معرفی کتاب ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی اثر سمیه خردمند

ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی

ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی

4.4
35 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

47

خواهم خواند

29

شابک
9786222852702
تعداد صفحات
272
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        ماجرای کتاب «ام علاء»، قصه زندگی زنی است که از دل رنج‌های مختلف به سعادت رسیده است. زنی به‌نام فخرالسادات طباطبایی که در نجف متولد شد و بعد از هم‌جواری با حرم‌امیرالمؤمنین علیه‌السلام و بعد از بسته‌شدن چشمانش، برای همیشه در کنار حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آرام گرفت.

اما نگارش این کتاب چه‌طوری شروع شد؟
نویسنده در ایام جوانی دچار یک بیماری می‌شود. در سال‌های شدت‌گرفتن بیماری، ناامیدانه به درگاه خدا التماس می‌کند تا دری را برایش بگشاید و این رنج را تمام کند. در همان روز‌ها و هفته‌ها به‌طور اتفاقی با شهیدی آشنا می‌شود که آن شهید عامل پیدایش و ظهور حلقه‌های مفقود زندگیش می‌شود و از دل این روز‌های تلخ و رنج‌آور دریچه‌ای از نور به رویش باز می‌شود.ماجرای شگفت‌آور این آشنایی و اوج این قصه زمانی است که شهید به خواب مؤلف می‌رود و مزار مادرش را نشان می‌دهد.

سمیه خردمند نویسنده کتاب «ام علاء»، با پیدا کردن مزار مادر شهید و قدم‌زدن در خاطرات وی، غرق در شخصیت این مادر شده و عشقی عجیب به او پیدا می‌کند و کشتی زندگیش به سمت و سویی دیگر می‌رود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی

پست‌های مرتبط به ام علاء؛ روایت زندگی‌ ام‌ الشهداء فخرالسادات طباطبایی

یادداشت‌ها

🙂... حرف‌
          🙂... حرف‌های خاله بیدارمان کرد. همان امید‌های همیشگی. خاله از یَاس و ناامیدی بدش می‌آمد. اعتقاد زیادی به دعا داشت و همیشه می‌گفت دعا صخره را سوراخ می‌کند. سوالی توی چشم بعضی از زنان فامیل و همسایه بود. آن هم اینکه با این همه دعا، چرا عماد و عزالدین را از دست دادید؟ خاله اُم عَلاء می‌دانست فامیل و همسایه این حرف‌ها را پشت سرش می‌زنند، اما همیشه سرش را بالا می‌گرفت و می‌گفت: "خوشحالم که پسرم مرگ با عزت داشت و فدای دین شد. وظیفه‌ی ما دعا کردن بود که انجام دادیم. ولی خدای متعال تقدیر بهتری براشون رقم زد. حالا هم شاکرم. مطمئن باشید اگر همه‌ی پسر‌هام شهید بشن، باز هم شاکرم و افتخار می‌کنم." حالا که احساس مادر بودن را چشیده بودم، هضم این حرف‌ها برایم سخت تر بود. می‌دانستم قلب مادر به قلب اولادش گره می‌خورد و جدایی مادر و فرزند خصوصاً برای همیشه، دل بزرگی می‌خواهد و ایمانی راسخ که خاله اُم عَلاء داشت. ...

🔸متنی که خواندید بخشی از کتاب "اُم عَلاء"، روایت زندگی اُمُّ الشُهداء فخرالسادات طباطبایی بود. مادری که نه تنها برای فرزندانش مادری کرد بلکه استاد دین، علم، اخلاق و ادب آن‌ها بود. مادری که در سخت ترین شرایط، به بهترین نحو فرزندانش را تربیت کرد و پرورش داد. بانویی که با تمام سختی‌ها، دردها و غم‌هایی که داشت، جز صبر و شُکر خدا در وجودش نمی‌گُنجید. او همواره برای عزیزانش تکیه‌گاه و پشتیبان، و با آن‌ها هم‌درد و هم‌دل بود.

📝در این کتاب نویسنده، خاطرات نزدیکان "اُم عَلاء" را جمع آوری کرده و به رشته تحریر درآورده بود. به منظور درک نسبت‌های فامیلی راویان کتاب با "اُم عَلاء" توسط مخاطب، جدولی در انتهای کتاب قرار داده شده بود. اما به نظر من نیاز است که این جدول کامل‌تر شود، و به عنوان مثال تاریخ تولد و وفات شهدا و نحوه شهادت آنها، تعداد فرزندان هر شخص و اسامی آنها و... در این جدول اضافه شود؛ چون تعدادی اسامی مشابه در شخصیت‌های کتاب وجود دارد و این کمی گیج کننده است.

📖در آخر اینکه کتاب خوبی بود و خواندن درباره زندگیِ این بانوی صبور بسیار لذت بخش بود. حتی دوست داشتم که خاطرات بیشتری در کتاب بیان می‌شد.

🌷قطعا بانوانی این چنین صبور همچون "اُم عَلاء"، در دنیا بسیار هستند. کاش می‌شد که از زندگی همه آن‌ها کتاب نوشت تا مطالعه کنیم و درس بگیریم.


#اُم_عَلاء#معرفی_کتاب 
#اُم_عَلاء
"روایت زندگی اُمُّ الشُهداء فخرالسادات طباطبایی"
نوشته #سمیه_خردمند
#انتشارات_شهید_کاظمی
        

1

        📄 #یادداشت 
📘 #ام_علاء
🖋️ #سمیه_خردمند
📚 #انتشارات_شهید_کاظمی 

کتاب زندگینامه شهدا که معمولا از زبان مادر یا همسرشان روایت می‌شود زیاد خوانده ام و خیلی ها تاثیرگذار بودند اما گاهی لازم است زندگینامه مادر شهدا را بخوانیم شیرزنانی که چنین مردانی در دامنشان پرورش یافته باید برای ما روایت شوند تا از آن‌ها بیاموزیم از این دست کتاب‌ها کتاب تنها گریه کن یک روایت عالی از یک مادر شهید ارائه میدهد ناب و خواندنی... 
حالا در کتاب ام علاء با روایت مادر چهار شهید که همسر شهید و خواهر شهید هم هست مواجه هستیم... از هر سو به این زن نگاه کنیم اسوه است و کاملا مشخص است که چقدر ذوب در اهل بیت شده که خدا چنین صبری به او و چنین برکتی به فرزندان او داده است... 
از ویژگی های دیگر این کتاب که در نوع خودش برای من ناب بود آشنایی با خانواده های عراقی در زمان صدام است بعد از دیدن مهمان نوازی عراقیان در اربعین برایم این سوال پررنگتر شده بود آیا این مردم همان مردم عراقی هستند که هزاران پیر و جوان ما را شهید کردند؟ و این تغییر رویه آنها برایم قابل درک و هضم نبود... با خواندن این کتاب فهمیدم صدام چه ظلمی به مردم خودش میکرده و همان موقع هم مردم زیادی از عراق حاضر به جنگ با ایران نبودند و چقدر زجر کشیدند حتی به ایران و کشورهای دیگر فرار کردند و چه ظلمهای طاقت فرسایی در حق خانواده آن‌ها شده است. این وجهه از زندگی مردم شریف عراق در این کتاب برایم روشن شد. 
خاطرات با نثری روان به رشته نگارش درآمده بودند و نظم زمانی خوبی داشتند. این که نویسنده از چگونگی آشنایی خودشان با سوژه داستان نوشته بودند برایم دلچسب بود. تنها موردی که دوست داشتم در این کتاب ببینم اما نبود روایت یک دست داستان بود اگر داستان از یک راوی مخصوصا راوی متکلم وحده روایت می‌شد و حالت رمان به خود می‌گرفت بسیار جذابتر و شیرین تر می‌شد مشابه کتاب شهاب دین، نخل و نارنج و کتابهایی که به صورت رمان نوشته شده بودند و سعی کرده بودند پایبند به واقعیت باشند. البته نمی‌دانم شاید خانواده ام علاء دوست داشتند نویسنده از قوه خیال خود برای اتصال روایتهای راویان مختلف به هم استفاده نکند. 
در هر صورت این کتاب شخصیت یک زن قوی را حکایت می‌کند که برای همه میتواند الگوی خوبی باشد. از نویسنده و تمام راویان و دست اندرکاران نشر شهید کاظمی بابت این کتاب عالی ممنونم. 
ان شاء الله بتوانیم از چنین زنی که اسوه صبر و تقوا و توسل به اهل بیت است الگو بگیریم. 

تیر ١۴٠٣

@BargiAzDanesh 🌱🌾
.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

          ✨ بِسـمِه رَبِّ المَهدیــ✿ـے
وقتی کتاب را می‌خواندم، با خود گفتم: تو را به‌جای "ام‌علا" باید "جبل‌الصبر" بنامم. صبوری‌ات تلنگری بود بر بی‌صبری من.
چه زیبا توانستی اکبرت را، همانند مولایت، فدای این راه کنی و برادر رشیدی را که هیبتش زبانزد همه بود، در این مسیر قربانی کنی!
راستی، این دو داغ سنگین را چگونه هم‌زمان تحمل کردی؟
وقتی بین دو قبر نشستی، چطور توانستی به رشیدانت بی‌توجه باشی و با تمام وجود، روضه حضرت ابوالفضل (ع) بخوانی و اشک بریزی؟ به‌راستی، عجب صبری داشتی، ام‌علا!
زمانی که دیگران با دل‌شکسته برای تسلیت فرزندت می‌آمدند، تو، همانند کوهی استوار، ایستاده بودی و با صلابت می‌گفتی: «تمام فرزندانم فدای امام حسین (ع).»
شجاعت بی‌نهایتت ستودنی است؛ آن زمان که در زندان، آن شرطه، عکس صدام را به دیوار میخکوب کرد و تو با قاطعیت، عکس را چنان برداشتی که میخ پرتاب شد و نشان دادی این تصویر، جایی در این دیوار ندارد.
صبوری، صبوری را از تو یاد گرفت، در آن صبح عید فطری که قصد داشتی رخت عزا از تن درآوری، اما با شنیدن خبر شهادت چهارمین فرزندت، لباس عزایت ماندگار شد.
امتحان صبرت را آن‌جا خوب پس دادی که وقتی ابوعلاء گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.» دستی به صورتت کشیدی و میان هق‌هق گریه‌هایت گفتی: «من کجا، ام‌البنین کجا، ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام پسرانش را تقدیم کرد، اما من هنوز چند فرزند دیگر دارم!»
تو، با یاد مصائب اهل‌بیت (ع)، تمام سختی‌هایت را به شیرینی تبدیل کردی.
به قول مادربزرگ ام‌عماد: «صبر تلخ است، ولی میوه‌اش شیرین.»
راست می‌گفت؛ تو در برابر همه سختی‌ها صبر کردی و شکرگزار بودی. حالا، شیرینی‌اش را می‌چشی.
خوش به حالت! حالا در جوار بی‌بی حضرت معصومه (س) آرام گرفته‌ای، جایی که نسیم حرمش، بوی صبر و شجاعتت را به آسمان می‌برد. بهشت زیر قدم‌های زنی چون تو، کمترین پاداشی است که خداوند می‌تواند عطا کند.
📚#ام_علاء
✍🏼سمیه خردمند 
انتشارات شهید کاظمی
        

0

          قسمت هایی از کتاب ام علا (لذت متن)
 نشست روبه‌روی مامه و هر دو با هم گریه می‌کردند و روضه می‌خواندند. پدر با گریه گفت: «علویه! حالا مثل ام‌البنین چهار پسر فدا کردی.» شاید می‌خواست با این کلمات، دل مادر داغ‌دیده‌ام را آرام کند. مامه دستی به صورتش کشید و میان هق‌هق گریه‌هایش گفت: «من کجا، ام‌البنین کجا ابوعلاء؟ ام‌البنین تمام فرزندانش را تقدیم کرد؛ اما من هنوز چند پسر دیگر هم دارم.»

هر وقت در  دنیای زنانگی ام ،مادری ام،همسری ام گم می شوم  یک همچنین انسان هایی سرراهم  ظهور می کنند!
نمیدانم می شود ام علا را تکه تکه کرد و یک تکه از وجودش را که با من سنخیت دارد بردارم ؟!یا نمی‌شود.
ام علا یک انسان  الگوست برای هر شخصیتی و این برای من جذاب بود.
تا به حال به رنج  شیعیان عراقی که در زمان جنگ صدام با ایران  در عراق زندگی می کردند فکر نکرده بودم.چقدر می تواند تلخ باشد البته برای من، نه برای ام علا!که او هم هدفش و هم راهش را مشخص کرده بود..
واقعا اگر کتاب از زبان خود ام علا نوشته می‌شد چه کتابی میشد.
        

1

          . 
کتاب را از یکی از دوستام قرض گرفتم و یک روزه خواندم. 
شخصیت ام اعلا منحصر به فرد بود و حقیقتا رشک برانگیز. 
اما باعث نمی شود نقدش نکنم. دو نکته به نظرم رسید که در ادامه می گویم. 

نقد محتوایی: سالهاست به سختی سمت کتب شهدایی میروم به چند علت.
ام اعلا هم استثنا نبود ولی دلم می خواست بخوانمش. 
سوال اصلی ام این است. 
چرا هیچ نقطه ضعفی برای ام اعلا قائل نشده بود؟ آیا در خاطرات گفته شده هیچ کس حرفی نداشته؟ آیا ام اعلا زنی بود به غایت معصوم و پاک..؟
 کما این که همه ما انسان هستیم و نقظه ضعف داریم. مثلا شاید زود عصبانی می‌شده یا به خرید لباس علاقه داشته یا هر چیز دیگری.. منظورم یک بعد انسانی مباح یا مکروه است. این آفت بیشتر کتاب های شهدایی است.
 مثلا کتاب معروف..... (اسمش را نمی گویم)  در مورد شهیدی بود که طبق گفته مادرش یکی از خصلت هایش علاقه وافر به ماشین بود و تا پولی دستش می رسی عوضش می کرد. در جریانم که ناظر محترم صلاح دید این قسمت از کتاب حذف شود. چرا؟ 
چون برای مخاطب بد آموزی دارد.. در صورتی که این خود انسان است به ماهو انسان با همه ضعف ها و کاستی هایش... بالاخص برای مخاطب امروزی که دنبال نقطه اتصال خود با شهید است هر چند نقطه اتصالی مباح یا مکروه.. بگذریم. 

نقد فرم : من به نویسنده حق می دهم بخاطر زیاد بودن روای ها این قالب را انتخاب کند. ولی نکته اصلی اینجاست، بعضی مصاحبه ها را احساس می کردی در رودربایستی با طرف آورده. یعنی زمان گذاشته به سختی وقتی هماهنگ کرده  ولی چیز بدرد بخوری در صحبت هایش نبوده. مثلا همان مصاحبه با دکترحسنا اگر اشتباه نکنم. کلا یک صفحه و نصفی بود. بود و نبودش در روند کتاب تاثیر نداشت.
و نکته آخر، شاید بهتر بود کتاب در قالب اول شخص یا سوم شخص با یک داستان کششی و عالی شروع می شد چون قابلیت‌ش را داشت.
به هر صورت تلاش نویسنده و شناساندن این سوژه بعد از آن همه سال غربت، دست مریزاد دارد. 

امیدوارم قبل از این که تبدیل شوم به یک منتقد کتاب و داستان خودم داستان نویس شوم تا ببینم چند مرده حلاجم. 🏳

#کتاب_خواندم 
#ام_اعلا

.
        

1