بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

محدثه پوررمضان

@Booklover

4 دنبال شده

42 دنبال کننده

                       Instagram  @Mim.book.review 
                    

یادداشت‌ها

                عنوان اصلی کتاب
Scarcity: Why Having Too Little Means So Much
هست که به سلیقه(مترجم یا ؟) فقر احمق می‌کند ترجمه شده!

کتاب تئوری هایی در مورد کمیابی(کمبود) و اقتصاد رفتاری مرتبط با آن ارائه می دهد ، اینکه کمیابی باعث افزایش کارایی ذهن می‌شود و در عین حال ذهن را تسخیر می کند و پهنای باند را کاهش می دهد، مثلا کمبود زمان منجر به استفاده بهینه از زمان می شود  یا تمرکز روی یک مساله باعث می‌شود مسائل دیگر به حاشیه رفته و اهمیتشون در لحظه برای ما کمتر شود هرچند که حیاتی باشند و...
کتاب پر است از مثال ها و آزمایشاتی خلاقانه که برای ارزیابی تئوری ها انجام شده اند...

در کل کتاب جالبی هست اما مطالبش به شکل کسالت باری تکرار می‌شن🤓

📖 از متن کتاب:
کمیابی از ما متخصص می سازد،چمدان بندهایی متخصص. وقتی از جای خالی بی بهره باشیم، ارزش سانتی‌متر به سانتی‌متر فضای داخل چمدان را درک می کنیم.فقرا ارزش یک دلار را میدانند،افراد گرفتار ارزش یک ساعت را، آنهایی که رژیم  دارند ارزش یک کالری را.
        
                راوی داستان دختربچه ای ست به نام اسکات. او به همراه برادر بزرگترش جیم و پدرشان اتیکوس که وکیلی با اخلاق است، در شهر کوچکی در آمریکا زندگی می‌کنند، همسایه ی عجیبی به نام بو رادلی دارند که کسی او را  ندیده، مردم در مورد او افسانه سرایی می کنند...این خواهر و برادر  در عالم کودکی سعی در کشف داستان بو رادلی دارند ...
 اتیکوس به عنوان وکیل مدافع مردی سیاه پوست و متهم تجاوز به یک سفید پوست انتخاب می شود. او در زمانه ای که سیاه پوست بودن خود جرمی نانوشته است سعی در دفاع از حق دارد... حقی که برای او و خانواده اش تبعاتی دارد...

 از بهترین کتابهایی که خوندم و به همه توصیه می کنم که بخونن،خیلی ساده و زیبا از انسانیت صحبت میکنه...
 به خصوص برای نوجوان ها عاالیه چون با شخصیت جیم و اسکات همزادپنداری می کنند🌱 
شاهکار... حیف که خودم دیر رفتم سراغش، بخاطر داستان دادگاه و نژادپرستی فکر میکردم خشک و کسل کننده باشه که سخت در اشتباه بودم🙄

📖 از متن کتاب: 
" یک روز اتيكوس به جیم گفت من ترجیح می دم که تو بری تو حیاط عقب و به قوطی های خالی تیراندازی کنی، اما میدونم دنبال پرنده ها خواهی رفت. در هر حال اگه بتونی به طرقه تیراندازی کنی اشکال نداره ولی یادت باشه کشتن مرغ مینا گناه دارد.
اولین بار بود که اتیکوس از گناه حرف می‌زد و من موضوع را با خانم ماودی در میان گذاشتم.
پدرت حق داره. مرغ مینا واسه مردم آواز می خونه نه محصول کسی رو می خوره نه تو انبار ذرت لانه می سازه.آزارش به هیچ کس نمی رسه فقط از ته دل چهچهه ميزنه.پیداست که کشتنش گناه داره."
        
                این کتاب دو جلدی شامل گفت‌گو ها و مصاحبت میلاد عظیمی و عاطفه طیه با هوشنگ ابتهاج  درباره زندگی و عقایدش نسبت به مسائل مختلف است...
این زن و شوهر در مورد کتاب خیلی خوبشان می‌گویند: «این کتاب ماحصل چندصد ساعت مصاحبت آزادوار و بی‌آداب و ترتیب با سایه است؛ از خرداد ۱۳۸۵ تا بهار ۱۳۹۱ که آخرین نمونه‌های کتاب را تلفنی با سایه بررسی می‌کردیم. این کتاب البته دربرگیرنده‌ی همه‌ی آنچه در صحبت سایه دیده و شنیده‌ایم نیست؛ نه حجم کتاب چنین اقتضایی داشت و نه روزگار و مصلحت‌سنجی‌های سایه به ما چنان مجالی می‌داد؛ اما هرچه در این کتاب می‌خوانید، شنیده‌ها و دیده‌هایی است مستند به صوت و تصویر و ما از این حیث تا حد وسواس امانت‌دار بوده‌ایم.»

از  متن کتاب:
وقتی داشتم سال ۴۵ خانه کوشکو می ساختم یک کنده ای زیر خاک بود،عجیب بود، یک کنده ی خیلی قطور بود شاید به اندازه ی هشتاد- نود سانت،من هیچ نمیدونستم چه درختیه. اردیبهشت بود،دور این کنده یه پاجوشهایی زده بود. بعد که این برگها بزرگتر شدن فهمیدم که ارغوانه. تو تمام مدت بنایی نگذاشتم سیمان و آهک کنار این کنده بریزه.بعد که باغچه را درست کردیم دیدیم هر کدام از این پاجوشها یک تنه قطور شد...ارغوان برخلاف درخت های دیگه است؛درخت های دیگه اول برگ میکنن،بعد شکوفه میکنن،بعد گل میکنن؛ارغوان اول گل میکنه و بعد که گلاش میریزه برگ می کنه.برگهاش هم شکل قلبه.....این درخت خیلی بی تابه،گاهی تو همون تنه قطور پوسته ی سخت یک مرتبه پوسته را می شکافه و گل می ده...من این درختو  نگه داشتم در طول سال‌ها قد کشید و بلند شد،مثل یک مشعل...بعد اون بهاری که من خونه نبودم اون شعر ارغوانو ساختم.خب ارغوان برای من سمبل همه چیز من بود؛ خونواده بود،عشق بود، آرزوها بود، ایده آلها بود، هر چی حساب کنید.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

دراکولا احتمالا معروف‌ترین شخصیت داستانی ترسناک و ضدقهرمان در جهانه و تا جایی که من می‌دونم، بیشترین تعداد پرداخت سینمایی یک داستان هم مربوط به ایشونه ( از 1931 تا حالا به صورت ممتد، پیوسته و لم‌ین‌قطع  دارن دراکولا می‌سازن.)
با وجود همه‌ی دراکولاهای ساخته شده، اصل جنس همچنان کتابه؛ یک داستان کلاسیک دوره‌ی گوتیک که شاید با تصور سینماییتون فرق داشته باشه. 
کتاب درباره‌ی کنت دراکولاست اما دراکولا توش نیست؛ درواقع دراکولا هست اما کم است! به توصیف چهره و شخصیتش پرداخته شده اما ترجیح برام استوکر این بوده که شخصیت مرموزش رو در تاریکی نگه داره و او رو از دریچه‌ی چشم آدم‌های خشک مذهب، پرفسور روان‌پریش، ترسوها و منشی کند ذهن به مخاطب بشناسونه.
داستان ساده و روانه. ترسناک نیست (حداقل برای من نبود!) اما پرداخت به شدت قوی داره و اگر شب و در خلوت بخوانید ممکنه قلقلکتون بده.
نکته‌ای که وجود داره اینه که داستان کلاسیک برای بی‌حوصله‌ها نیست. کلاسیک یعنی کش دادن و توصیف‌های زیاد. اگر اهلش نباشید و دنبال همون تصاویر سینمایی و پرده‌سبزی باشید تو ذوقتون می‌خوره.
این داستان قطعا برای مردم اون زمان خیلی خیلی جذاب بوده. برای ما دیگه دراکولا یک چیز عادی شده!

پی‌نوشت:
دراکولای محبوب من همچنان دراکولای هتل ترانسیلوانیاست.😁🤌🏻
            دراکولا احتمالا معروف‌ترین شخصیت داستانی ترسناک و ضدقهرمان در جهانه و تا جایی که من می‌دونم، بیشترین تعداد پرداخت سینمایی یک داستان هم مربوط به ایشونه ( از 1931 تا حالا به صورت ممتد، پیوسته و لم‌ین‌قطع  دارن دراکولا می‌سازن.)
با وجود همه‌ی دراکولاهای ساخته شده، اصل جنس همچنان کتابه؛ یک داستان کلاسیک دوره‌ی گوتیک که شاید با تصور سینماییتون فرق داشته باشه. 
کتاب درباره‌ی کنت دراکولاست اما دراکولا توش نیست؛ درواقع دراکولا هست اما کم است! به توصیف چهره و شخصیتش پرداخته شده اما ترجیح برام استوکر این بوده که شخصیت مرموزش رو در تاریکی نگه داره و او رو از دریچه‌ی چشم آدم‌های خشک مذهب، پرفسور روان‌پریش، ترسوها و منشی کند ذهن به مخاطب بشناسونه.
داستان ساده و روانه. ترسناک نیست (حداقل برای من نبود!) اما پرداخت به شدت قوی داره و اگر شب و در خلوت بخوانید ممکنه قلقلکتون بده.
نکته‌ای که وجود داره اینه که داستان کلاسیک برای بی‌حوصله‌ها نیست. کلاسیک یعنی کش دادن و توصیف‌های زیاد. اگر اهلش نباشید و دنبال همون تصاویر سینمایی و پرده‌سبزی باشید تو ذوقتون می‌خوره.
این داستان قطعا برای مردم اون زمان خیلی خیلی جذاب بوده. برای ما دیگه دراکولا یک چیز عادی شده!

پی‌نوشت:
دراکولای محبوب من همچنان دراکولای هتل ترانسیلوانیاست.😁🤌🏻
          
            بازمانده روز ، داستانِ «به نیمه ی پر لیوان نگاه کن» است . از همان داستان هایی که وقتی تمامش کردی تصمیم میگیری گذشته را فراموش کنی و تمام هم و غمت را بگذاری برای آینده . از همان هایی که وقتی تمام شد برمیگردی و تک تک روزهای زندگیت را مرور میکنی و اگر دیدی توی گذشته ات خبری نبوده و ته دلت یکجوری شد با خودت میگویی خب آینده را که ازم نگرفته اند .
 بازمانده روز حداقل برای من که اینطور داستانی بود . (اگر به هرمنوتیک اعتقاد داشته باشید) 
ایشی گورو در داستانش با مهارت تمام ، به پیش خدمت خانه ای اشرافی در انگلستانِ قرن بیستم به نام استیونز می پردازد که صاحب خانه ی جدیدش پیشنهاد سفری یک هفته ای به او داده . استیونز که اولش موافق نیست ، با یادآوری نامه ی میس کنتن (پیشخدمت زنی که سالها پیش همکار او بوده ) بعد از مدتی نظرش عوض شده و سفر را آغاز میکند.
داستان ۸ فصل دارد که اگر پیش درآمد را در نظر نگیریم ، هر فصلش روایت یک روز یا یک نصفه روز از سفر استیونز است . فصل هایی که لابلای توصیف مناظر دیدنی انگلستان و ماجراهای سفر ، پرش هایی به گذشته ی استیونز میکند و زمانی را به تصویر میکشد که پیشخدمت مردی بلند پایه به نام لرد دارلینگتون بود . گذشته ای که گاهی به آن افتخار میکند  و گاهی از آن فرار .
 برداشت شخصی من این بود که حتی آنجایی که به گذشته افتخار میکند هم دارد از آن فرار میکند . .
نجف دریابندری الحق و الانصاف برای ترجمه ی این اثر کم نگذاشته و توانسته لحن خشک و رسمی استیونز را به زیبایی هرچه تمام تر در بیاورد .
.
داستان روند کندی دارد و اگر دنبال تعلیق و ماجرایی پر کشمکش هستید ، یا اینکه در رمان خواندن تازه کارید پیشنهاد میکنم سراغ این اثر نروید . .
بازمانده ی روز ، حوصله میخواهد . حداقل آنقدری که بنشینی ۱۰۰ صفحه ای پشت سر هم حرف های خشک و‌ رسمی سیاستمداران بلند پایه ای که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را بلغور میکنند ، بخوانی و کتاب را کنار نگذاری .