بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

Anna Karenina

Anna Karenina

Anna Karenina

4.3
102 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

18

خوانده‌ام

168

خواهم خواند

136

Acclaimed by many as the world's greatest novel, Anna Karenina provides a vast panorama of contemporary life in Russia and of humanity in general. In it Tolstoy uses his intense imaginative insight to create some of the most memorable characters in all of literature. Anna is a sophisticated woman who abandons her empty existence as the wife of Karenin and turns to Count Vronsky to fulfil her passionate nature - with tragic consequences. Levin is a reflection of Tolstoy himself, often expressing the author's own views and convictions. Throughout, Tolstoy points no moral, merely inviting us not to judge but to watch. As Rosemary Edmonds comments, 'He leaves the shifting patterns of the kaleidoscope to bring home the meaning of the brooding words following the title, 'Vengeance is mine, and I will repay.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به Anna Karenina

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به Anna Karenina

یادداشت‌های مرتبط به Anna Karenina

            
در برابر بزرگی و عظمت اشیا، پدیده ها و مفاهیم هرکس عکس العمل خاصی دارد.وقتی انسانها به لذت کشف می رسند،گاهی هریک منحصر به خودشان هیجان یا عکس العملی خاص بروز می دهند.
من هم در مقابل عظمتِ اثرِ ادبیِ بی نظیر قرن ۱۹،کتاب آنا کارنینا،تکه ای از ذهنم و قلبم را برای همیشه در اختیار آموخته هایم از این کتاب گذاشتم. 
چند روز می شود که کتاب تمام شده است. مفاهیم اخلاقی و اجتماعی و انسانی جاری در داستان مرا شوکه کرده بود و نمی توانستم چیزی بنویسم.درونم زلزله به پا شده بود.هیجان زده بودم.نمی دانستم چه بنویسم.هنوز هم نمی دانم از کجا شروع کنم.

اما  از آنجا که ننوشتن در مورد آنا کارنینا جفا در حق یک جامعه شناس،روانشناس و فیلسوف و نویسنده نامی است، از سر ادب و احترامی که برای تولستوی بزرگ قائلم ،چند خطی درمورد آنا سیاه می کنم.

جهانی که تولستوی در این کتاب خلق کرده است، دقیق و شفاف و بی نظیر است.توجه او به جزئیات رفتار انسانها نشان از بلوغ فکری او دارد.آدم هایی چنان عمقی دارند که هیچ گوشه‌ی تاریک و ناشناخته ای از آنها برای نویسنده باقی نمانده است.
علاوه بر شخصیت های درخشان ،تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه اش را زیر بینانه تصویر کرده است.
او با تسلطی مثال زدنی تمام صفات انسانی و اخلاقی(مثبت و منفی) رادر اعمال اشخاص نشان داده است.
روند تغییر آدمها نرم و باور پذیر است. تمام فضائل و رذائل فردی در لباس رفتار ها بروز می کند:
خشم،حسادت،غرور،دروغ،عشق،محبت،دلبستگی،ریا، خیانت،تنهایی،وابستگی،ترس،اضطراب،هوس، وحشت،
امید،تعهد،مذهب،ایمان،خدا،شرافت،مردانگی، فساد،تعصب،غیرت،شجاعت،... نمونه ای از مواردی است که نویسنده به آن پرداخته است.وجه معجزه وار داستان آنا کارنینا این است که چطور یک انسان به جایی می رسد که می تواند دقیق و درست به بررسی این مسائل و درونیات بپردازد.
جایگاه تولستوی به راستی خدا گونه است.در این رمان بدون قضاوت نویسنده،مخاطب در جریان وقایعی قرار می گیرد که در انتهای داستان باوری عمیق را در او شکل می دهد.
قله موفقیت یک اثر هنری، تاثیری شهودی است که در مخاطب می گذارد.
آنا کارنینا بی شک، تا سالیان دراز آینده نیز در قله می ایستد و نه تنها ما بلکه آیندگان به احترامش می ایستند.
در این کتاب مخاطب بدون اینکه پای خطابه یا وعظی نشسته باشد ،هرچه لازم است بداند ،دریافت می کند ،با تمام اشخاص همذات پنداری می کند،دنیایشان را می شناسد و مشتاقانه در انتظار ادامه راه داستان می ماند.
و تمام احساساتی که در بالا ذکر کردم،به تمامی دریافت می کند.
امیدوارم نوشته بالا خوانندگان یادداشت را ترغیب کند قدم در دنیای این شاهکار ادبی بگذارند و خودشان وجوه مذکور را لمس کنند.

توصیه می شود همه این کتاب را بخوانند.البته که برداشت عمیق تر در سنین بالای ۳۰ سال میسر است.(به دلیل لایه های چند گانه و بی نظیر مفاهیم و ارزش ها)

⛔️⛔️⚠️⚠️ **خطر افشای داستان**

اگر بخواهم تاثیر گذارترین واقعه کتاب را انتخاب کنم،حادثه ای را انتخاب می کنم که خلاصه‌ی موجز و نمادین از کتاب است.
وقتی که ورونسکی در مسابقات اسب سواری با ولع پیروزی بر روی مادیان زیبا و گران قدرش چنان می تازد که در آخرین مانع، آسیبی به اسب می زند که سبب شکستن کمر مادیان زیبا می شود!
و بعد بی تفاوت حیوان را از پا در می آورد! و زندگی را به روال سابق ادامه می دهد...
واسبی که تمام توان و وجودش را بی دریغ به ورونسکی بخشیده بود،جان می دهد.😔
اوج داستان برای من همین است.


#ادبیات_روسی
#رمان_کلاسیک
#خیانت
#زندگی_اجتماعی_قرن۱۹_روسیه‌تزاری
#زندگی_فرهنگی_قرن۱۹_روسیه‌ترازی
#مذهب
#اخلاق
          
            رمان آناکارنینا اثر #تولستوی، نویسنده‌ی مشهور و محبوب قرن نوزدهم است. یکی از معروف‌ترین جملات شروع مربوط به این رمان است . ((همه خانواده‌های خوش بخت مثل هم‌اند اما خانواده‌های شوربخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند)) .
این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگی‌اش به نحو غم‌انگیزی به پایان می‌رسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لووین است که دغدغه‌های او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید، در اصل بازتاب دهنده تفکرات و نظرات خود نویسنده است.
تولستوی همانند رمان #جنگ_و_صلح، در این رمان هم شخصیت‌های بسیار زیادی را خلق کرده .روند تغییر شخصیت‌ها در کتاب بسیار آرام و باورپذیر است و تعدد آن‌ها به هیچ‌وجه سردرگمی ایجاد نمی‌کند و خواننده به آسانی با آن‌ها همراه می‌شود . علاوه بر خلق شخصیت‌های متعدد ، تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه‌اش را نیز ریزبینانه به تصویر کشیده است که این نشان‌دهنده نبوغ نویسنده است .
نقطه اوج و همچنین نفس‌گیر داستان برای خواننده ، ماجرایی است که بر ورونسکی و اسبش می‌گذرد و خواننده را از فرط حیرت ، میخکوب می‌کند . پس از آن خواننده از مواجه شدن با هیچ اتفاقی به این اندازه متعجب نخواهد شد.

پ.ن۱: درک رمان کلاسیک با وجود پیچیدگی‌های و توصیفات زیاد ممکن است برای خواننده مدرن کمی ملال‌آور باشد ، از این‌رو اگر به خوندن رمانهای کلاسیک علاقمند هستید ، صبور باشید و متمرکز.
پ.ن۱: دو ترجمه بسیار خوب از این کتاب هست ؛ ترجمه #سروش_حبیبی از #انتشارات_نیلوفر و ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب از نشر #علمی_و_فرهنگی .
نرجمه حمیدرضا آتش‌برآب روان‌تر و به اصطلاح امروزی‌تر است . 
          
امیررضا

1403/01/05

            داستان چند شخصیت داره که هر کدوم مفصل بهشون پرداخته شده و آناکارنینا تنها یکی از اون هاست.
روابط بینشون هم به شکلی است که روی هم تاثیر میزارن و مسیر زندگی دیگری رو تغییر میدن.
تولستوی به زیبایی شخصیت هارو جون دار میکنه و ما آناکارنینا،لوین،کیتی،ورونسکی،دالی و... رو میتونیم مثل یکی از آدم های اطرافمون درک کنیم و با چالش های اون ها ما هم به چالش کشیده میشیم.
برخی موضوعاتی که در کتاب پر رنگ تر بوده: 
عشق، خیانت، عذاب وجدان، زندگی زناشویی،سیاست،دین و ایمان.
حال و هوای کتاب بسیار خوب توصیف شده و میتونین روسیه اون سال هارو به زیبایی حس کنین
گفت و گوی بین شخصیت ها هم به خوبی شکل گرفته بود.
از هر چی که بگذریم از زیاده گویی های نویسنده نمیشه گذشت، یه جاهایی اونقدر زیاد میشه که کلافه میکنه، چیزیکه تو سال های بعد و در اواخر عمرش خلاف این عمل میکنه و بیشتر روی حرفی که میخواد بزنه تمرکز میکنه و خب نتیجش هم میشه همون کتاب های کم حجم.
ترجمه سروش حبیبی هم خوب بود.
          
            درخشان! درخشان!
احتمالاً همه‌مان از خوبی تولستوی شنیده‌ایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بی‌نظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکن است کسی این همه زندگی‌های مختلف را تجربه کرده باشد که بتواند اینگونه وصف کند؟ چطور ممکن است؟ و فقط حیرت کنید و کلماتش به قلبتان وارد شود. جادوتان کند.
لیلی همیشه از ادبیات روس بدش می‌آمد و من که چیز جدی‌ای در این زمینه نخوانده بودم، می‌گفتم که خب من هم خوشم نمی‌آید و همیشه با گارد با کتاب‌های روسی مواجه می‌شدم، ولی وقتی قرار شد که برای زنگ تماشا بخوانیمش، این کتاب و شاهکار بودنش، تصاویر خوش رنگ و لعاب و گاه غمزه‌ای که جلوی چشم‌های من به تصویر می‌کشید و شخصیت پردازی‌های پیچیده و کاملش، من را شگفت زده کرد. شگفت زده و شیفته. به طوری که ما (یعنی من وخواهرم) همزمان این کتاب را می‌خواندیم و مدام از همدیگر می‌دزدیدمش تا بیشتر بخوانیم و بعد در مورد شخصیت‌ها و کارهاشان با هم بحث‌های طولانی می‌کردیم.
همچنین بنظرم جا دارد که حتماً و حتماً، از ترجمه شاهکار آقای حبیبی هم یاد کنم، که بنظرم می‌رسد عمر و زندگی خودشان را، با تمامی د‌قت و وسواس، انگار که خود این کتاب را دوباره نوشته‌اند، پای این اثر گذاشته‌اند و بعد که می‌بینم کتاب‌های عظیم دیگری هم به زیبایی ترجمه کرده‌اند، متعجب می‌شوم... به همراه آن مقدمه قشنگشان!

---
‌بریده‌های از کتاب که برای خودم گوشه‌ای یادداشت کرده بودم:

پایین رفت و از نگاه کردن طولانی به او، چنانکه از نگاه کردن به خورشید، اجتناب می‌کرد ، اما نگاه نکرده نیز او را همچو خورشید می‌دید. 
*
همه خندان بودند اما او نمی‌توانست شادمان باشد و همین آزارش می‌داد. 
*
کیتی چتر او را باز و بسته کنان گفت: اه، چه احمقانه، چه حقارتی! هیچ احتیاجی به این کار نبود. همه اش تظاهر! 
-ولی آخر به چه منظور؟ 
-برای اینکه در چشم مردم، پیش خودم، و در پیشگاه خدا آدم بهتری بنظر آیم. همه اش فریب! نه، حالا دیگر گول نمی‌خورم، تسلیم نمی‌شوم. بهتر است دختر بدی باشم ولی دست کم فریبکار و دورو نباشم. 
*
من هیچ چیز نمی‌خواهم، هیچ... فقط می‌خواهم که همه چیز تمام شود.
*
ورونسکی از چشم مردی به او نگاه می‌کرد که به گلی که خود کنده است و در دستش پژمرده است نگاه می‌کند و زیبایی و طراوتی را که به طمع آن گل را کنده و تباه کرده است به زحمت در آن باز می‌یابد.
*
آنا دست او را با حرکت شدیدی فشرد و گفت: بله، همین بهتر است. دوستم داشته باش. این تنهای چیزی است که برای ما مانده است.
*
وقتی این حرف را به روشنی بفهمی چیزها همه بی ارزش می‌شوند. وقتی می‌فهمی که امروز یا فردا می‌میری و همه چیز فانی است آن وقت همه چیز در چشمت ناچیز می‌شود. من هم خیال می‌کنم که فکرم خیلی مهم است، ولی حقیقت این است که حتی اگر بتوانم اجرایش کنم، اهمیتش بیش از تعقیب و به دام انداختن این خرس نیست. به این ترتیب زندگی خود را طی می‌کنیم و سر خود را با شکار و کار گرم می‌کنیم تا به فکر مرگ نیفتیم.
*
می‌دانی! وقتی به مرگ فکر می‌کنی می‌بینی زندگی چیز چندان خوشایندی ندارد... ولی آرام تر می‌شوی.
          
            چند سال پیش در یک نظر سنجی بزرگ به عنوان بهترین رمان قرن نوزدهم شناخته شد.
 "از ظرائف و طرائف نگاه تولستوی این است که مسئلهء "غیرت" به شرقی ترین شکلش در این رمان مطرح میشود که یادم هست همان بار اول هم که خواندم غافلگیرم کرد
از آن عجیب تر این که نه تنها از مرد که از زن هم توقع غیرت میرود
ن ک آخرین گفتگوی آنا با شوهرش قبل از جدایی"
 "تولستوی واقعا پیامبری است در میان نویسندگان. کسی که میتواند این قدر خوب زیبایی ها و حس معنوی مادر بودن و زندگی خانوادگی را ترسیم کند.

یکی از فرازهایی هم که در نوبت اول مطالعه خیلی جذبم کرد ماجرای سفر کیتی و خانواده ش به شهرک آب گرم آلمانی و شیفتگی کیتی به وارنکا دخترنیکوکار و زاهدبود. دیروز با لذت تمام این بخش را خواندم و واقعا از خواندنش به وجد آمدم"
 "بار اول که آناکارنینا را خواندم این اندازه متوجه نشدم که جایگاه بعضی اتفاقات جانبی و پاساژها در روایت کلی چیست.
اما حالا میبینم تولستوی خیلی جاها درباره آن چه در آینده قرار است اتفاق بیفتد با یک واقعه کوچک به ما پیش آگهی میدهد. مثلا وقتی آنا برای اولین بار به مسکو میرسد در ایستگاه قطار ولوله ای می افتد و معلوم میشود یک نفر خودش را زیر قطار انداخته و خودکشی کرده. یا مثلا ماجرا شکست خوردن ورونسکی در مسابقه اسبدوانی"
 "لوین اشرافی است و اگرچه خوش را انسان آزاده‌ای میشناسد، بر اهمال کاری اشراف در واگذاری برخی امتیازات و نشناختن قدر برخی فرصت ها افسوس میخورد. به نظرم علتش این است که جریان تازه به دوران رسیده های پس از الغای نظام طبقاتی را جریانی بی ریشه و دور از فرهنگ میداند. سفر استپان ارکادیچ برای فروش جنگل به یک موژیک، جزو بخش های درخشان رمان است."
 "نقش خدای گونه پدر کیتی چقدر خوب است. واقعاً بهترین رمان همه اعصار است"
 "بعد از شش سال دارم بازخوانی اش میکنم. واقعا شاهکار است"
          
            آنا کارنینا 
خواندن ادبیات کلاسیک را که با روسها شروع کنی؛ آن هم با تولستوی، نانت توی روغن است. این حرف من نیست البته! عالم و آدم شاهدند. در این بین آنا کارنینا رمانی دو جلدی است که سروش حبیبی با مهارتش در ترجمه زبان روسی به زبان شیرین فارسی، خواندنش را برای ما شیرین تر کرده است. 
در آنای تولستوی، داستان را از زاویه دید همه آدم ها و شخصیت های توی داستان می‌خوانید. با آنها رشد می‌کنید، دیندار می‌شوید، عاشق می‌شوید و اشک خواهید ریخت. روابط بین آدم ها در این کتاب به قدری با شخصیت پردازی در هم آمیخته که مخاطب را با خود در جهان داستان غوطه ور خواهد ساخت. گویی نویسنده به قدر کافی در زندگی اش هم زن بودن را زیسته هم مرد بودن را. او چالش های درون و بیرون  شخصیت ها و کشمکش های مادی و معنوی را با ظرافت و حوصله ای پدرانه نقل می کند و عجیب آنکه تولستوی بر اتفاقات رخ داده در داستان گریسته است. او زندگی  و افکارش را درون این رمان ریخته و به قرنهای آینده اش هدیه داده است. همانگونه که مخاطبین با یک یک شخصیت ها همذات پنداری می‌کند. 
داستان آنا از ورود مردی به زندگی زنی با وجود شوهر و پسری در زندگی اش خبر می‌دهد. او  درگیر عشقی شده و  در آتش این عشق رشد می‌یابد. او درگیریهایی را با همسر، فرزند، اقوام، آشنایان، دین و مذهب، معشوق و مهمتر از همه خودش. 
روایت ماجرای آنا ماجرای روسیه سالهای 1875 تا 1877 است. جایی که وابستگی روسیه به نیروی نظامی پر رنگ شده و همه جا پر از آنهاست. این داستان هم چون بقیه داستان های تولستوی در طبقه مرفه اجتماعی شکل می‌گیرد. چیزی که خود تولستوی در آن زیسته و با تحول شخصیتی شبیه به خودش در روستا اوج می‌گیرد. 
من جنگ و صلح او را خوانده ام. پانصدو اندی شخصیت در یک رمان، پرداختشان و باور پذیر کردنشان کار ساده ای نیست. کار هر کسی هم نیست. اما تولستوی از عهده اش برآمده است. من او را با مرگ ایوان ایلیچ (داستان کوتاه) هم شناخته ام. گویی که لئو سالها در مناصب اداری و مسند قضاوت کار کرده که چنین اشرافی را در بیان داستان به خرج داده است.  
بعد از خواندن  داستان های تولستوی  درخواهید یافت که روابط بین انسان ها از سده 19 میلادی در روسیه تا قرن حاضر هیچ تغییری نکرده است. ما همان هستیم که بودیم. 
مخاطبین چنین رمانی، دوست داران همه کتابخوان ها کتاب نخوان هاست. خصوصا علاقمندان به آدم ها و روابطشان. مشتاقان توسعه انسانی  و دینی . 
 
پ ن: از حجم این رمان نهراسید.  
          
            انکار واقعیت، جواب مسئله نیست.
سیاهه‌ی خود را با جمله‌ای از کتاب آغاز کردم،
در اینکه آناکارنینا یکی از شاهکارهای ادبیات روسیه و جهان محسوب می گردد هیچ شکی وجود ندارد اما به عهدی که از روز پیوستنم به گودریدز با خود بستم، وفادارم و نتوانستم واقعیتی که به هنگام خواندن این کتاب تجربه کردم را انکار کنم.

باباطاهر عریان فرموده‌اند:
"یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد"

بله، سلایق ما آدم‌ها متفاوت است و قرار نیست اگر نیمی از دنیا حتی اکثریت مطلق کتابی را مورد اقبال خود قرار دهند، مورد پسند و اقبال باقی‌ماندگان قرار گیرد.

آشنایی من با عنوان کتاب بر می‌گردد به فرمایشات «هاروکی موراکامی» عزیز و نویسنده‌ی مورد علاقه‌ام و آنقدر در داستان‌هایش من را به این کتاب لینک کرد تا به سراغش آمدم اما...
یک کلام ختم کلام خوشم نیامد!

در گذشته‌ای نه چندان دور نخست به پیشنهاد یکی از دوستان عزیزم، فیلم اقتباسی این کتاب را تماشا کردم و حال می‌توانم تایید کنم که فیلم کاملا منطبق و استوار بر کتاب ساخته شده بود و حقیقتا همانطور که بارها عرض کرده‌ام عاشق آن فیلم بود و با همان عشق روزها روز بعد به سراغ خواندن کتاب آمدم.

کتاب از همان ابتدا با اطناب‌های آقای تولستوی آغاز گردید، البته خاطرنشان می کنم که من به هیچ‌وجه از اطناب فراری نیستم همانطور که از اطناب‌های عالیجناب فردوسی که از نوع مقبول بود فقط و فقط و فقط لذت می‌بردم چون آن اطناب ها به هیچ‌وجه موجب کسالت من نمی‌گردید و همچنین شناسنامه و مهر ادبی ایشان در شاهنامه محسوب می‌گشت و یا در رمانِ «عشق در زمان وبا» اثر نویسنده‌ي مورد علاقه‌ام «گابریل گارسیا مارکز» اطناب‌های دیوانه‌کننده و به هم پیوسته‌ی او از نوع التذاذ بود که در وصف معشوق به زیبایی هرچه تمام‌تر بیان شده بود و من را میخ‌کوب خود کرده بود اما در این رمان از همان ابتدای داستان نگرانی خود را بیان کردم که ممکن است در روزهای بعد، از خواندن کتاب لذت نبرم و شد آنچه که پیشبینی کرده بودم!
برای حقیر اطناب‌های تولستوی پوچ و بی‌ارزش بود و در ادبیات از نوع تطویل یعنی اطنابی که من را سراسر دچار تجربه‌ی پوچی، پریشانی، خستگی و کسالت کرد!

با ذکر این نکته که اعتراف می‌کنم با جناب تولستوی هیچ دعوای خونی نداشته و ندارم همانطور که پیش‌تر برای نوول جذاب و خواندنی «مرگ ایوان ایلیچ» پنج ستاره منظور نمودم برای این کتاب تنها دو ستاره آن‌هم تنها بخاطر هسته‌ی داستان و همچنین فیلمی که عاشق شده بودم منظور می‌کنم.
پایان

هشتم مرداد یک‌هزار و چهارصد