجراها چشم بدوزند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

باشگاه‌ها

نمایش همه

🎭 هامارتیا 🎭

199 عضو

پزشک نازنین: بر اساس داستان های کوتاه آنتون چخوف

دورۀ فعال

قند پارسی

278 عضو

شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر اساس نسخه مسکو و مقابله با نسخه ژول مول

دورۀ فعال

محاکات

277 عضو

مرگ فروشنده

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

رستگار پسندید.
یوسف آباد، خیابان سی و سوم
          سینا دادخواه اخیرا توییت کرده بود: «دلم معاشرت ادبی می‌خواد. حظ بردن از کلمه. دقت در جزئیات جملات و روح داستان‌ها. یاد قبلنام افتادم. لذت داشت اون جستجوها و گفتگوها.» حکایت من شده. معتاد شدم به کلمه‌هایی که دهه هشتاد فت و فراوان بودند و الآن انگار غیب‌شان زده. هم‌شهری داستان آن موقع‌ها، ناداستان، سان، رمان‌ها و داستان کوتاه‌ها و جستارها و روایت‌هایی که ده پانزده سال پیش، در هر گوشه و کناری، سبز می‌شدند و این سال‌ها وسط خزان باید ردشان را گرفت. اما من طبق معمول دیر کرده‌ام و الآن پیدا کردم‌شان؛ آرشیو «ناداستان» و «سان» و «داستان» و «حوالی» و رمان‌های ایرانی نشر چشمه را دور خودم جمع می‌کنم و کنار جستارها و ناداستان‌های دهه هشتاد، معتادوارانه می‌خوانم‌شان که تخدیر نوستالژی همیشه خوب جواب می‌دهد. معاشرت و محفل و جمع فعلا برایم دست‌وپا زدن و شب‌نشینی و زندگی بین ادبیات ده پانزده سال پیش ایران شده.

«یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم» از همان اسمش جذب می‌کند. اسم درباره شهر، محتوا و توصیف‌ها و تعبیرها هم درباره شهر. قصه هم در دل شهر. آن هم شهری که با توصیف و تعریف دقیق‌نشده و خیلی شهودی من از شهر، فقط در این گوشه دنیا، روی همین تهران سوار می‌شود. فرم کتاب همان تک‌گویی راوی حرافی‌ست که فکرش شاخه به شاخه سیر می‌کند و دست برنمی‌دارد از آسمان را به ریسمان بافتن. واقع و خیال هم خلط می‌شود و خودت باید گلیم فهمت را از این شوربا بیرون بکشی. هرچند چهار بخش کتاب، چهار راوی مختلف دارد، اما هر چهار راوی از نظر فرم روایت شبیه‌اند؛ حراف، خیال‌پرداز، درگیر گذشته، و مایل به نازک و محو کردن مرز خیال و واقع.
        

25

رستگار پسندید.
یوسف آباد، خیابان سی و سوم
          سینا دادخواه اخیرا توییت کرده بود: «دلم معاشرت ادبی می‌خواد. حظ بردن از کلمه. دقت در جزئیات جملات و روح داستان‌ها. یاد قبلنام افتادم. لذت داشت اون جستجوها و گفتگوها.» حکایت من شده. معتاد شدم به کلمه‌هایی که دهه هشتاد فت و فراوان بودند و الآن انگار غیب‌شان زده. هم‌شهری داستان آن موقع‌ها، ناداستان، سان، رمان‌ها و داستان کوتاه‌ها و جستارها و روایت‌هایی که ده پانزده سال پیش، در هر گوشه و کناری، سبز می‌شدند و این سال‌ها وسط خزان باید ردشان را گرفت. اما من طبق معمول دیر کرده‌ام و الآن پیدا کردم‌شان؛ آرشیو «ناداستان» و «سان» و «داستان» و «حوالی» و رمان‌های ایرانی نشر چشمه را دور خودم جمع می‌کنم و کنار جستارها و ناداستان‌های دهه هشتاد، معتادوارانه می‌خوانم‌شان که تخدیر نوستالژی همیشه خوب جواب می‌دهد. معاشرت و محفل و جمع فعلا برایم دست‌وپا زدن و شب‌نشینی و زندگی بین ادبیات ده پانزده سال پیش ایران شده.

«یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم» از همان اسمش جذب می‌کند. اسم درباره شهر، محتوا و توصیف‌ها و تعبیرها هم درباره شهر. قصه هم در دل شهر. آن هم شهری که با توصیف و تعریف دقیق‌نشده و خیلی شهودی من از شهر، فقط در این گوشه دنیا، روی همین تهران سوار می‌شود. فرم کتاب همان تک‌گویی راوی حرافی‌ست که فکرش شاخه به شاخه سیر می‌کند و دست برنمی‌دارد از آسمان را به ریسمان بافتن. واقع و خیال هم خلط می‌شود و خودت باید گلیم فهمت را از این شوربا بیرون بکشی. هرچند چهار بخش کتاب، چهار راوی مختلف دارد، اما هر چهار راوی از نظر فرم روایت شبیه‌اند؛ حراف، خیال‌پرداز، درگیر گذشته، و مایل به نازک و محو کردن مرز خیال و واقع.
        

25

رستگار پسندید.
شب های روشن
شب های روشن رمانی کوتاه از فئودور داستایوفسکی در ژانر درام و عاشقانه و اولین رمانی بود که من از این نویسنده خوندم.
این داستان کوتاه درباره مردی هست بی نام و نشان، تنها و منزوی که به گفته خودش کسی در شهر اون رو نمی شناسه ولی اون همه رو می شناسه. با خوشحال بودن مردم، خوشحاله و از ناراحت بودن اونا، قلبش به درد میاد. یک شب که در حال پرسه زدن در خیابونه به طور اتفاقی به دختری بر میخوره که پس از اینکه شخصیت اصلی داستان، اون دختر رو از دست یک مزاحم نجات میده، باهاش آشنا میشه...
همیشه هدف از یک یادداشت درباره یک کتاب، علاوه بر نظر خواننده، ایجاد یک اشتیاق در دیگران برای مطالعه ی اون کتابه. این داستان یکی از شناخته شده ترین داستان هاست و واقعا نیازی به معرفی نداره اما به هرحال اگه بخوام نظرم رو بگم به چند نکته اشاره می کنم:
- نویسنده با توصیفات عالی به خوبی حس تنهایی رو به بیننده منتقل کرده. شخصیت اصلی هیچ همصحبت و دوستی نداره. از بخش های جالب کتاب، گفت و گو و درد و دل او با ساختمان ها و خانه های مردمه. این تنهایی به گونه ای در دل و روح او رخنه کرده که شخصیت داستان برای خودش رویا می سازه و در اون رویا زندگی می کنه. رویایی که در اون همه مردم با خوشحالی برای او سر تکان میدن، رویایی که تصویری ایده آل از یک دختر برای او می سازه. این رویاها بیشتر و بیشتر در هم تنیده میشن و به قدری پویا و واقعی و باورپذیر به نظر می رسن که وقتی در یک چشم به هم زدن از بین میره، مجددا غم و تنهایی حاکم میشه و دوباره روز از نو روزی از نو. اما شخصیت اصلی داستان فرصتی پیدا می کنه که در خارج از رویاهاش با یه نفر یعنی ناستنکا آشنا بشه و به تدریج به او علاقه پیدا کنه و این داستان چهار شب از آشنایی او با ناستنکا رو روایت می کنه. روایت عشقی یک طرفه.
- بیشتر داستان بر گفت و گوهای شخصیت اصلی و ناستنکا تمرکز داره و هرکدوم داستان زندگی خودشون رو برای دیگری تعریف می کنند و قدرت داستایوفسکی در تشبیهات ادبی فوق العاده بود.
- من نمونه های ترجمه های مختلف رو مشاهده کرده بودم و به نظرم ترجمه سروش حبیبی از نشر ماهی از همه بهتر بود.
- از این کتاب فیلم های زیادی ساخته شده از جمله فیلم چهارشب یک رویابین (تصویر عکس یادداشت) از روبر برسون، فیلم شب های روشن از لوکینو ویسکونتی و فیلم شب های روشن ایرانی از فرزاد موتمن اما از اونجایی که بسیار به سینمای برسون علاقه دارم، اقتباس برسون از این کتاب رو بیشتر می پسندم. فقط درصورتی که به سبک برسون علاقه دارین، این فیلم رو تماشا کنید.
خیلی نتونستم خوب حق مطلب رو ادا کنم فقط میتونم بگم کتاب خیلی خوبی بود و لذت بردم.
          شب های روشن رمانی کوتاه از فئودور داستایوفسکی در ژانر درام و عاشقانه و اولین رمانی بود که من از این نویسنده خوندم.
این داستان کوتاه درباره مردی هست بی نام و نشان، تنها و منزوی که به گفته خودش کسی در شهر اون رو نمی شناسه ولی اون همه رو می شناسه. با خوشحال بودن مردم، خوشحاله و از ناراحت بودن اونا، قلبش به درد میاد. یک شب که در حال پرسه زدن در خیابونه به طور اتفاقی به دختری بر میخوره که پس از اینکه شخصیت اصلی داستان، اون دختر رو از دست یک مزاحم نجات میده، باهاش آشنا میشه...
همیشه هدف از یک یادداشت درباره یک کتاب، علاوه بر نظر خواننده، ایجاد یک اشتیاق در دیگران برای مطالعه ی اون کتابه. این داستان یکی از شناخته شده ترین داستان هاست و واقعا نیازی به معرفی نداره اما به هرحال اگه بخوام نظرم رو بگم به چند نکته اشاره می کنم:
- نویسنده با توصیفات عالی به خوبی حس تنهایی رو به بیننده منتقل کرده. شخصیت اصلی هیچ همصحبت و دوستی نداره. از بخش های جالب کتاب، گفت و گو و درد و دل او با ساختمان ها و خانه های مردمه. این تنهایی به گونه ای در دل و روح او رخنه کرده که شخصیت داستان برای خودش رویا می سازه و در اون رویا زندگی می کنه. رویایی که در اون همه مردم با خوشحالی برای او سر تکان میدن، رویایی که تصویری ایده آل از یک دختر برای او می سازه. این رویاها بیشتر و بیشتر در هم تنیده میشن و به قدری پویا و واقعی و باورپذیر به نظر می رسن که وقتی در یک چشم به هم زدن از بین میره، مجددا غم و تنهایی حاکم میشه و دوباره روز از نو روزی از نو. اما شخصیت اصلی داستان فرصتی پیدا می کنه که در خارج از رویاهاش با یه نفر یعنی ناستنکا آشنا بشه و به تدریج به او علاقه پیدا کنه و این داستان چهار شب از آشنایی او با ناستنکا رو روایت می کنه. روایت عشقی یک طرفه.
- بیشتر داستان بر گفت و گوهای شخصیت اصلی و ناستنکا تمرکز داره و هرکدوم داستان زندگی خودشون رو برای دیگری تعریف می کنند و قدرت داستایوفسکی در تشبیهات ادبی فوق العاده بود.
- من نمونه های ترجمه های مختلف رو مشاهده کرده بودم و به نظرم ترجمه سروش حبیبی از نشر ماهی از همه بهتر بود.
- از این کتاب فیلم های زیادی ساخته شده از جمله فیلم چهارشب یک رویابین (تصویر عکس یادداشت) از روبر برسون، فیلم شب های روشن از لوکینو ویسکونتی و فیلم شب های روشن ایرانی از فرزاد موتمن اما از اونجایی که بسیار به سینمای برسون علاقه دارم، اقتباس برسون از این کتاب رو بیشتر می پسندم. فقط درصورتی که به سبک برسون علاقه دارین، این فیلم رو تماشا کنید.
خیلی نتونستم خوب حق مطلب رو ادا کنم فقط میتونم بگم کتاب خیلی خوبی بود و لذت بردم.
        

41