کور سرخی

کور سرخی

کور سرخی

4.1
95 نفر |
48 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

171

خواهم خواند

69

شابک
۹۷۸۶۲۲۰۱۰۷۶۹۹
تعداد صفحات
131
تاریخ انتشار
_

نسخه‌های دیگر

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کورسرخی، روایتی از جان و جنگ، نه جستار تکان‌دهنده است از تجربه‌های تلخ و گزندهٔ نویسنده از جنگ؛ از مرزنشینی؛ از خون‌هایی که شوروی در افغانستان ریخت تا زن‌ها و مردهایی که طالبان بی‌جان‌شان کردند. عطایی مشاهداتش را گره می‌زند با روزگاری که انگار نمی‌خواهد و البته نمی‌تواند سپری شود. کورسرخی تجربهٔ چندین سال تلاش نویسنده است در فرم جستار و انتخاب این نه روایت از میان صدها داستان دیگری که او به شخصه شاهد، ناظر یا شنونده‌شان بوده است. نویسنده پیش از این با رمان «کافورپوش» و مجموعه داستان «چشم سگ» گام بلندی در این عرصه برداشت.
      

لیست‌های مرتبط به کور سرخی

یادداشت‌ها

          '' رقت بار است که جنگ زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشتِ کمونیست و طالب و داعش سر کنی که بدانی باز این کشور از آن یکی جنگِ بهتری داشته که لااقل قبل مُردن با آژیر به آدمها خبر میدادند که شاید بمیرند و حواسشان به جان آخرشان باشد پدرم در لحظات اولی که حمله به هوش میآمد در میانهٔ هذیانهاش با گریه و ترس میگفت: «جنگ دنبال او می آید... هر جا برود می آید... جانکاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خودت میکشانی. '' 
تا همین چند وقت پیش، شنیدن کتاب صوتی را به خاطر معایبی که داشت بعد از کتاب های الکترونیکی، نازل ترین نوع مطالعه می‌دانستم ( که البته به نظر من شنیدن کتاب صوتی اصلا مطالعه نیست )
تا اینکه کتاب صوتی کور سرخی را با صدای نویسنده اش شنیدم.
کور سرخی روایت مرز نشینی، مهاجرت، دوری، جنگ، آوارگی و به سوگ نشستن عزیزان است.
خانم عالیه عطاییِ افغانستانی الاصلِ بزرگ شده ایرانِ ساکن آلمان، روایتگر رنج های دختری ست که زاده ی مرز است، در کودکی با چپ ها و توده ای ها آشنا می‌شود، در هشت سالگی دستش را به دهان پدر صرعی اش می‌برد و استخوانش خرد می‌شود و بعد از گذشت سالیان دراز به وقت درد جای درد را می‌بوسد ، در جوانی پسر دانشجویی که عاشقش بود را می‌کشند (معادلات عاشقانه در جنگ دو خط موازی هستند که هیچ گاه به هم نمی‌رسند) و یک دستش را به غنیمت می‌برند، در تهران مورد حمله سه جوان مست قرار می‌گیرد، با جوانی ایرانی ازدواج می‌کند و راهی آلمان می‌شود. 
نویسنده در هر بخش از کتاب برگ برنده و البته دردناکی از مصائب غیر ایرانیان ساکن در ایران یا آنان که طبق قواعد مسخره نیمه ایرانی هستند رو می‌کند. 
گفت و گوی اینترتی خانم عطایی با دختر عمویی که هزاران کیلومتر دور است از جذاب ترین قسمت های کتاب است، نویسنده از ایران و شوهر ایرانی می‌گوید و سلما از آمریکا و شوهر آمریکایی. 
نویسنده در خوانش کتاب به خوبی احساساتش را به مخاطب منتقل می‌کند. وقتی از کشته شدن فؤاد می‌گوید صدایش می‌لرزد، وقتی از ملاله صحبت می‌کند بغض می‌کند و هر جا پای ایران و تهران به میان می‌آید غرور و افتخار را می‌توان در کلامش حس کرد. 
فرض کنید این کتاب را باران کوثری یا پگاه آهنگرانی بخوانند.
فکرش هم خنده دار است.
این اولین و شاید تنها کتابی باشد که توصیه میکنم نسخه صوتی اش را بشنوید.
بدون اینکه مشغول به کار دیگری باشید یا با سرعت بیشتری پخش کنید.
کمی تلخی بد نیست 
        

3

          #کورسرخی

در یک اقدام متهورانه غروب هم کتاب صوتی «کورسرخی» را با صدای نویسنده کتاب گوش دادم.کتابی که در آن نویسنده ۹ برش از زندگی واقعی خودش را روایت کرده است.کتابی که گویی تاریخ پر از جنگ و خون و کشتار و مظلومیت افغانستان را بیان میکند.درد و غم بی وطنی و بی خانه بودن و مهاجرت را.زمان گوش دادن به کتاب فقط چهار ساعت است که من چون از قلم نویسنده و بیانش خوشم آمد با همان سرعت معمولی گوش دادم.با سرعت بیشتر خیلی سریعتر هم میتوان گوش داد.کتاب پر است از توصیف ها و عبارات تاثیر گذاری که عمق غم ریشه دوانده به جان مردم همسایه مان را نشان میدهد.روایت ها در فاصله زمانی سالهای ۶۵ تا ۹۵ اتفاق افتاده اند.از پنج سالگی تا سی و پنج سالگی نویسنده.

آنچه که بیشتر از همه در خلال این نه روایت منتقل میشود دردیست که افغان ها در زندگی پر از نا امنی و به دنبال خانه شان دارند.بچه هایی که در خاکی غیر از خاک وطن می بالند و حتی به برگشت به وطن هم نمی اندیشند.دیگر وطن برایشان معنایی ندارد.زن هایی که همسر مردانی غیر افغان میشوند.جمله ای از کتاب دائم در سرم تاب میخورد:«حال هر سرزمین را باید از حال زن هایش شناخت»


#کورسرخی
#عالیه_عطایی
#کتاب_صوتی
#چهاردهم_فروردین_۴۰۲
#دو


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh
        

1

          .
من در نگاه خودم آدم نژاد پرستی نبودم
 تا وقتی که رسیدم خانه و کیفم را پرت کردم زمین و به همسرم گفتم: تمام مسیر راه را در اتوبوس، سرپا ایستاده بودم من و باقی ایرانی ها..
چون چند زن افغانستانی با بچه های زیادشان روی صندلی اتوبوس نشسته بودند، آداب مهاجر بودن را بلد نیستند گویا! 
همسرم بدون این که نگاهم کند گفت: مگر افغانی و ایرانی داریم؟ آدم آدم است دیگر..

و من لال شدم!

مواجهه اولم با نژادپرستی برمی گشت به چند  سال قبل، زمانی که مستاجر مادرم زن و شوهر افغانستانی بودند که برای هر لطفی که مادرم در حقشان می کرد، چندبرابر از حد معمول تشکر می کردند تا از خانه بلندشان نکند. و من هیچ وقت رویم نشد زمان جمع کردن اثاثیه هایش خداحافظی درخوری کنم. 
 چون مادرم عذرشان را خواسته بود تا من جای آن ها ساکن شوم..
و من حس گناه داشتم ولی چیزی در وجودم می گفتم من ارجح تر از آن هابودم.. بالاخره من مهاجر نیستم! 
بگذریم! 
مهاجر، مهاجر است. ولی عطایی از مهاجری حرف می زند که توی خاورمیانه آواره است و تکلیفش با خودش و وطنی که ندارد هیچ وقت معلوم نیست.. این مهاجر اگر اوکراینی باشد صد البته توفیر دارد با افغانستانی و پاکستانی.. 
به نظرم کتاب را بخوانید
 آن وقت می فهمید چرا هر وقت به صورت یک مهاجر نگاه می کنید زود نگاهش را می دزد تا با نگاه شما گره نخورد و همیشه در هر برخوردی او زودتر کوتاه می آید. 
کتاب تلخی است ولی خواندش برای ایرانی جماعت واجب است.

از کتاب:
هیچ فکر کرده ایی مردان افغانستان کجا هستند؟ چرا قهرمان نیستند؟ 
با لحن ساده ایی جواب می دهد: چون حتی پدر بچه های ما نیستند، اگر مرد بودند حتما ما زنشان می شدیم!
راست می گوید مردان افغانستان سالهاست مرد نیستند که من و باقی دختران هم نسل من، در کشورهای دیگر می زاییم. 

حال هر سرزمینی را باید از حال زن هایش شناخت. 

#ناداستان
#کتاب_خواندم
.
        

0

          #معرفی_کتاب_کورسُرخی
(هفتمین کتاب سال۱۴۰۰📖) 
کتاب رو‌ که دیدم همان اول جذب طرح جلد زیبایش شدم.اگر در زیر عنوان کتاب ننوشته بود "روایت هایی از جان و جنگ" ،محال بود با دیدن اسم کتاب به ماهیتش پی ببرم.
کور سُرخی درباره مردم رنج کشیده و ستم دیده افغانستان است و شامل نه روایت تکان دهنده است از تجربه های تلخ و اندوه بار نویسنده از مهاجرت، مرزنشینی، جنگ، جنگ و جنگ؛از خون هایی که شوروی در افغانستان ریخت تا جان هایی که طالبان گرفت.
از خانواده هایی که حتی سالها بعد از جنگ،بیماری و زمین گیری اعضای خانواده را همچون تقدیرشان پذیرفته بودند،از مادری که سر نداشت و تا آخرین لحظه زندگی اش برای نجات جان فرزندش می دوید، از دختر جوانی که سایه مرگ بر سر معشوقش فرود آمد و پیکر بی جانش طعمه خاک شد،از مهاجرانی که از وطن تنها نامش برایشان مانده،از مرزنشینان،از کمونیست، از جنگ، از خون، از خشم و از اندوهی که پس از سالها هنوز بر سینه هایشان سنگینی می کند و تسکینی برایش نیست.
این کتاب روایت هایی است از جان و جنگ(جانی که دیگر نیست و حتی اگر باشد دیگر.....).

نویسنده که اصالتی افغانستانی دارد این نُه جستار را از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۵ روایت میکند،روایت هایی که خود شاهد، ناظر و یا شنونده شان بوده است.مخاطب این جستارها بعد از خواندن شان چیزی در خود احساس می کند که قبلاً با او نبوده،چیزی مثل هُرم واقعیت هایی که فرصت خوانده شدن پیدا کرده اند.

از متن کتاب: وقتی جنگ عشقی را از میان می برد، انگار تا ابد گلوله است که به قلب ها شلیک میشود💔.

▪️این کتاب را بخوانید اگر:
به ادبیات جنگ علاقمند هستید.
به آثار مستند داستانی علاقه دارید.
دنبال کتابی کم حجم، روان و خوشخوان هستید.

🌿شروع:یکم خرداد
پایان:چهارم خرداد۱۴۰۰🌿
        

2

          بسم‌الله 
وقتی بعنوان یک ایرانی کورسرخی را بخوانی اوضاع فرق می‌کند. 
عشق و نفرتی جانت را می‌گیرد که نفرتش پر زورتر و عشقش صادق‌تر است.
همیشه حسم به افغانستان، مثل داشتن پسرعموی گمشده‌ای بوده که دست تاریخ او را سالها پیش دزدید اما هنوز شجره‌نامه‌اش گواه پیوند و هم‌خونی ماست. 

همیشه افغان برایم یکی بوده مثل کرد، لر، عرب، بلوچ، ترکمن. مرزهای جغرافیایی بنظرم ناچیز و خنده‌دار بودند در برابر مرزهای فرهنگی و زبانی و مذهبی.

همیشه مردهای افغانستانی سپاه فاطمیون را قوماندان‌هایی بی‌عنوان و درجه و ادعا می‌دانستم که سادگی‌شان به اخلاص و تواضع‌شان به کرامت ارتقا یافته بود.

کورسرخی را که بستم، دیگر افغانستان برایم آن جانستان کابلستان نبود.

حس می‌کردم پسرعموی گمشده‌ام را، با حالتی نزار و در خود گمشده پیدا کردم. انگار آلزایمر گرفته باشد. انگار دچار است به کلاستروفوبیا و آگورافوبیای همزمان. هم از مکان‌های عمومی می‌ترسد هم از فضاهای بسته. هم از خودش هم از دیگران. هم از وطن هم از بی‌وطنی حتی از جهان‌وطنی. هم از مرزها هم از بی مرزی.
 عطایی خراسان بزرگ را مثل آینه‌ای، روی نقشه جغرافیا کوبید و هزار تکه کرد. کابل و قندهار و هراتش لبه‌های تیزی داشتند که هرکس به آنها دست می‌زد، از جوارحش خون جاری می‌ساخت.
افغانستان را توی کتاب عطایی پسرعمویی روان‌نژند یافتم. کسی‌که قویا نسبتش را با من انکار می‌کرد اما همچنان از من، ارث پدر طلب داشت.

مرزها؛ این کتاب راهنمای عملی ملتی بود که در طی چهل سال در کاری عجیب تخصص پیدا کردند: مرز کشیدن به دور خود. یکی با وافور، یکی با مهاجرت، یکی با مبارزه، یکی با غم، یکی با فراموشی، یکی با عشق، یکی با سکوت‌، و یکی مثل عالیه عطایی با جملات و کلمات. وقتی برای وطن و شهر و خانه‌ات مرزی نمانده، و هر روز یکی پای‌مالش میکند، این عاقلانه‌ترین راه نیست؟ من هیچ‌جای تاریخ و جغرافیا و ادبیات، مرزهایی به این قطوری و مرگباری ندیدم.


فصل ششم که راوی، نقاب جمله «جنگ است دیگر» را زمین انداخت و صریح و خشگمین و تحقیرآمیزْ انگشت اتهام گرفت سمت مردهای افغان،صادقانه بگویم دلم خنک شد! آنقدر که حواسم نبود از تمام احترامی که برای سربازان فاطمیون قائل بودم، دیگر خبری نیست. چون عطایی می‌گفت آنها اگر مرد بودند برای وطن خودشان می‌جنگیدند. برای حفظ ناموس خودشان. لابد آنها هم متقابلاً می‌توانند عطایی را متهم کنند که اگر واقعا زن افغان بود، چنین و چنان! نمی‌دانم. جنگ داخلی بین خودشان است. من ایرانی‌ام. این نزاع داخلی، تعرض الواط به دو زن افغانستانی توی خیابان‌های تهران نیست که بخاطرش شرم نیابتی بکشم. 
غم سلما و عالیه از زاییدن نوزادان غیر افغانستانی، چرک و خون داشت. نتوانستم هم‌ذات‌پنداری کنم. نتوانستم غم‌شریک‌شان باشم. نتوانستم حتی متاسف باشم. حسی که داشتم هیچ‌کدام اینها نبود. حس دلتنگی عاشقانه‌ای بود به تک تک سنگ قبرهایی که در گوشه گوشه خاک وطنم، رویش نام "شهید" را  قرمز و مفتخر حک کرده‌اند. شهیدانی که ترجیح دادند نیمه ‌شبی، زنی با رد اشک‌هایش روی کتاب کورسرخی، شرمنده خون غیور ریخته‌‌شده‌شان باشد، اما آنها شرمنده او نباشند. 

کتاب‌هایی که تا نیمه شب بیدار نگهم می‌دارند را
دوست دارم.
        

2