بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

احضاریه

احضاریه

احضاریه

3.2
103 نفر |
31 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

234

خواهم خواند

25

انتشارات اسم تقدیم میکند:باز گمش کردم.دلم میخواست برایش دردل کنم و بپرسم چرا فقط من باید این وسط مریض شوم و به آن حال بیفتم. شما که دکترید، راهنمایی ام کنید. و بگویم دکترجان من فکر میکنم از شدت ضعف دچارمالیخولیا شده ام و به قول شما پزشک ها گرفتار سندرم حاج ناصر شده ام و ویروسی در ذهن من به فحش فعال شده است که هرچه پیش تر می روم، سلول های بیشتری را از من بر میگیرد. بفرما . سرو کله اش پیدا شد و این بار مشتی بادام ریخت توی مشتم و رفت. هیچ سوالی نکرد.نپرسید "خوبی؟" ، نگفت "تصمیمت چیست؟" عین فرفره رفت. چهارده تا بادام بود. دستش را خواندم . حتما به نیت چهاده معصوم میخورم. بسیار خوب. فحشت هم نمی دهم. چون اینجا نجف است و علی هست و آه او.... اثر برگزیده سومین دوره جایزه دعبل در بخش ادبیات داستانی

لیست‌های مرتبط به احضاریه

پادشاهان پیاده: خرده روایت هایی از زیارت اربعینسر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش!خس بی سر و پا (سفرنامه ی اربعین 1436 ه.ق.)

کوله بار اربعین

19 کتاب

پیاده روی اربعین از آن جنس وقایعی ست که چندان نمی شود در قاب روایت آورد ، هرچقدر کادر ببندی و داستان و خاطره و سفرنامه اش را تهیه کنی ، باز هم اندازه دریچه دوربین و پهنای قلم توست! یک قصه است از قصه میلیون ها انسان ... همان قصه را هم می شود با دلتنگی و دلنوشته طور نوشت ، می شود سفرنامه باشد ، می شود معارف دینی و تربیتی را چاشنی روایت کرد و حتی می توان با نمک طنز از اربعین گفت ... چرا که اربعین وسعت عجیبی دارد ، در همه این قالب ها جا می شود و هیچ یک‌از این قالب ها نیست! کتاب های اربعینی را با این نیت بخوانیم که انگیزه راهی شدن باشند.. یعنی روایت ها منشا انگیزه و خواستن باشند نه ملاک شناخت و قضاوت ، که برای درک مشایه باید کوله اربعینی آماده کرد ، عمود ها را لمس کرد ، جاده نجف تا کربلا را قدم زد و غبار راه را عمیق نفس کشید ... خاطره و سفرنامه : ۱ تا ۹ خاطرات با کمی چاشنی زنانه : ۱۰ و ۱۱ با نمکِ طنز : ۱۲ و ۱۳ درباره جایگاه و معرفت اربعین : ۱۴ تا ۱۶ کمی رمان : ۱۷ تا ۱۹

یادداشت‌های مرتبط به احضاریه

مظفری

1401/05/14

            بسم‌الله الرحمن الرحیم
نمی‌دانم مسعود احضارشده بود یا عارفه یا من یا نویسنده، همه یا هیچ‌کدام...

شاید همه...
نویسنده روی جلد، احضاریه‌اش را چاپ کرده بود و مسعود و عارفه هر کدام به نحوی و من امشب، اخرین شب جمعه شعبان‌المعظم، احضار شدم تا بخوانمش...
اقرا
اقراش انقدر بود که بی‌خیال قرار شوم و تمامش کنم، حالا کمی دیرتر...

هنوز نمی‌دانم محل احضار نجف است یا کربلا، دفتر روزنامه یا اتاق خواب عارفه، بین‌الحرمین است یا مدینه، تل زینبیه است یا قتلگاه، همه یا هیچکدام

این داستان بانو و عبدالله است یا زهره و مسعود یا ام‌ابیها و امیرالمومنین یا عارفه و وحید یا حاج‌ناصر و هاشم، یا رسول و همسرش، همه یا هیچکدام...

بخوانیدش تا خودتان را پیدا کنید در بحر متلاطم عاشورا و اربعین.
شما کجایید؟!

پ.ن:
۱- خواندنی است و نویسنده را دنبال خودش می‌کشاند.
۲- استنباطش در عدم همراهی عبدالله بن‌جعفر با کاروان امام، خیلی دقیق و لطیف و زنانه بود و معمولاً از نویسندگان مرد، چنین نگاهی بعید است و ملموس بود، شاید عارفه‌ای هم کنار نویسنده، مشق نوشتن می‌کرده است.
۳- روایتش درباره اسماءبنت عمیس کمی اشتباه است، چه اینکه ایشان همسر جعفربن طیار بودند که در سال هفتم هجری از حبشه به مدینه آمد و قاعدتاً زمان ازدواج، و تولد فرزندان حضرت زهرا سلام الله علیها، مدینه نبودند.
۴- هر چه نگاه لطیف و زاویه دید مناسب و بجای نویسنده را عدم همراهی عبدالله‌بن جعفر با کاروان کربلا، می‌ستایم، از سوی دیگر توصیف‌ برخوردهای مسعود با زهره را نمی‌پسندم. از حکمت الهی بعید است زنی را که فرمان به حجاب در برابر نامحرم داده را در خواب بر مردی، بدون حجاب آشکار کند و این نکته بسی آزارم داد.
۵- و نکته‌ای که هنوز برایم سؤال است. در متن ادبی، داستان و رمان چگونه باید از ائمه معصومین و خاندانشان، نام برده شود که اسائه ادب نباشد، بی‌احترامی نشود و از سوی دیگر متن را ثقیل و سنگین نکند.🤔
          
            شاید عنوان «رمان» برای این کتاب ، مخاطب را درباره آنچه با آن مواجه خواهد شد به اشتباه بیندازد. کتاب را به‌نوعی می‌توان در دسته سفرنامه‌ها قرار داد ؛ اما نه سفری از جنس سفرهای مرسوم. سفری از ناخودآگاه به خودآگاه، سفری در تاریخ، سفری در جست‌وجوی یافتن پاسخ سوال‌هایی که سال‌هاست با ما همراه‌اند و هرمحرم و صفر مثل زخم تازه سرباز می‌کنند و بعد از دوماه بدون پاسخ رویه می‌بندند ، سفری از سرگشتگی به سرپناه، از بیراهه به مسیر، از ظلمت به نور. 
کتاب ، خود خود زندگی است؛ درست مثل افکاری که به یک‌باره به ذهن آدم هجوم می‌آورد و وقتی به‌خود می‌آییم طول می‌کشد تا بفهمیم مرز دنیای حقیقی و دنیای خیالمان را، پر است از تغییر صحنه و تغییر مخاطب ، بدون اعلان قبلی، طوری که چنددقیقه ای طول می‌کشد تا مخاطب متوجه شود کجا ایستاده است. اما این تغییر صحنه‌ها هرقدر هم ضرباهنگ تندی می‌گیرد، برای مخاطب آزاردهنده نیست، شبیه خود خود زندگی!
خواندن این «سفرنامه» را بیش از همه به اربعین‌اولی‌ها توصیه می‌کنم. و به آنها که همانقدری که شوق رفتن دارند پر از دلیل عقلی‌اند برای نرفتن، برای «در این زمان» نرفتن وبرای « با این شرایط» نرفتن. و به آنها که از در خانه که راه می‌افتند تا قبل اینکه پایشان به خاک عراق برسد ، این سفر را از توان خویش فراتر می‌بینند و چندمرتبه عزم برگشتن می‌کنند. و به آنها که معجزه را باور دارند اما گمان می‌کنند آخرین معجزاتی که بشر به خود دیده برای 1400 سال پیش است.
این «سفرنامه» پر است از تجربیاتی که بارها در بیدارخوابی داشته‌ایم ؛ چنان ملموس که نمی‌توانیم خواب بپنداریمشان و چنان خاص که نمی‌توانیم برای کسی تعریف کنیم و مطمئن باشیم آنچه دیده‌ایم و حس کرده‌ایم را باورکنند. تقلایی عجیب که درنهایت تنها چاره‌اش می‌شود شال و کلاه کردن و دل به جاده زدن برای رفتن و رسیدن به جواب‌هایی که بیقرارمان کرده‌اند. مسیری که اگر دل دل کنیم و زمانش را از دست بدهیم، برای جبرانش باید دست‌کم یک‌سال صبرکنیم و خدا می‌داند در این یک‌سال چه بر ما خواهد گذشت و آیا سال بعد هم «احضاریه» ارباب به دستمان می‌رسد یا نه!
با توجه به آنچه در بالا گفته شد شاید گمان کنید «دعوت‌نامه»می‌تواند نام مناسب‌تری برای این کتاب باشد ، اما به‌اندازه تفاوتی که بین معنی واژه‌های «دعوت شدن» و «احضار شدن» هست، تفاوت بین این دو نام هم هست و چه خوش انتخابی کرده «علی موذنی» برای نام‌گذاری کتابش. احضاریه را بخوانید و نگارنده را شریک ثواب حس‌های ناب و اشک‌های خالص‌تان کنید.
          
            .


احضاریه، اثر مهمی است چون پدیده‌ی پیاده‌روی اربعین را به موضوع تأمل‌برانگیز و مورد بحث تبدیل کرده است. اهمیت این کتاب در قالبی که علی مؤذنی برای روایت انتخاب کرده، یعنی رمان، نیست؛ بلکه در توجه تازه‌ای است که به اربعین کرده و نگاه ویژه‌ای که به این پدیده داشته، است. او در این کتاب، به این مناسک از منظری جمعی اندیشیده و به این بهانه، سعی کرده تاریخ اسلام را به زندگی امروز پیوند بزند. بعد از این کتاب، اربعین صرفاً نمودی تازه از اظهار ارادت شیعیان به سرور و سالار شهیدان نیست، هرچند که اربعین نمود حیرت‌انگیزی از این ارادت و اخلاص است ولی مؤذنی این جنبه را رها کرده و زیارت را موضوع تفکر و بحث ساخته است. تا قبل از آخرین اثر علی مؤذنی، کتاب‌های دیگری هم نگاشته شده بود که یا به اربعین توجه می‌کرد و یا به زائران. احضاریه، کتابی است دربارۀ امامت، و نیز زیارت؛ و نه کتابی دربارۀ امامان یا زائران. آن‌چه دغدغۀ مؤذنی در این کتاب است، شخص امام نیست، بلکه خود امامت است. برای همین پیش از نوشتن دربارۀ اربعین، به گم‌گشتگی ما پرداخته و سردرگمی ما را نشانه رفته است. تا از این رهگذر، نیاز به امام، به یک ضرورت زندگی در دنیای معاصر تبدیل شود. این‌جاست که تاریخ متولد می‌شود و توجه به تاریخ، به مرکز اثر مؤذنی منتقل می‌شود. این کتاب نمی‌تواند به تاریخ اسلام نپردازد؛ چون امامت به موضوع آن تبدیل شده و تحلیل، نیاز روزمرۀ آن گشته است. خودآگاهی نسبت به جایگاه اربعین و حرکت زائران، خود‌به‌خود تاریخی می‌آفریند که نسبتی با گذشته دارد و اثری بر آینده. ظهور آگاهی و حاضرشدن تاریخ نزد آن، ادامۀ زندگی را به درک گذشته منوط می‌کند و راه آینده را در نسبت با کشمکش‌های امروز می‌سازد. بنابراین تاریخ نه یک‌تفنن در توجه نویسنده به کربلا، که یک ضرورت برای استمرار آگاهی در نسل‌های متمادی است. درعین‌حال، موضوع‌شدن امامت به قطع رابطۀ زائر و امام منتج نشده است. زائر، هنوز زانر است و با قلب خویش نزد امام می‌رود. زائر تنها نیازی ذهنی و تحلیلی به امامت ندارد، بلکه حاجتش درک حضور امام یا خواهر امام است. در این ساحت با شخص امام کار دارد و صرف پژوهش ارضایش نمی‌کند. این است که به خواب‌ها و صحنۀ نوشیدن آب توسط خواهر راوی در ابتدای اثر می‌پردازد. او نمی‌خواهد تاریخ اسلام را به مجموعه‌اطلاعات پراکنده تبدیل کند، بلکه درصدد است رابطۀ قلبی شیعیان با امام را به صحنۀ آگاهی هم بکشاند و از بسندگی به مناسبات عاطفی و غریزی زائران بیرون برود.

اما نمی‌توان از نقد ادبی احضاریه فرار کرد؛ چون خود مؤذنی به انتخاب قالب رمان آگاهی داشته و به‌قصد، چنین روایتی را برگزیده است.

چرا مؤذنی چنین دغدغه‌ای داشته؟ چون خواسته چیزهایی را با هم آشتی دهد که با هم سر جنگ دارند. پژوهش و توجه تاریخی، نیازمند فاصله‌گذاری و توجه به روش کار و دقت نظر است، اما حضور و زیارت متناسب با شاعرانگی و وحدت و یکی‌شدن است. و این دو چگونه می‌توانند با هم در یک‌جا جمع شوند؟ چطور می‌توان موضوع و تحلیل را با حضور و اشراق جمع کرد بدون آن‌که صدمه‌ای به هیچ‌کدام وارد آید و فاصلۀ میان آن دو برداشته شود؟

مؤذنیِ دانا و باتجربه می‌داند که هیچ‌راهی برای این کار جز پرداختن به فرم روایت نیست. او مجبور است به فرمی تازه فکر کند تا بتواند این آگاهی تاریخی را با درک شاعرانه از حضور امر قدسی در یک منِ اندیشنده به وحدت برساند تا از دچارشدن به بیماری دوگانگی شخصیتی (که در میان متفکران ما و جامعۀ علمی فراوان یافت می‌شود) رهایی یابد. او فرمی را که قبلاً هم از آن‌ها استفاده کرده بود، می‌آزماید تا توسط آن بتواند دو رویکرد ظاهراً متضاد را در زیارت اربعین آشتی دهد. این‌ها همه، نشان از دقت و تجربۀ بالای مؤذنی دارد اما صدحیف که نویسنده در کار خویش موفق نبوده و نتوانسته فاصلۀ بین توجهات تاریخی را با زندگی امروز بردارد. هرچند پرداختن مؤذنی به تاریخ، ملال‌آور نیست و ما به او اجازه می‌دهیم تا تاریخ را در یک طرح روایی کلی پیش چشم ما قرار دهد، اما واقعیت آن است که ما هنگام پیگیری متن تاریخی از فضای رمان خارج می‌شویم و در موضع مخاطب روزنامه قرار می‌گیریم که حسی نسبت به اربعین ندارد و صرفاً مخاطب تحلیل‌های ذهنی یک شخص است. بنابراین هنگام خواندن کار، دچار دوگانگی حسی و بینشی می‌شود و اثر را با لذت و شوق دنبال نمی‌کند. بنابراین می‌بینیم با وجود آن‌که نویسنده به اهمیت فرم و نقش حیاتی آن در ایجاد محصولی که مد نظر او بوده پی برده، اما در عمل نتوانسته بهره‌ای از فرمِ تازۀ خویش ببرد و مخاطب را به‌عنوان یک خوانندۀ رمان از دست می‌دهد.