معرفی کتاب Anna Karenina اثر لی یف نیکالایویچ تولستوی

Anna Karenina

Anna Karenina

4.3
284 نفر |
62 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

67

خوانده‌ام

583

خواهم خواند

453

ناشر
شابک
9780143035008
تعداد صفحات
964
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        Acclaimed by many as the world's greatest novel, Anna Karenina provides a vast panorama of contemporary life in Russia and of humanity in general. In it Tolstoy uses his intense imaginative insight to create some of the most memorable characters in all of literature. Anna is a sophisticated woman who abandons her empty existence as the wife of Karenin and turns to Count Vronsky to fulfil her passionate nature - with tragic consequences. Levin is a reflection of Tolstoy himself, often expressing the author's own views and convictions.

Throughout, Tolstoy points no moral, merely inviting us not to judge but to watch. As Rosemary Edmonds comments, 'He leaves the shifting patterns of the kaleidoscope to bring home the meaning of the brooding words following the title, 'Vengeance is mine, and I will repay.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به Anna Karenina

پست‌های مرتبط به Anna Karenina

یادداشت‌ها

Davoud sarvi

Davoud sarvi

1403/6/26

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این اثر از بسیاری جهات یک رمان قابل توجه است. این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگی‌اش به نحو غم‌انگیزی به پایان می‌رسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لوین است که دغدغه‌های او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید.کتاب با یک خیانت آغاز می‌شود: شاهزاده آبلونسکی، برادر آنا و همسر دالی، با معلم فرانسوی بچه‌های خود به طور مخفیانه وارد رابطه شده است. برادر آنا از او می‌خواهد که واسطه شده و مانع به پایان رسیدن ازدواج او و دالی شود. از همین رو سفر آنا با قطار از سن پترزبورگ تا مسکو زمینه‌ساز آشنایی با افسر سواره نظامی به نام کنت ورونسکی می‌شود، کسی که بعدا به اولین عشق آنا تبدیل می‌شود. دیدار آن‌ها با مرگ یک کارگر راه آهن در زیر قطار مصادف می‌شود که این نشان‌دهنده بلایی است که چند سال بعد بر سر خود آنا می‌آید. مشاهده این اتفاق در ابتدای کتاب شاید تاثیری غیرمستقیم بر روی ناخودآگاه آنا گذاشته باشد که باعث شد بعدها او دقیقا به همین شکل به زندگی‌اش پایان دهد.آنا عاشق ورونسکی می‌شود و نمی‌تواند از او دست بکشد. کارنین می‌داند که این رابطه نامشروع همچنان ادامه پیدا می‌کند و باید حفظ ظاهر کنند. اما او همچنان با طلاق دادن آنا مخالفت می‌کند. این مساله آنا را در نوعی بلاتکلیفی قرار می‌دهد. او می‌خواهد به شکل آزادانه‌ای با ورونسکی زندگی کند، اما آداب و رسوم جامعه اشرافی کاملا مانع او می‌شود. آنا و همسرش ثروت زیادی دارند، اما از زندگی خود راضی نیستند. آنا در میان مردمی گیر افتاده است که او را همراهی نمی‌کنند. زمانی که به شهر برمی‌گردد و به یک اپرا می‌رود، به شکل بی‌رحمانه‌ای مورد تحقیر و سرزنش قرار می‌گیرد.
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          درخشان! درخشان!
احتمالاً همه‌مان از خوبی تولستوی شنیده‌ایم، اما، باید این کتاب را بخوانید، توصیفات بی‌نظیرش را ببینید و با خودتان فکر کنید که چطور ممکن است کسی این همه زندگی‌های مختلف را تجربه کرده باشد که بتواند اینگونه وصف کند؟ چطور ممکن است؟ و فقط حیرت کنید و کلماتش به قلبتان وارد شود. جادوتان کند.
لیلی همیشه از ادبیات روس بدش می‌آمد و من که چیز جدی‌ای در این زمینه نخوانده بودم، می‌گفتم که خب من هم خوشم نمی‌آید و همیشه با گارد با کتاب‌های روسی مواجه می‌شدم، ولی وقتی قرار شد که برای زنگ تماشا بخوانیمش، این کتاب و شاهکار بودنش، تصاویر خوش رنگ و لعاب و گاه غمزه‌ای که جلوی چشم‌های من به تصویر می‌کشید و شخصیت پردازی‌های پیچیده و کاملش، من را شگفت زده کرد. شگفت زده و شیفته. به طوری که ما (یعنی من وخواهرم) همزمان این کتاب را می‌خواندیم و مدام از همدیگر می‌دزدیدمش تا بیشتر بخوانیم و بعد در مورد شخصیت‌ها و کارهاشان با هم بحث‌های طولانی می‌کردیم.
همچنین بنظرم جا دارد که حتماً و حتماً، از ترجمه شاهکار آقای حبیبی هم یاد کنم، که بنظرم می‌رسد عمر و زندگی خودشان را، با تمامی د‌قت و وسواس، انگار که خود این کتاب را دوباره نوشته‌اند، پای این اثر گذاشته‌اند و بعد که می‌بینم کتاب‌های عظیم دیگری هم به زیبایی ترجمه کرده‌اند، متعجب می‌شوم... به همراه آن مقدمه قشنگشان!

---
‌بریده‌های از کتاب که برای خودم گوشه‌ای یادداشت کرده بودم:

پایین رفت و از نگاه کردن طولانی به او، چنانکه از نگاه کردن به خورشید، اجتناب می‌کرد ، اما نگاه نکرده نیز او را همچو خورشید می‌دید. 
*
همه خندان بودند اما او نمی‌توانست شادمان باشد و همین آزارش می‌داد. 
*
کیتی چتر او را باز و بسته کنان گفت: اه، چه احمقانه، چه حقارتی! هیچ احتیاجی به این کار نبود. همه اش تظاهر! 
-ولی آخر به چه منظور؟ 
-برای اینکه در چشم مردم، پیش خودم، و در پیشگاه خدا آدم بهتری بنظر آیم. همه اش فریب! نه، حالا دیگر گول نمی‌خورم، تسلیم نمی‌شوم. بهتر است دختر بدی باشم ولی دست کم فریبکار و دورو نباشم. 
*
من هیچ چیز نمی‌خواهم، هیچ... فقط می‌خواهم که همه چیز تمام شود.
*
ورونسکی از چشم مردی به او نگاه می‌کرد که به گلی که خود کنده است و در دستش پژمرده است نگاه می‌کند و زیبایی و طراوتی را که به طمع آن گل را کنده و تباه کرده است به زحمت در آن باز می‌یابد.
*
آنا دست او را با حرکت شدیدی فشرد و گفت: بله، همین بهتر است. دوستم داشته باش. این تنهای چیزی است که برای ما مانده است.
*
وقتی این حرف را به روشنی بفهمی چیزها همه بی ارزش می‌شوند. وقتی می‌فهمی که امروز یا فردا می‌میری و همه چیز فانی است آن وقت همه چیز در چشمت ناچیز می‌شود. من هم خیال می‌کنم که فکرم خیلی مهم است، ولی حقیقت این است که حتی اگر بتوانم اجرایش کنم، اهمیتش بیش از تعقیب و به دام انداختن این خرس نیست. به این ترتیب زندگی خود را طی می‌کنیم و سر خود را با شکار و کار گرم می‌کنیم تا به فکر مرگ نیفتیم.
*
می‌دانی! وقتی به مرگ فکر می‌کنی می‌بینی زندگی چیز چندان خوشایندی ندارد... ولی آرام تر می‌شوی.
        

9

R.

R.

1404/4/4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          

فقط یک چیز مایه امیدم شده، مثل همان دعایی که خیلی دوستش دارم: خدایا مرا ببخش، نه به خاطر خدمات و عباداتم، بلکه از سر رحمت بیکرانت. امیدم اینه که خودش ببخشد..

راه غلط و راه درست زندگی کردن، احساسات..
بالاخره خواندنش تمام شد
جلد اول قند عسل بود و خیلی دوستش داشتم و به همین خاطر 5 ستارز
جلد دوم تلخ بود
شیطانِ تولستوی هم شبیه آنا کاری نیناست، منتها آنا کاری نینا بسط داده شده و جزئیات زیادی دارد و در فلسفه و مباحثات فلسفی کم نگذاشته

در حین خوندن داستان بخصوص جلد اول یاد شعر قابل توجهی از مولوی افتادم
ضمن لعن و نفرین بر اسرائیل، که کتاب خواندمان را در این مدت بس زهر کرده بود، این شعر را در اینجا هم به اشتراک میذارم که بس به داستان هم نزدیک است:

نرم نرمک گفت که شهر تو کجاست؟
که علاج اهل هر شهری، جداست
***
نبض او بر حال خود بد بی گزند
تا بپرسید از سمرقند چو قند

نبض جست و روی سرخ و زرد شد
کز سمرقندی زرگر فرد شد
***
گفت: دانستم که رنجت چیست زود
در خلاصت سحر ها خواهم نمود

شاد باش و فارغ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن

من غم تو می خورم، تو غم مخور
بر تو من مشفق ترم از صد پدر

هان و هان این راز را با کس مگو
گرچه از تو، شه کند بس جستجو

گور خانه راز تو چون دل شود
آن مرادت زودتر حاصل شود

گفت پیغمبر که هر که سر نهفت
زود گردد با مراد خویش حفت

دانه ها چون اندر زمین پنهان شود
سر آن سرسبزی بستان شود
***
وعده ها و لطف های آن حکیم
کرد آن رنجور را ایمن ز بیم

وعده ها باشد حقیقی، دل پذیر
وعده ها باشد مجازی، تا سه گیر

وعده اهل کرم نقد روان
وعده نااهل شد رنج روان
...

✌

*********

بعد نوشت:
 معروف است كه لئو تولستوی، نویسنده بزرگ روسی در جلسه‌ای كه برای نقد و بررسی رمان «آنا كارنینا» حضور داشت، ناگهان یك زن گریه كنان به او نزدیك شد و گفت: «شما نویسنده‌ها آدم‌های بی‌رحم و سنگدلی هستید چون یك شخصیت را می‌پرورانید تا خواننده با او حس همذات پنداری پیدا كند اما ناگهان او را به زیر چرخ‌های قطار پرتاب می‌كنید، همان بلایی كه بر سر آناكارنینا آوردید، آخر چرا؟»
لئو تولستوی لحظاتی به فكر فرو می‌رود و بلافاصله می‌گوید: «باور كنید من همه تلاشم را برای نجات ایشان به كار گرفتم، حتی بارها با او حرف زدم اما او بر خلاف میل من رفتار كرد و خودش را نابود كرد، من هرگز چنین سرنوشتی را برای آنا انتخاب نكرده بودم».

        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رمان آناکارنینا اثر #تولستوی، نویسنده‌ی مشهور و محبوب قرن نوزدهم است. یکی از معروف‌ترین جملات شروع مربوط به این رمان است . ((همه خانواده‌های خوش بخت مثل هم‌اند اما خانواده‌های شوربخت هرکدام بدبختی خاص خود را دارند)) .
این رمان تولستوی داستان موازی دو شخصیت است. آنا کارنینا، شخصیت اول، یک زن زیبا از طبقه اشراف است که زندگی‌اش به نحو غم‌انگیزی به پایان می‌رسد و نفر دوم، مالکی به نام کنستانتین لووین است که دغدغه‌های او درباره کشاورزی، اخلاقیات و نجابت و آنچه که قرار است بر سر روسیه بیاید، در اصل بازتاب دهنده تفکرات و نظرات خود نویسنده است.
تولستوی همانند رمان #جنگ_و_صلح، در این رمان هم شخصیت‌های بسیار زیادی را خلق کرده .روند تغییر شخصیت‌ها در کتاب بسیار آرام و باورپذیر است و تعدد آن‌ها به هیچ‌وجه سردرگمی ایجاد نمی‌کند و خواننده به آسانی با آن‌ها همراه می‌شود . علاوه بر خلق شخصیت‌های متعدد ، تولستوی جامعه و فرهنگ زمانه‌اش را نیز ریزبینانه به تصویر کشیده است که این نشان‌دهنده نبوغ نویسنده است .
نقطه اوج و همچنین نفس‌گیر داستان برای خواننده ، ماجرایی است که بر ورونسکی و اسبش می‌گذرد و خواننده را از فرط حیرت ، میخکوب می‌کند . پس از آن خواننده از مواجه شدن با هیچ اتفاقی به این اندازه متعجب نخواهد شد.

پ.ن۱: درک رمان کلاسیک با وجود پیچیدگی‌های و توصیفات زیاد ممکن است برای خواننده مدرن کمی ملال‌آور باشد ، از این‌رو اگر به خوندن رمانهای کلاسیک علاقمند هستید ، صبور باشید و متمرکز.
پ.ن۱: دو ترجمه بسیار خوب از این کتاب هست ؛ ترجمه #سروش_حبیبی از #انتشارات_نیلوفر و ترجمه #حمیدرضا_آتش‌برآب از نشر #علمی_و_فرهنگی .
نرجمه حمیدرضا آتش‌برآب روان‌تر و به اصطلاح امروزی‌تر است . 
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          بسیار گفته شده که «نویسنده خدای داستان است» و از مناظر مختلف تحلیل شده که این گزاره چه معنایی می‌تواند داشته باشد. درست است که نویسنده در خلق اثر خویش فعال مایشاء نیست، ولی ارتباط او با جهانِ داستانی‌اش بی‌شباهت با امر الوهی هم نیست و نمی‌توان به همین راحتی این استعاره پرقدرت را کنار گذاشت. معمولاً زمانی که قرار باشد در تبیین این وجه خدایگانیْ مثالی ذکر شود، نام یک نویسنده بیش از بسیاری بر زبان می‌آید یا بر صفحه نگاشته می‌شود؛ که همانا لئو تولستوی است.

آن‌چه باعث می‌شود که تولستوی به عنوان نگینی در تاریخ ادبیات داستانی به عنوان نویسنده‌ای خدای‌نما بدرخشد، اول ارتباط حیرت‌انگیز تمام جزئیات داستانش با کلیت منسجمی است که در تمام اثرش حضور دارد؛ و دوم غایتی که در تمام رگ‌وپی روایتِ تولستوی جاری است و در پایان به گونه‌ای شگرف رخ می‌نماید. (تنها در پایان اثر آن غایت به عنوان مقصدِ روایت بر خواننده مکشوف می‌شود و می‌فهمد که از همان ابتدا در نطفه داستان همین هدف حضور داشته است). البته تولستوی یک نمونه اعلی است وگرنه درمورد بسیاری از نویسندگان کلاسیک این گزاره مورد تأیید قرار می‌گیرد که مهم‌ترین وجه خدایگانی نویسنده در نسبت با اثرش، همین منظرِ ارتباط کل کار با جزئیات آن است. 

وقتی در یک اثر هنری مرز بین کل با اجزاء برداشته می‌شود، خواننده «کل» را در هر جزء حاضر می‌بیند؛ خصلتی که به اثر رنگی الوهی می‌دهد و شباهتی بین خلق نویسنده با خلاقیت الهی به وجود می‌آورد. البته معمول خوانندگان به این حضورِ کل در اجزاء آگاهی ندارند و نمی‌توانند غایت داستان را به عنوان علیت اولای سلسله علل داستان درک بکنند، اما به صورتی غریزی پی به یک‌پارچگی ویژه حاکم بر اجزاء می‌برند و از درک تناسب بین اعضا با هم لذت می‌برند. بسیار پیش می‌آید که افراد این رابطه خدایگانی را با جملاتی خاص بازنمایی هم می‌کنند؛ «نویسنده هرکار دلش خواسته در این کار کرده. هر بلایی خواسته سر شخصیت‌ها درآورده»، که نشانه نهایت تفوق نویسنده بر جهان داستانی خویش است. آن‌ها نمی‌دانند که قلب هنرمند هر آرزویی نمی‌کند و اصلاً اسیر طمع و حرص و بخل و بندهای دیگر نیست که بخواهد «هر بلایی که عشقش کشید سر شخصیت‌ها بیاورد.» بله، نویسنده بزرگ هر کار که دلش بخواهد با وقایع و شخصیت‌ها می‌کند، اما سوال این است که نویسنده بزرگ اهل خواستن چه چیزی است و آن را چه‌گونه می‌خواهد و در خلق اثرش چه می‌کند؟ این‌جاست که فرق چنین نویسنده‌ای با همقطارانش مشخص می‌شود. 

اگر برگردیم به سراغ تولستوی، باید بفهمیم که او قلبی کودک‌وار ندارد که هر خواسته بچگانه‌ای را در جهان داستانش پی بگیرد و هر چیزی را که میلش کشید وسط داستان بگنجاند. اگر شکوه جهان داستانی او به چشم هر مخاطبی می‌آید و زبان هر خواننده‌ای به بزرگی اثر او معترف است، قلب گرم و تپنده او در نمایش سرکشی‌های آناکارنینا از چشم همه مخفی می‌ماند. خواننده آناکارنینا را می‌خواند و لذت می‌برد ولی خبر ندارد که بر تولستوی حین نگارش سرنوشت آنا چه رفته است؛ که چه‌طور به دنبال مخلوق خویش کشیده شده و غم سرنوشتش را خورده اما آنا در هر موقعیت دست رد بر سینه خدای خویش زده و حاضر نشده زیر هیچ پناهگاهی بیاساید. تولستوی، و هر نویسنده بزرگ دیگری که نوعی از خدایگانی در خلق اثرش قابل مشاهده است، تنها شخصی با قابلیت‌های بالا نیست که بتواند ارتباط بین همه شخصیت‌ها و وقایع را در جهان داستانی خویش به گونه‌ای هم‌ریخت برقرار کند، بلکه او کسی‌ست که مسئولیت تمام شخصیت‌ها و کلیت جهان داستانش را می‌پذیرد و غایتِ پنهان در ذات جهانی که خلق کرده را به موقعیت‌ها و شخصیت‌هایش تبدیل می‌کند. 

یک نویسنده تنها زمانی می‌تواند ارتباط وجودی بین شخصیت‌ها و موقعیت‌ها را حفظ کند، که مسئولیتِ آزادی شخصیت‌ها را در جهانِ خویش بپذیرد و اصلاً هدفی بیرون از اراده و آگاهی‌شان بر آن‌ها تحمیل نکند. تولستوی و هر نویسنده بزرگ دیگر، خصلتی الوهی دارد در خلق جهانی که بتواند موقعیت‌هایی برای «شکوفایی» شخصیت‌های داستان به وجود بیاورد. به عبارت دیگر، برخلاف تصور عموم خوانندگانِ (حتی حرفه‌ای و منتقدین و نویسندگان معمولی)، نویسنده‌ای در تراز تولستوی تنها به غایت داستان خویش فکر نمی‌کند و به دنبال این نیست که هر بلایی هوس کرد بر سر شخصیت‌ها بیاورد. او آرزوی آزادی هرچه بیش‌ترِ شخصیت‌هایش را دارد تا در پرتو اراده و آگاهی خودشان، به شکوفایی برسند.

«خودشکوفایی» شخصیت‌ها امری‌ست که به ظاهر با خدایگانی نویسنده در تضاد است اما برخلاف تصور، همین نقطه را باید جایی دانست که اثر نویسنده ته‌مایه‌ای از الوهیت پیدا می‌کند و رنگی جاودانه به خود می‌گیرد. همان‌طور که خدا در آسمان‌ها و زمین «اله» است، نویسنده هم باید در کلیت داستان خویش و درون شخصیت‌های خود حاضر باشد، که به ظاهر نشدنی است. یکتایی شخصیت‌ها و موقعیت‌ها فقط از «یک» خدای دانای کل بر می‌آید که هم بر غایت کل روایت مسلط است، و هم بر میل و اراده و آگاهیِ شخصیت‌ها آگاه و مشتاق‌ست. در یک داستان خوب همیشه دانای کلی وجود دارد که می‌تواند سهم هر شخصیت را از کل حوادث داستان به صورت کامل بپردازد، چه خودش راویِ روایت باشد چه نباشد. 

سرنوشت آنا برای تولستوی، سرنوشت همه جهان داستانی‌ست، و حتی شاید بشود گفت بخشی از سرنوشت خود اوست. ربوبیت ممکن نمی‌شود مگر وقتی که خیر و شر به یک اندازه نزد نویسنده حاضر باشند. تولستوی در آناکارینا  مشغول طرح‌افکنیِ نوعی فلسفه اخلاق است که با نمایش برتری خیر بر شر به پایان می‌رسد، اما در عین حال او به عنوان نویسنده داستان، نسبتی مشابه با خیر و شر به صورت هم‌زمان دارد، و عشق به لوی و آنا را به عنوان بخش‌هایی از وجود خودش در تمام اثر پخش کرده است. فقط با فهم یکتایی خیر و شر در بنیاد وجودی‌شان می‌توان رابطه ربوبی تولستوی را با جهان داستانش فهمید و خدایگانی او را در خلق جهانی غایت‌مند درک نمود.
        

16

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ۹۳۰صفحه که با شور و اشتیاق میخوندم و در احساساتِ تقریبا همه ی شخصیت هاش شریک بودم تمام شد... 
کتاب آنا رو خیلی دوست داشتم و دارم ، برعکسِ خیلی از کتاب های روسی که من فکر میکردم فهم و مطالعه اشون سخته،  نگارشِ زیبا و سلیسِ تولستوی برام جذاب بود، اینکه مسائل عاشقانه، سیاسی و اجتماعی رو با هم تلفیق کرده و با قلمی روان و توصیفات قابل درک و تصور، که نشانه ی معلومات بالا و همینطور مهارتِ فوق العاده ی ایشون در هنر و قدرت نویسندگی هست، برام انرژی بخش بود و میتونستم ساعت های پیاپی بدون خستگی سرگرمِ مطالعه باشم♡
خیلی هیجان دارم برم جلد دوم رو بخونم و ببینم چی میشه تهش.
نکات خیلی مهمی داره این کتاب که باید بهش توجه کرد، اینکه آنا خیانت کرد، درسته نفسِ کار خیانت بد هستش اما باید دید این مورد یعنی آنا چرا اینکارو کرد؟ که ستیوا در صفحات آخر کتاب در گفتگویی که با آنا داشت جواب این سوالمون رو میده، اینکه آنا بدون عشق با فردی که ۲۰سال از خودش بزرگتر بوده ازدواج کرده و درطول زندگیِ باهاش هم عاشقش نشده ... که باعث میشه در دام عشق ورونسکی بیفته .
رسوم و سنت های بدی که تو اون زمان بر روسیه حاکم بوده حس خوشایندی بهم نمیداد، و تا حدودی برام عجیب بود.
عجیب تر از همممه چی اینکه آنا بدون اینکه طلاق بگیره رفت با ورونسکی ...
راستی اینکه لووین و کیتی بهم رسیدن خیلی حس زیبایی داشت برام... آخی لووین طفلی چقدر کیتی رو دوس داشت🥹
باید جلد دوم رو هم بخونم تا نظر نهاییم رو بدم.
        

12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          چند سال پیش در یک نظر سنجی بزرگ به عنوان بهترین رمان قرن نوزدهم شناخته شد.
 "از ظرائف و طرائف نگاه تولستوی این است که مسئلهء "غیرت" به شرقی ترین شکلش در این رمان مطرح میشود که یادم هست همان بار اول هم که خواندم غافلگیرم کرد
از آن عجیب تر این که نه تنها از مرد که از زن هم توقع غیرت میرود
ن ک آخرین گفتگوی آنا با شوهرش قبل از جدایی"
 "تولستوی واقعا پیامبری است در میان نویسندگان. کسی که میتواند این قدر خوب زیبایی ها و حس معنوی مادر بودن و زندگی خانوادگی را ترسیم کند.

یکی از فرازهایی هم که در نوبت اول مطالعه خیلی جذبم کرد ماجرای سفر کیتی و خانواده ش به شهرک آب گرم آلمانی و شیفتگی کیتی به وارنکا دخترنیکوکار و زاهدبود. دیروز با لذت تمام این بخش را خواندم و واقعا از خواندنش به وجد آمدم"
 "بار اول که آناکارنینا را خواندم این اندازه متوجه نشدم که جایگاه بعضی اتفاقات جانبی و پاساژها در روایت کلی چیست.
اما حالا میبینم تولستوی خیلی جاها درباره آن چه در آینده قرار است اتفاق بیفتد با یک واقعه کوچک به ما پیش آگهی میدهد. مثلا وقتی آنا برای اولین بار به مسکو میرسد در ایستگاه قطار ولوله ای می افتد و معلوم میشود یک نفر خودش را زیر قطار انداخته و خودکشی کرده. یا مثلا ماجرا شکست خوردن ورونسکی در مسابقه اسبدوانی"
 "لوین اشرافی است و اگرچه خوش را انسان آزاده‌ای میشناسد، بر اهمال کاری اشراف در واگذاری برخی امتیازات و نشناختن قدر برخی فرصت ها افسوس میخورد. به نظرم علتش این است که جریان تازه به دوران رسیده های پس از الغای نظام طبقاتی را جریانی بی ریشه و دور از فرهنگ میداند. سفر استپان ارکادیچ برای فروش جنگل به یک موژیک، جزو بخش های درخشان رمان است."
 "نقش خدای گونه پدر کیتی چقدر خوب است. واقعاً بهترین رمان همه اعصار است"
 "بعد از شش سال دارم بازخوانی اش میکنم. واقعا شاهکار است"
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

6