بوف کوربوف کورصادق هدایت3.6271 نفر |87 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن17خواندهام612خواهم خواند96توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرمتن اصلی (بی کم و کاست)بریدۀ کتابهای مرتبط به بوف کورنمایش همهMohammadبوف کورصادق هدایت3.687صفحۀ 1در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود بکسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و اعتقادات خودشان سعی میکنند که با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است...19yasnaبوف کورصادق هدایت3.687صفحۀ 8701مهدیاربوف کورصادق هدایت3.687صفحۀ 98حس کردم که زندگی من همهاش مثل یک سایهی سرگردان، سایههای لرزان روی دیوار حمام، بیمعنی و بیمقصد گذشته است؛ ولی دیگران، سنگین، محکم و گردن کلفت بودند. لابد سایهی آنها به دیوار عرق کردهی حمام پررنگ تر و بزرگتر میافتاد و تا مدتی اثر خودش را باقی میگذاشت، در صورتی که سایهی من خیلی زود پاک میشد.02مهدیاربوف کورصادق هدایت3.687صفحۀ 86نه، ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد؛ کسانی که درد نکشیدهاند، این کلمات را نمیفهمند. به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی، جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را میکرد. من دیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هرگونه مفهوم و معنی بود. من میان رجالهها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، به طوری که فراموش کرده بودم که سابق بر این جزو دنیای آنها بودم. چیزی که وحشتناک بود، حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده، فقط یک مردهی متحرک بودم که رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم.01پستهای مرتبط به بوف کورسهیل خرسند معرفی، بررسی و هر آنچه در بوف کور گذشت 722ماهنامهی شهر کتاب یکی بود یکی نبود؛ چند شروع بهیادماندنی در داستانهای فارسی و غیرفارسی 09ترانه حکیمی معرفی ده کتاب خوب یرانی 318یادداشتهای مرتبط به بوف کورBêhzad Muhemmedî1401/07/13 آخرش نفهمیدم داستان چی شد ولی نویسنده خیلی خوب احساسات و ناامیدیهای شخصیت اصلی داستان رو بیان کرده. 422رها1401/02/22 آیا سرتاسر زندگی یک قصۀ مضحک، یک افسانه ی باورنکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصۀ خودم را نمی نویسم؟! قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است ،آرزوهائی که به آن نرسیده اند. آرزوهائی که هر قصه سازی مطابق روحیۀ محدود و موروثی خودش تصور کرده است <img src="http://www.upsara.com/images/5oka_the-blind-owl-1.jpg"/> بوف کور داستان زندگی و پارهای از خاطرات یک انسان رنجور و منزوی است که در دو بخش و به صورت راوی اول شخص روایت میشود.روایتی از عشق و نفرت ، عشقی که تبدیل به نفرت میشود و راویاش هم یک روانپریش است.این دو بخش گاه با استفاده از شباهت توصیفها و اشارهها به هم مربوط میشوند اولین تجربه ی من از صاق هدایت به طرز غیر منتظره ای عالی بود.میگم غیر منتظره چون اسم صادق هدایت همیشه برای من القا کننده ی حسی از پوچی و ناامیدی و تاریکی مطلق بود.علی رغم اینکه هیچ کدوم از نوشته های هدایت رو نخونده بودم اما شیوه ی مرگش و چکیده هایی از کتاب هاش که اینجا و اونجا خونده بودم ، این حس رو هر بار قوی تر می کرد.شاید به همین خاطر مدت ها از کتاب های این نویسنده فراری بودم.با این حال من معتقدم که آدم ها در زندگیشون دوره های مختلفی رو تجربه می کنند که باعث میشه هر بار انسان متفاوتی بشن و سلیقه ها و عقاید جدید و متفاوتی داشته باشن .شاید اگر یک سال پیش کتاب بوف کور رو خونده بودم به جز پوچی مطلق و چرندیات یک ذهن بیمار و روان پریش هیچ مفهومی دیگه ای به من به عنوان یک خواننده القا نمی کرد ،اما تو این یک سال تجربه های متفاوتی کسب کردم که نتیجه ش ورود به دوران جدیدی از زندگیم بود.دورانی که باعث شد جور دیگه ای به این کتاب نگاه کنم و دیدگاه تازه ای به این سبک از داستان پردازی داشته باشم نمی خوام بگم که با این کتاب همذات پنداری می کنم ، ابدا". اما شیوه ی نگارش کتاب و روایت پر پیچ و خم داستان برای من لطف ویژه و جذابیت تازه ای داشت که قبلا تجربه ش نکرده بودم در آخر اینکه این کتاب رو به هیچ کس توصیه نمیکنم :)) ، فقط خودتون می تونین تصمیم بگیرین که آماده ی ورود به دنیای «بوف کور» هستید یا نه؟!! دنیایی که خیال و رویا بر واقعیت هاش پیشی می گیره و در تمام مدت در فضای هذیانهای راوی غوطه ور خواهید بود 214آرین1400/10/19 در زندگی زخم هایی است که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد ... 011فاطمه1401/02/26 امان از هدایت! هدایت صنایع ادبی بلده،تو حس آمیزی خیلی خوبه،توصیفا و تشبیهاش انقد ملموسه که وقتی داره از خون دلمه بسته میگه بوی خون تو بینی من میپیچه. و خب محتوا،حین خوندنش اونچیزی که ذهن من و متوجه خودش میکرد این بود که هدایت از ترسِ مرگ،زندگی رو مُردگی کرد.مُرد پیش از اینکه بخواد بمیره،به زعم خودش مرگ رو پذیرفته بود اما لابهلای خطوط کتاب میدیدی که داره کشتی میگیره با لوازم و نتایجش ..داره میجنگه واسه نمردن..در عین اینکه میخواد خودشو به مرگ برسونه...یه تعلقی بین ممات و حیات..که انگار از هیچکدوم نمیتونه دل بکنه و ازهیچکدوم دل خوشی هم نداره نه زندگی رو محترم میشماره و نه مرگ و ستایش میکنه... تو یه دالان پر از رنج و بیمعنایی و مشقت و خردشدن روح و عواطفش داره میره به سمت پرتگاهی که به خیال خودش راحت بشه اما حتی به حرف خودشم پایبند نمیمونه که مرگ رو نجات میدونه اما همچنان ازش میترسه و میگریزه ... من که همچنان دل و رودهم داره از توصیفاتش بهم میپیچه ... خدا بیامرزتش:) 1026شیوا عبدالهی اقدم1401/07/09 کتابی بی نظیر با توصیف لحظه هایی هست که واقعیت دارد و روزگار و دست تقدیر چنان روزهایی را برای اشخاص ممکن است رقم بزند که حتی خوابش را نمیتوانست ببیند ولی چنان روح انسان از تاثیر برخی افراد آزرده خاطر میگردد که حتی با جسم بی روح افراد نیز خرده حسابی ممکن است داشته باشد. مجموع عشق و نفرت مقداری ثابت است.از هر کدام که کم و زیادشود جای خود را به دیگری خواهد داد . ابتدای داستان تعجب کردم که چگونه تصمیمی گرفت و بدون تردید دست بکار شد اما کتاب را که ادامه دادم دیدم کاملا حق داشته چنین بی تردید عمل کند. الهی روزگار چنان روزهایی برای کسی رقم نزند که در خواب هم ندیده و تصورش را هم نکرده باشد.روزهایی که همان مرفه ها یا به قول نویسنده رجّال ها اگر در شرایطی مشابه قرار میگرفتند قدرت سازش با شرایط را نداشتند و روانه تیمارستان میشدند یا آشوبی بپا میکردند.پس به شخصی که با شرایط به قیمت روح و جسمشان ساخته اند دور از انصاف است لقب روانی داده شود. زمان برای کسی که در اوج شادی باشد و نیز برای کسی که همه چیز خود را از دست داده ،یک واژه ی بی مفهوم است . خواندن این کتاب روحیه قوی در خصوص واژه های خون و جسد و بوی لاشه و تعفن و توصیفات آنها میطلبد که با تمرکز به هدف و بر آورده شدن کاستی روحی شخص اول داستان ،چندان به چشم نمی آید. کتابی عالی با توصیفات منحصر بفرد و هنرمندانه بود. 09امیر ابراهیمی1401/03/05 شاهکارهای ماندگار به هر دلیلی از جمله تاریخی، ادبی یا محتواییاش، باید همراه با نقدها و نظرات و تاثیرات فرهنگی اجتماعیاش دنبال کرد، سرگذشت نویسنده هم جالب هست من لینک یک یادداشت کوتاه رو اینجا میذارم که خواندنش خالی از لطف نیست: ا https://www.iranketab.ir/blog/sadeq-hedayat به نظر من اینکه بعضی از قدرت کلمات این کتاب و سبک و نوشته صادق هدایت صحبت میکنند و یا احساس انزجار شدید از لحن و مضمون آن، انگار که این کتاب به راستی بوی مرگ و نیستی و سیاهی میدهد، و جدا از همهی دلایل، یک علتش میتواند خود عمل خواندن و مواجهه با واژگان لخت کمتر دیده شده و احساس شده باشد، استعارههایی که به راحتی قادرند اندیشه و شیوه اندیشه فرد را عوض یا پریشان و نگران کنند، چرخشهای بیسابقه که ذهن را از حالت عادیاش منحرف میکند و روزنهای به سوی ناشناختهها باز میکند، روزنهای که شاید توهم محض باشد! اما انسانی و حاصل ذهن انسان است... ولی افرادی که با سکوت و تنهایی ازدواجی ابدی کردند یا حتی با بازیهای کامپیوتری که به لحاظ محتوا کاملاً فراواقعی هست چون نه ماشینها نه اسلحهها و نه آدمهایش و حتی امتیازها و پولهایش وجود خارجی ندارند، کمتر از این مواجهه دچار شوک میشوند، به هر حال خواندن اثرش را میگذارد، به نظرم این افراد بیتفاوت نیستند که همیشه شگفت زدهاند و شاید قدرت ابرازش را ندارند. البته الان فکر میکنم بازیها ویدیویی تعامل بیشتری با زندگی روزمره پیدا کردهاند، فیلم جدید استیون اسپیلبرگ، به اسم «آماده بازیکن شماره ۱» آیندهی جالبی رو به تصویر میکشد... ا فکر نمیکنم سورئالیسم، ابراز احساسات منزویانه و مالیخولیایی باشه و این فرصت خوبی برای بیشتر خواندن در مورد مکتبهای ادبی و آثارهای مختلف دیگر در این تکینکهاست 04امیـــ ر🕊️1402/07/02 اگه بخوام ی لیست از بهترین کتابای ایرانی که خوندم بگم بوف کور صادق هدایت حتماااااااا یکی از اوناس ✨✨ 01محمد امین گندمکار1402/07/20 سه بار خوندمش ولی نمیدونم چرا نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم . سه ستاره دادم به احترام کسایی که دوست دارن کتابو 02فریبا محمدکریمی1402/10/28 خیلی داستانهای فانتزی رو درک نمیکنم.. 00مجتبی شیرانی1402/03/20 خواندن این کتاب شاهکار مثل دست و پا زدن در باتلاق است هر چه بیشتر میخوانید در افسردگی بیشتر غرق خواهید شد من نمیدونم صادق هدایت چقدر روانشناسی و یونگ خونده ولی میشه شخصیت های این داستان از دختری که عاشقش بود تا پیرمرد را به عناصر هرم یونگ نسبت داد قلم نویسنده در نوشتن این داستان فوق العاده بود قطعا بعد خواندن این کتاب به تراپی نیاز دارید اینقدر زبان هدایت نرم و نفوذ پذیر است که با خواندن کتاب اعتقادات هدایت به تمام روان و ناخودآگاه شما رسوخ خواهد کرد شخصیت پردازی ها عالی است توصیف مکان ها فوق العاده است و از نطر من بهترین اثر صادق هدایت همین کتاب است 01هانیه1402/05/25 باید بگم که واقعا نمیدونم چی بگم😶 تعریف صادق هدایت زیاد شنیدم از سر کنجکاوی گفتم یکی از کتابهاش بخونم و خب اگر بخوام از اولین تجربه ام بگم اینکه: جنون آمیزه! قلم نویسنده خیلی خوب واقعا نحوه توصیف و بیان احساسات خوب بود ولی واقعا برام عجیب بود خیلی عجیب و غیر قابل مفهوم فکر کنم اگر آدم حساسی هستید و افسردگی دارید بهتر نخونید. میخوام بازم نوشته های هدایت بخونم؟؟آممم نمیدونم... 05سید وحید سید العلما1402/06/03 به نظرم نثر فوق العاده کتاب فدای سرنوشت صادق هدایت شد کتاب فوق العاده و یک شاهکار ادبی برای خوندن کتاب پیشنهاد میکنم اول نقدشو بخونید تا شاید فهم کتاب ساده تر بشه 04حسام1401/02/26 تاریک/سرد/غریب 06محمدقائم خانی1402/03/02 . میشود داستانی این همه بر ملتی اثر بگذارد، ولی با بنیانهای مهم فرهنگ آن نسبتی نداشته باشد؟ «بوف کور» از ابتدای چاپ تا به امروز خوانده میشود و بر نسلهای مختلف روشنفکران و نویسندگان اثر میگذارد. چطور ممکن است از عناصر جهان ایرانی خالی باشد؟ و اگر درون جهان ما قرار میگیرد، چرا نتوانسته با دیگر عناصر این جهان پیوند برقرار کند و اصلاً یکی از عوامل اصلی ازخودبیگانگی در ایران معاصر میشود، بهگونهای که بیش از آنکه یادآور ادبیات ایرانی باشد، کنار بخشی از آثار نویسندگان قرن بیستم غرب قرار میگیرد؟ از فرم که شروع بکنیم، باید اهمیت بسیار زیادی برای نحوۀ روایت آن بهعنوان اثری در تقابل با رئالیسم قائل شد. بوف کور از واقعیت فاصله نمیگیرد، بلکه به جنگ فهم واقعیت میرود. بوف کور از امر انتزاعی شروع میکند و در جنگی علیه واقعیت به همان هم ختم میکند. روایت و قصه نزد ما و در پیشینۀ ادبی ما، حتماً باید با امر انتزاعی نسبتی داشته باشد. رئالیسم محض هیچجذابیتی برای ما ندارد. هدایت در بوف کور، نه که از واقعیت فاصله بگیرد، همۀ انرژی خویش را بر روایت نمادها متمرکز میکند تا اثری از واقعیت در داستان نماند. نویسنده با واقعیت مبارزه میکند تا از همان ابتدا، یکی از مهمترین رمانهای فارسی، صرفاً به واکاوی تصاویر ذهنی بپردازد. این است که چنین روایتی، با زیباییشناسی ملت ایران همخوان میشود و به قصههای انتزاعی ادبیات ایران میپیوندد. از آن طرف با سوررئالیسم و سمبولیسم قرابتی پیدا میکند که در فرانسه مد روز بود و به کام روشنفکران ایرانی هم خوش نشست. پس دقت در فرم، نشانمان داد که بوف کور هم قرابت خاصی با بخشی از سنت روایی ما دارد و هم خویشاوند برخی آثار مدرن است. و اما نمادها؛ رویکردهای مختلف میتواند تفسیرهای متفاوتی از نمادهای بوف کور ارائه دهند. من ابتدا از مفاهیم مهم روانکاوی فروید برای نشاندادن قرابت نمادین این داستان با تفکرات غربی استفاده میکنم. سپس تناسب این نمادها با ایران را با تمرکز بر حوزههای تمدنی ایران و هند خواهم گفت. فروید مسائل فراوانی را مطرح کرد که در بسیاری از آنها به آثار ادبی توجه نشان داد. از طرف دیگر، بعد از او پیروانش نگاه او را گسترش دادند، بهگونهای که سر از حوزههای مختلفی ازجمله نقد ادبی درآورد. البته برای نشاندادن قرابت بوف کور با مباحث روانکاوی مد نظر فروید، کار چندان سختی در پیش نداریم. ریشۀ بسیاری از مسائل راوی بوف کور، همانطور که فروید بسیار بر آن تأکید دارد، دوران کودکی است. کودکی که با عقدههای متعدد بزرگ شده و ناموفقیتهای پیاپی او را به مرحلۀ خطرناکی از بیماری روانی رسانده است. تأکید راوی بر روایت چیزهایی که در ناخودآگاه انسان میگذرد و دوری عامدانه از زندگی بخردانۀ انسان و فاصلهگرفتن روایت او از هوشمندی و منطق، نشانۀ دیگری از این قرابت است. راوی مدام از فشارهایی در روح خود مینالد که در روانکاوی تحت عنوان رانههای روان، مورد بررسی قرار گرفتهاند. توصیف احوال راوی شباهت زیادی به وضعیت انسانهایی دارد که تحت فشار این رانهها قرار دارند و مفری هم نمیجویند. تأکید راوی بر گزارش عقدههای جنسی خویش و بیماریهای ناشی از سرکوب میل و شهوت جنسی، نشاندهندۀ نزدیکی بافت این داستان به جهان فرویدی است. حتی راوی به خاطر سرکوب امیال درونی، درگیر رؤیاهای متعدد میشود و مدام به تعبیر خوابهایش فکر میکند. یا مبحث نوشتن که به خاطر بیماری روانی حادش به سراغ آن میرود نیز کاملاً با مباحث فروید همخوانی دارد. بیماری تا جایی پیش رفته که او مدام به خودش شک میکند؛ «من کیستم؟». حال باید دید این دنیا که نمادهایش اینقدر به جهان فرویدی نزدیک است، چگونه به ایران میپردازد؟ در حوزۀ تمدنی، سؤال مهم بوف کور این است؛ «ما کیستیم؟». او از گذشتۀ ایران سؤال میکند، از هند. راوی در همۀ رمان به دنبال مادر خویش است، به دنبال نشانههایش؛ رقاصهای هندی که راوی در دامان او بزرگ نشده است. مادر هندی، تنها زهدان تولد او بوده، اما نقشی در کودکی وی نداشته است. البته راوی خود نیز نمیداند که از زهدان مادر چطور زاده شده؟ بچۀ پدر خویش است یا عمویش؟ اصلاً کدام عمو است و کدام پدر، وقتی فرق ایشان تنها در قصههایی است که شنیده؟ به زبان دیگر، بوف کور میپرسد «ایران از کجا آمده و چطور از هند زاده شده؟» و مهمتر آن که «ایران اصالتی دارد یا نه؟». ما حاصل تجاوز قدرت به هنر هستیم، یا اتحاد ما با آنها نتیجۀ پیوندی اصیل و مشروع است؟ میراث این مادر و پدر چیست؟ اینجاست که بوف کور با ایران پیوند میخورد و ایرانیان را به خویش میخواند، اما چرا با این همه قرابت، با دنیای ما ممزوج نمیشود؟ راوی از همان ابتدا مادر را از دست داده و در دامن پدر، بزرگ شده است. هدایت حکم قطعی کرده و راه تفسیر دیگری باقی نگذاشته است. انگار که بگوید: «گیرم که مشروعیتی هم در ابتدای تشکیل ایران بوده، اما تاریخ آن تاریخ دربهدری و عقدهای فروخفته است». چیزی گیرمان نیامده جز پدری که معلوم نیست کیست و خواهرش که بزرگمان کرده! اصل را از ما پنهان داشتهاند. ازدواج راوی هم با دخترعمه است. دوری که هیچگاه تمام نمیشود، اما این ازدواج هم واقعی نیست. او جفت ندارد؛ زنی دارد که با مردان دیگر میخوابد. زن اثیری هم که نشانی از هند در خود دارد، به او نرسیده میمیرد. هیچراهی برای ادامۀ زندگی نیست. کشتن این زن رسمی یا نکشتنش، یعنی که ویرانی ایران فعلی یا ماندنش، چه فرقی میکند؟ پس کشتن بهتر تا قصه تمام شود. 03انسیه سادات یعقوبی1403/01/14 شاید اگر وقتی دیگر در شرایطی دیگر میخواندمش ساعت ها راجع به آن فکر میکردم و در سایت های مختلف راجع به آن میخواندم. ولی فعلا فقط خواندم که با گروه همخوانی کتابمان پیش رفته باشم. 00پیمان قیصری1402/05/21 در این کتاب با یک تک گویی اعتراف گونه مواجهیم که با یک شروع درخشان که احتمالا همه تا حالا حداقل یک بار شنیدید آغاز میشه، در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و مى تراشد... پس از یک توضیح مقدمه مانند با تعریف اتفاقی مربوط به گذشته نزدیک ادامه پیدا میکنه و بعد گریزی به زندگی پدر و مادرش میزنه و در انتها گویا به گذشته ی خودش میره و یا شاید به حال!!! جذاب بودن کتاب در همین وهم گونه و رازآلود بودن داستانه. به تعداد افرادی که کتاب رو خوندن تفسیر و برداشت از این داستان وجود داره و این هنر نویسنده هست. سرتاسر کتاب پر از نماده و هیچ کس هم نمیدونه آیا این برداشت من آیا منظور نویسنده هست یا نه؟...ه 01محتشم1402/05/06 مقدمه کتاب از خودش قشنگ تر بود! کاملا می شد همزاد پنداری کرد،درک کرد و لذت برد ازش، ولی خود کتاب متاسفانه خیلی شفاف و آسان فهم برای همه نبود مثلا از جهت زمانی و داستانی اصلا منسجم نبود و کمی گنگ بود. اما نظر شخصی من اینه که ارزش خوندن رو واقعا داشت و مفاهیم عمیق و اساطیری زیادی در اون به چشم می خورد که واقعا جذابش می کرد و البته برای خود من به شخصه با بار دوم خوندن کتاب، برخی هاش به دست اومد… اما درباره ی قلم صادق هدایت،اینکه نگاه دارکی داره،کتاباش پر از مفاهیم خودکشیه و هزاران مطلب دیگه…بهشون توجه نکنین و سعی کنین بدون هیچ برچسب زنی و موضع گیری این کتاب رو بخونین، قطعا خواندنش خالی از لطف نیست:) 025ثنا احمدی6 روز پیش توی ورود به دوره نوجوانی، به صورت کاملا اتفاقی این کتاب رو توی کتابخونه شوهر عمهام پیدا کردم. وقتی که خواستم ازش به امانت بگیرمش بهم گفت حالا الان وقت خوبی نیست واسه خوندن این چیزها. اگر یه موقع شوق زندگی رو ازت بگیره چی؟ اما الان که دارم فکر میکنم میبینم یکی از دلایلی که من شدم اینی که الان هستم خوندن همین کتاب تو همون سن بود. شاید خیلی تلخ شد همون موقع کامم و لحظههام. اما الان بعد گذشت چند سال میبینم که یه اتفاق مثبت رو پشت سر گذاشتم. به هر حال اگر ذهنتون توانایی قبول محیطی با ابهامای پیچیده رو داره بوف کور رو از دست ندید 00taha7 روز پیش کتابی عالی با بیان احساسات قوی صادق هدایت 00صدرا1401/10/22 هرچی سعی کردم بفهمم چیه نشد خودشم نفهمیده چی نوشته اصلا معلوم نیست چیه بی سر و ته 28بیشتر