خسی در میقات

خسی در میقات

خسی در میقات

3.9
94 نفر |
35 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

187

خواهم خواند

64

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

یکی از ویژگی های مشترک نوشته های جلال آل احمد و به ویژه داستان هایش را می توان من نویسی او دانست. شاید بتوان این تعبیر از من نویسی را تقریباً معادل ادبیات تجربی دانست (چیزی که بارها جلال آل احمد، از علاقه خود به آن یاد کرده است). در اکثر کارهای جلال آل احمد، یکی از شخصیت ها که از قضا در بیشتر مواقع منِ راوی است، در حقیقت خودِ اوست که به بیان نظراتش می پردازد. تعبیر از من نویسی را می توان در واقع، همان تک صدایی بودن متن نامید.

لیست‌های مرتبط به خسی در میقات

یادداشت‌های مرتبط به خسی در میقات

            خسی در میقات، یکی از بهترین تعبیراتی است که در عمرم شنیدم. تعبیر جالبی که جلال آل احمد برای خودش در نظر میگیرد در سفرش به سرزمین حجاز. 
نکته مثبتی که میتوان از این کتاب استخراج کرد این است که در ابتدای کتاب، خودت را در میان آن اتوبوس کاروان که همه نوع قشر مردم در آن حضور دارند در نظر میگیری و تا آخر، در جمعیت هستی. کاروانی که همه قشر مردم، اعم از پولدار و فقیر و سیاه و سفید در آن وجود دارد و در پایان سفر اصلا توجهی به رنگ پوست بغل دستی ات نداری و یا حتی نمیدانی این شخصی که الآن کنار من نشسته، جیبش پر از اسکناس است یا اجاره خانه اش عقب افتاده و صاحبخانه او را جواب کرده. این را میتوان هنر جلال آل احمد دانست که هر آنچه از ذهنش بر می‌خیزد را کمی آراسته می‌کند و لباس زیبا بر تنش می‌کند و عطر ملایمی بر بدنش میزند و او را به روی کاغذ پیاده می‌کند. 
جلال دقیقا در برهه ای از زندگی اش به سفر حج میرود که کاملا به آن احتیاج داشته. به قول خودش قبل از سفر تفکراتی به سراغش می آید و حتی "این آخریها مهر زیر پیشانی نمی‌گذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر"
شاید بعد از خواندن کتاب، این حال به شما دست دهد که جمع کنیم و برویم حج و خانه خدا را زیارت کنیم. ولی بعدش این بیت شعر را هم مرور کن: 
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی!
دوباره سعی کن این کتاب را بخوانی، تا در نتیجه برسی به متن اول کتاب که از علی بن عثمان هجویری و از کتاب کشف المحجوب است برسی. این را باید قبول داشته باشی و بعد به حج بروی! جلال خیلی زیبا سفرنامه اش را نوشته. اول کتاب با حالات مختلف وارد میشود و در نهایت نتیجه واحد از مباحث گوناگون.
          
            جالب توجه، برایم نگاه و استفاده گسترده‌تر جلال نسبت به این سفر بود. همان که خودش در پایان کتاب گفت: سفر از سر کنجکاوی.
سرک کشیدنش  به آثار و مکان  های تاریخی، روزنامه و کتاب فروشی ها، و محله‌ها. یک‌نگاه فرهیختگانه.

ایده ها و راه حل هایش هم منطقی بود؛ راه حل نجات و گسترش حج را، تشکیل  بین الملل اسلامی ، متشکل از تمام کشورهای اسلامی  و اداره حج از طریق آن مدانست و جای جای کتاب از این ایده یادکرده و راهکارش را جزئی ارائه داده بود.
کتاب از واژگان ناآشنا خالی نیست.
از کتاب سفرنامه هدایه السبیل فرهادمیرزا هم نام برده .
چیزی که نسبتا زیاد به چشم میخورد توجه جلال به زن‌ها و کشف زیبایی شان در این سفر است؛ نگاهی ریز بینانه و نکته سنج.
برایم دو چیز عجیب بود: سطح تمول مالی‌شان، که در سال ۱۳۴۳ آنقدر پول داشته اند که مستطیع حج شوند، نه فقط خودش بلکه خواهر و شوهرخواهر هایش( در جستوجو به هنگام مطالعه این کتاب دریافتم پدر جلال روحانی بوده، و آیت‌اله طالقانی پسرعمویش!) و دوم کوتاه بودن سفرشان! با اینهمه معطلی و بی برنامگی که جلال در کتاب از آن مینالد، سفرشان سر هم یکماه هم نمیشود و ۲۳ روزه سرهم می‌آید! حال که امروزه حج واجب ۳۰ روز به طول می انجامد! 

کتاب از نگاه معنوی ، و کلام نغز خالی نبود.
جلال بیشتر به بیان و توصیف شرایط اجتماعی ،  محیطی ، سیاسی و جغرافیایی اماکن پرداخته بود و مقایسه  و تطبیق آنها با صدر اسلام.

درکل خواندش خالی از لطف نیست.
برخی جاها حس میکردم جلال انقدر عمیق سخن میگویند و فکر میکند که من از درک آن ناتوانم   ، و میگذشتم.
کتاب از آن دسته کتابهایی بود که هرچند کم حجم بود اما در دستم کش آمد و به بدبختی و اجبار تمامش کردم.
خیلی از زبان کتاب لذت نبردم. میشود گفت اصلا! زبان بیان حلال در این کتاب با کتابهایی که پیش از این ازو خوانده بودم کاملا فرق میکرد، ثقیل بود و دشوار.
          
            پیشتر از جلال مدیر مدرسه، غرب‌زدگی، سفر به ولایت عزرائیل و چند داستان کوتاه خوانده بودم. خیلی به دلم ننشستند، برای همین هم تمایل چندانی به خواندن باقی کتاب‌هاش نداشتم اما وقتی قصد کردم کتاب‌هایی پیرامون حج بخوانم، خواندن «خسی در میقات» اجتناب ناپذیر بود. با این حال از همان شروع کتاب علیرغم سوءظنم، با روایت جلال همراه شدم و تا آخرش را در زمان کوتاهی خواندم.
اینکه چرا از خسی در میقات خوشم آمد؛ شاید بشود برایش این چند دلیل را تراشید. اول این که برخورد جلال به عنوان یک روشنفکر نه‌چندان معتقد با سفر حج،‌ از اضطرابم برای سفر پیش‌رو کم می‌کرد. دوم اینکه طنز جلال را بیش از کتاب‌های دیگرش در اینجا دیدم و سوم هم اینکه جزئیات جذابی در دل روایات بود که شیرینی آن را چندچندان می‌کرد.
با این همه، پرش‌های روایت و یکنواخت نبودن آن و نگاه و رفتار روشنفکرمأب جلال، آن‌جاها که از حد شرع خارج می‌شد، دل من را می‌زد که اینها نیز خاصیت جلال است انگار.
در نهایت، فکر می‌کنم خسی در میقات واقعا کتاب دلنشینی خواهد بود برای هرکس که سفرنامه دوست دارد، تاریخ می‌خواند و حج برایش یک پدیده جذاب است. بخوانیدش و لذت ببرید.
          
شراره

1402/04/26

            اسم کتاب خیلی جذاب بود و جالب و کنجکاوم کرد... اولین سفرنامه‌ای بود که خواندم...خیلی از خواندنش لذت بردم... 

وقتی یک چهارم اول کتابو رد کردم منتظر بودم درباره خودش هم حرفی بزنه اینکه چه احساسی داره و چی فکر میکنه(نه اینکه نگه ها گفت اما جا خوردم از صداقتش)توقع داشتم خیلی معنوی احساسی باشه...بعد تو ادامه کتاب هم فضا اصلا معنوی افراطی نشد... فکر کردم شاید واقعا حس و حالش همینقدر عادی بوده و هیچ احساس خاصی نداشته...که تو جملات انتهایی کتاب جوابم را گرفتم: 

"من در این سفر بیشتر در جستجوی برادرم بودم -و همه آن برادران دیگر-تا به جستوجوی خدا. که خدا برای آن که به او معتقد است همه جا هست" 

و راستش خوشحال شدم که خیلی احساسی و جوگیرانه فضا را معنوی و آدما رو بی عیب توصیف نکرده(منظورم صرفا وجه خوب آدمهاست)...توصیف شخصیت ها و فضا خیلی خوب بود...
اونجایی که لجش گرفته از این که مردم در خانه خدا از دلتنگی کربلا میگن رو با پوست و گوشت و استخوان درک میکنم 😂... 

چند جمله از کتاب: 

بزرگترین غبن سالهای بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده با بویش با لطافت سرمایش با رفت و آمد چالاک مردم
پیش از آفتاب که برمیخیزی انگار پیش از خلقت برخواسته‌‌ای و هر روزشاهد این تحول روزانه بودن از تاریکی به روشنایی از خواب به بیداری و از سکون به حرکت 

و دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده است و نه کسی به میعادی و  دیدم که وقت ابدیت است یعنی اقیانوس زمان و میقات در هر لحظه ای و هر جا و تنها با خویش چرا که میعاد جای دیدار توست با دیگری اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن... 

مگر حاصل یک عمر چیست؟ اینکه در صحت و اصالت و حقیقت بدیهی‌های اولیه که یقین آورند یا خیال انگیز یامحرک عمل شک کنید و یک یکشان را از دست بدهید و هرکدامشان را بدل کنید به یک علامت استفهام...یک وقتی بود که گمان میکردم چشمم غبن همه عالم را دارد.و حالا که متعلق به یک گوشه دنیا‌ام اگر چشمم را پر کنم از تصاویر همه گوشه های دیگر عالم پس مردی خواهم شد همه دنیایی. 

یک آدم فقط یک جفت چشم نیست و در سفر اگر نتوانی موقعیت تاریخی خودت را هم عین موقعیت جغرافیایی عوض کنی،کار عبثی کرده‌ای. 

من در این سفر بیشتر در جستجوی برادرم بودم -و همه آن برادران دیگر-تا به جستوجوی خدا. که خدا برای آن که به او معتقد است همه جا هست