The Murder of Roger Ackroyd

The Murder of Roger Ackroyd

The Murder of Roger Ackroyd

4.2
112 نفر |
54 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

176

خواهم خواند

145

Considered to be one of Agatha Christie's greatest, and also most controversial mysteries, 'The Murder Of Roger Ackroyd' breaks the rules of traditional mystery. The peaceful English village of King’s Abbot is stunned. The widow Ferrars dies from an overdose of Veronal. Not twenty-four hours later, Roger Ackroyd—the man she had planned to marry—is murdered. It is a baffling case involving blackmail and death that taxes Hercule Poirot’s “little grey cells” before he reaches one of the most startling conclusions of his career.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

قتل راجر آکروید

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به The Murder of Roger Ackroyd

یادداشت‌های مرتبط به The Murder of Roger Ackroyd

          تا به حال نشده بود که یک کتار را دوبار پشت سر هم بخوانم. قبلاً کتابی را دوبار خوانده بودم ولی مدت زمان زیادی از خوانش اول آن می گذشت. اما به محض تمام شدن کتاب «قتل راجر آکروید» دوباره به اول کتاب رفتم و از نو شروع به خواندن آن کردم. پایان کتاب آنقدر غیر منتظره و دور از ذهن بود که برای روشن تر شدن موضوع و نظم دادن به ذهنم مجبور شدم آن را دوباره بخوانم.
هرکول پوآرو جهت گذراندن دوران بازنشستگی و استراحت و دور بودن از محیط کاری که داشت، در یک روستا به طور ناشناس زندگی می کند. او همسایه دکتر شپارد است. داستان از زبان دکتر شپارد بیان می شود. طبق معمول قتلی صورت می گیرد و پوآرو پس از تحقیقات زیاد به راز قتل پی می برد.
این کتاب در سال 2013 از سوی انجمن نویسندگان داستان جنایی انگلستان British Crime Writers Association به عنوان بهترین رمان جنایی که تاکنون به نگارش درآمده، انتخاب شد.
«قتل راجر آکروید» از آن دست کتاب هایی است که با پایان خود خواننده را غافل گیر می کند. شاید درصد خیلی خیلی کمی از مردم بتوانند که قاتل را شناسایی کنند و یا حدس بزنند که قاتل چه کسی است. به همین علت اغلب خوانندگان بعد از اینکه قاتل را شناختند کتاب را دوباره می خوانند تا ببینند آیا با شناخت قاتل خللی در داستان ایجاد می شود یا نه و یا همه چیز واضح است و اگر دقت می کردیم می توانستیم قاتل را شناسایی کنیم. و این امر هنر نویسنده را نشان می دهد و لقب «ملکه جنایت» بودن خود را به رخ می کشد.
در بین آثاری که تا کنون خوانده ام یکی کتاب «دیگر کسی آنجا باقی نماند» و دیگری کتاب «قتل راجر آکروید» کتاب هایی بودند که مرا شگفت زده کردند و می توانم بگویم از بهترین آثار ادبی جهان به خصوص آثار جنایی است. داستان مرموز و پایان غافل گیر کننده و پایان غیر قابل پیشگویی از دلایلی است که این آثار را برجسته می کند.
من بعد از اینکه یک بار کتاب را خواندم فیلم آن را دیدم. فیلمی که هنرپیشه آن David Suchet نقش پوآرو را بازی می کند (یادم می آید قبلاً تلویزیون فیلم پوآرو را با بازی این شخص پخش می کرد). اختلاف های فیلم با کتاب بسیار زیاد بود و خیلی تحریف در آن صورت گرفته بود. مهم ترین آن ها حذف سه نفر از شخصیت ها بود که به طبع آن وقایعی که به این سه شخص مربوط می شد در فیلم وجود نداشت. دیگر اینکه پارکر مستخدم آقای آکروید در فیلم کشته می شود ولی در کتاب او زنده باقی می ماند. همچنین نحوه مرگ قاتل در آخر داستان، زمین تا آسمان فرق داشت. و خیلی نکات دیگر.
احساسی که هنگام دیدن فیلم به من دست داد این بود که انگار کارگردان عجله داشت تا فیلم زودتر تمام شود. نمی دانم این حس درست بود یا نه ولی باعث شد که از فیلم لذت نبرم. قطعاً ترجیح می دهم که اول کتاب های پوآرو را بخوانم و بعد اگر فرصت شد فیلم آن را ببینم.

امین پازوکی 1401/05/11
        

13

        من کتاب کارآگاهی را با "شرلوک هولمز" می‌شناختم و کسی غیر از او را چندان به رسمیت نمی‌شناختم. تا اینکه طی یک توفیق اجباری "قتل در قطار سریع‌السیر شرق" را خواندم و تعصب‌های عجیب را کنار گذاشتم. برای همین اطرافیانم پیشنهاد دادند که "قتل راجر آکروید" را بخوانم‌ و اعلام کردند این کتاب نهایت هنر نویسندگی آگاتا کریستی است.
به دلایل مشخصی از خواندن این کتاب کمتر از رمان کارآگاهی‌ای که تاکنون خواندم لذت بردم. نمی‌دانم این دلیل روانی‌ است یا نقص آشکاری در پی‌رنگ قصه‌است که باعث می‌شود از آن لذت نبرم.
در چنین کتاب‌هایی که قاتل همان راوی قصه است احساس می‌کنم که نویسنده آشکارا فریبمان داده‌است. یعنی تمام اطلاعات را در اختیارمان قرار نداده و بعد احساس قدرت کرده. در حالی که به نظرم این به دور از اخلاقیات یک کتاب معمایی است. چون اگر نویسنده نکاتی را که خودش در ذهنش بود در داستان‌ هم مطرح می‌کرد قطعا خواننده هم می‌توانست به راحتی قاتل را کشف کند. به نظرم این دیگر یک معما نیست، یک نوع حقه‌بازی و میانبر است.
البته برخلاف کتاب دیگری که با همین ویژگی خوانده بودم (موریارتی) آگاتا کریستی شاهد‌هایی برای غیرقابل اعتماد بودن راوی در قصه قرار داده‌بود اما این شواهد خیلی ناقص‌تر از کل ماجرا بود.
در فصل پایانی داستان احساس می‌کردم آگاتا کریستی رسماً سرکارم گذاشته است. و داستان را که چیز دیگری بوده، کاملا جور دیگری به من فهمانده و این نه ناشی از پیچیدگی معمای داستان که ناشی از نقص اطلاعات قصه است.
علی‌الحساب کتاب مورد علاقه‌م همچنان همان "قتل در قطار سریع السیر شرق" است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

        اولین کتابی بود که ازین ژانر میخوندم و قطعا کتاب‌های دیگه‌ای هم خواهم خوند..
فکر میکردم قاتل برام قابل حدسه و بارها پازل ذهنیم میرفت تا حل بشه ولی آخرش قطعات پازل بهم میرخت از نو..
هم دوستش داشتم هم حس‌های متناقضی دارم بهش...
در واقع حس میکنم نویسنده فقط خواسته اخرش بگه من بردم و یه شوک بده به خواننده و  تمام حدسیات خواننده رو  بی‌اعتبار کنه که البته اینم خودش یه نوع هنره
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          برخلاف اکثر کسایی که آگاتا کریستی می‌خونن، من توی کتاباش مخصوصا سری داستان‌های پوآروش خیلی دنبال هیجان نمی‌گردم. بله، صددرصد plot twist های ماهرانه و عجیب غریبش لذت ماجرا رو برام چندین برابر می‌کنه ولی از همه اینا مهم‌تر، به طرز عجیبی کتابای کریستی مخصوصا وقتی به نسخه صوتیشون گوش میدم، برام آرامش‌بخشن! برای من وقت گذروندن با کارآگاه و یکی از شخصیت‌های مورد علاقم تو ادبیات از راه‌هاییه که می‌تونم از همهمه روزهام فرار کنم. برای همین هرچند وقت یک بار یه کتاب جدید از مجموعه‌های مختلفش رو شروع می‌کنم. و این بار قرعه افتاد به اسم این کتاب معروف و محبوب! 

داستان قتل راجر اکروید، یکی از تاثیرگذارترین داستان‌های ژانر ادبیات جناییه؛ اما داستان موردعلاقه من از کریستی نیست. ماجرا توی یک روستای کوچیک اتفاق میفته و برخلاف بقیه کتاب‌های مجموعه پوآرو drama زیادی نداره. داستان ساده است اما پایانش ساده نیست. و دقیقا به خاطر همین پایان عجیب غریب و غیرمنتظره است که تا به امروز انقدر تاثیرگذار بوده. 

تو کتاب‌های پوآرو، جریان داستان برای من از پایانشون مهم‌تر هستن و دقیقا چون روند این کتاب خیلی بهم نچسبید و پایانش واسم جالب‌تر بود، از بقیه کتاباش کمتر دوسش دارم. با این حال امکان نداره به کتاب صوتی کارآگاه بلژیکی عزیزم گوش بدم و بهم خوش نگذره.
        

0

📝 ما چگون
          📝 ما چگونه شوکه شدیم؟

⚠️ (این یادداشت، پایان داستان را بدجوری فاش می‌کند. لطفاً مراقب باشید که بعداً خدایی نکرده مرا نفرین نکنید!)

🔻 دربارهٔ ملکهٔ جنایت یا همان آگاتا کریستیِ خودمان صحبت‌های زیادی شده است؛ به‌طور خاص دربارهٔ رمان معروفش، «قتل راجر آکروید»، که خیلی‌ها آن را بهترین اثر در کارنامهٔ کریستی می‌دانند. بنابراین از تکرار مکرراتی مثل خلاصهٔ داستان خوددداری می‌کنم. تنها نکته‌ای که می‌خواهم دربارهٔ آن بنویسم، مربوط به «پایان غافلگیرکنندهٔ کتاب» است؛ پایانی که خیلی‌ها آن را شوکه‌کننده و غیرقابل پیش‌بینی می‌دانند. من هم نمی‌توانم لذتم را از خواندن داستان و حل شدن معما کتمان کنم، اما بیایید ببینیم آگاتا کریستی با استفاده از چه ترفندهایی توانسته اذهان را از پاسخ معما منحرف کند:

🔻 اولین و مهم‌ترین شگرد کریستی که رندانه است اما به مذاق بعضی منتقدان خوش نیامده، قرار دادن مقصر اصلی در جایگاه راوی اول‌شخص است؛ چیزی شبیه به «راوی غیرقابل اعتماد» که خصلت داستان‌های مدرن و متاخر است و فکر می‌کنم در داستان‌های پلیسی قدیمی چندان رایج نبوده است. نویسنده با این شگرد به ما نوعی اطمینان ناخودآگاه داده است تا سراغ خود راوی نرویم؛ خاصه که راوی داستان در نقش دستیار کارآگاه نیز ایفای نقش می‌کند. در چند داستانی که از آگاتا کریستی خوانده‌ام، راوی از نوع سوم‌شخص محدود است؛ اما در قتل راجر آکروید با اینکه صحت گفته‌های راوی و واکنشش به اظهارات دیگران محل تردید است، ما به او اعتماد می‌کنیم (چون به نویسنده اعتماد کرده‌ایم!)

🔻 قبلاً خوانده بودم که خیلی از پلیسی‌نویس‌های آن زمان از شگرد کریستی استقبال نکرده‌اند، «چون یکی از قواعد دهگانهٔ رمان‌های پلیسی را که حکم می‌کند راوی هیچ مطلبی را از خواننده پنهان ندارد، زیر پا می‌گذارد. اعضای باشگاه پلیسی‌نویسان اصولگرا، از جمله خود آگاتا کریستی، سوگند خورده بودند در روایت‌پردازی روراست باشند، حال آنکه در قتل راجر آکروید، آشکارا از این میثاق تخطی شده‌ است.» راستش را بخواهید ترجیح می‌دهم در جبههٔ منتقدان این شگرد کریستی باشم تا مدافعانش! با دادن اطلاعات دروغین به مخاطب، خیلی راحت می‌شود او را سر کار گذاشت. از آنجا که راوی نزدیک‌ترین جایگاه را به مولف دارد (هرچند این‌ها در دو سطح مختلف روایی قرار می‌گیرند)، مخاطب او را باور می‌کند و گفته‌هایش را می‌پذیرد؛ این عادت در رمان‌های پلیسی قدیمی بیشتر مرسوم بوده است. باید ببینیم اگر دکتر داستان ما در جایگاه راوی و دستیار پوآرو نبود و برخی اطلاعات را وارونه به ما انتقال نمی‌داد، باز هم پایان داستان همین‌قدر شوکه‌کننده می‌شد؟ بعید می‌دانم.

🔻 دومین شگرد به کار رفته در این اثر برای انحراف ذهن خوانندگان، بالا بردن تعداد مظنون‌هاست. البته برخلاف تکنیک قبلی، این شگرد در اغلب آثار کریستی دیده می‌شود و او عمداً تعداد افراد حاضر در صحنهٔ قتل را زیاد می‌کند و به هریک انگیزه‌ای برای قتل می‌دهد تا کار برای مخاطب حسابی سخت شود؛ «قتل راجر آکروید» هم از این قاعده مستثنی نیست و آش آن‌قدر شور است که در اقتباس تلویزیونی از این داستان (با بازی دیوید سوشه در نقش پوآرو)، نویسندگان مجبور می‌شوند شخصیت‌هایی مثل آقای بلانت، خانم راسل و فرزند او را به‌کلی حذف کنند!

🔻 و سومین ترفند «موکول کردن تمام تحلیل‌ها به پایان داستان» است. این هم از همان همیشگی‌های کریستی است و گاهی بدجوری حرص مرا درمی‌آورد. پوآرو عمداً حرف نمی‌زند، گاهی سخنان بی‌ربط می‌گوید یا سوال را با سوال جواب می‌دهد تا مخاطب را پای داستان نگه دارد. ممکن است گفته شود که یک کارآگاه باهوش نباید پرحرف باشد و همه چیز را تا فرارسیدن زمان مناسب لو بدهد، چون ممکن است باعث از بین رفتن برخی شواهد و سرنخ‌ها شود؛ اما واقعیت این است که پوآرو حتی با معتمدترین دوستانش هم درست حرف نمی‌زند و آن‌قدر خودش را کنار می‌کشد که باعث کم‌رنگ شدن جایگاه او و انفعالش در طول داستان شود. درواقع کریستی کنش‌گریِ پوآرو را فدای پیرنگ و تعلیق می‌کند. من اسم این نوع تعلیق را «تعلیق کاذب» می‌گذارم. انگار نویسنده جلوی دهان شخصیتش را گرفته و اجازه نمی‌دهد او آنچه فهمیده را با مخاطب درمیان بگذارد.

🔻 خلاصه اینکه: شگردهای خالق هرکول پوآرو و مولفه‌های داستان‌نویسی‌اش یکی دو تا نیست. دوست دارم فرسته‌ای دربارهٔ سبک کریستی و وجوه مشترک داستان‌هایش بنویسم و اگر شد پنبهٔ بعضی از داستان‌هایش را هم بزنم. ولی نباید فراموش کرد که شناخت، انتخاب و کاربست درست همین ترفندها نیاز به هوش و مهارت دارد و همین که کریستی توانسته عامهٔ مخاطبان را از این راه‌ها سرگرم کند، یعنی به هدفش رسیده است.
        

40

        عالی و هیجان انگیز!
اولین کتابی بود که از کریستی می خواندم(می شنیدم)، این کتاب را صوتی و از ایران صدا  با صدای اکبر منانی و کیفیت بالا گوش دادم. کتاب صوتی متن اقتباسی از  رمان  ولی وفادار به اصل داستان بود.  با اینکه نمایشی نبود ولی تعویض صدا و موسیقی عالی بود و در کل صدا را دوست داشتم.
داستان هم با تعلیقی بسیار عالی نوشته شده و  من تا لحظات آخر نتوانستم تشخیص دهم که قاتل همان راوی است!
امتیاز از 10: 9
پ.ن: ای کاش متن اقتباسی نبود و یا متن اصلی هم موجود بود!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

Aylin𖧧

1402/12/20

          این کتاب، اولین کتاب از خانم آگاتا کریستی بود که خوندم. خب، دلم می‌خواست کتابی با قلم ایشون بخونم و این امکان به لطف چالشی که بهخوان تو بهمن‌ماه داشت، میسر شد. البته من با بیست روز تاخیر این کتاب رو تموم کردم😂💔  عرض پوزش.
مدتیه که خوندن قسمت‌های ابتدایی اکثر کتاب‌ها برام سخت شده. این کتاب هم جزوشون بود و به‌خاطر همین، اون اول‌هاش نمی‌تونستم زیاد بخونمش. با قلم و شخصیت‌های داستان زیاد ارتباط نمی‌گرفتم؛ و خب می‌شه گفت این مشکل منه😂 دلیل این‌که یه ستاره از امتیازش کم کردم هم همینه. کتاب مشکلی نداشت؛ من باهاش زیاد ارتباط نگرفتم.
اما وقتی چنین داستانی وارد نیمه‌ی دوم می‌شه، طبیعتاً مشتاق‌تر می‌شی که بخونی و ببینی موضوع چی بود بالاخره. راستش رو بخواید، این‌جاها دیگه قاتل رو حدس زده بودم؛ اما نه با دلیل و منطق! شبیه تستی بود که نه بلدش بودم، نه می‌تونستم حذف گزینه کنم. پس سعی کردم حدس بزنم که طراح ممکنه برا گمراه کردن من، پاسخ رو تو کدوم گزینه قرار بده :)
با وجود این‌که حدس زده بودم، باز هم جایی که قاتل مشخص شد شگفت‌زده شدم. پنهون کردنش بدین شکل، کار هوشمندانه‌ای بود که قلم خانم کریستی از پسش براومده! و اعتراف می‌کنم که گاهاً به باقیِ مظنون‌ها هم شک می‌کردم. 
خلاصه که خوندن این کتاب تجربه‌ی خوبی بود و خوشحالم که خوندمش :)

        

36

          چهاردهمین کتاب  کریستی
.
توی آشپزخانه تخم‌مرغ‌ها را زیر آب گرفته بودم تا بتوانم راحت پوست‌شان را بکنم و احتمالا این جز نکات خاص پساآشپزی‌ام است که باید بهش ببالم، اینقدر خوبم!
خانواده در هال دور هم نشسته بودند، بحثی در گرفته بود حول یکی آشنای‌آشناها که زده دوتا فامیل‌هایش را کشته و متواری شده. یکی می‌گوید آخرین ردی که ازش هست اینه که از بانک__ پول گرفته و رفته. دیگری می‌گوید انگار به کوه و بیابان زده؟ و...
و من در همین حین فکر می‌کردم حالا که پرونده قتل راجر آکروید هم حل شد، کاش پوآرو فکری برای این ماجرا می‌کرد...
(در سرم می‌چرخد چطور بعد از کشتن دو آدم می‌توانند زندگی کنند؟ )
اضافه شده در چهارم اسفند:
همون روز خودش رو هم کشته و بعد از تقریبا دو هفته پیدا شده.
بدن انسان چند دقیقه بعد از مرگ شروع به تجزیه میکنه، چقدر غم‌انگیز بود سرنوشت این اشرف مخلوقات.
حالا بیشتر دلم برای اون آدم به درد اومده. جنون آنی!
.
در روستایی دو مرگ از پی هم اتفاق می‌افتد که بگونه‌ای به هم مرتبط هستند. یکی از آنها قتل است‌.
پوآرو که تصمیم به بازنشستگی گرفته نیز در این روستا سکنی گزیده و مثل کتاب‌های قبلی از بازنشستگی خسته شده و به دنبال قاتل می‌گردد.
.
۱. شخصیت‌‌های داستان‌های آگاتا کریستی برای من مجذوب کننده‌اند. حالات و احساسات‌شان برای خواننده قابل درک است. یکی از دلایل علاقه‌م به کتاب‌های وی همینه.
۲. این کتاب معما و پیچیدگی منطقی داره و مثل بعضی کتابهای دیگر صفحات آخر چند داستان و شخصیت جدید رو نمی‌کند که آدم نفهمد از کجا خورده🫠
به قول پوآرو با کمک سلول‌های خاکستری‌تان می‌توانید حدس‌های درستی بزنید.
۳. این کتاب به عنوان بهترین آثار کریستی معرفی میشه ولی چندتا از کتاب‌های قبلی که خواندم برای من جذاب‌تر بود. به نظرم انگیزه قتل کمی ناجالب بود.
.
نگاهِ زیستی🦠:
گاستریت به التهاب مخاط معده اشاره داره و یکی از دلایل اون هلیکوباکترپیلوری است.
از دلایل دیگه: مصرف الکل، استرس، داروهایی مثل آسپرین و...
علائم: درد معده، حالت تهوع، خونریزی شکمی و...
اگر فردی بطور طولانی مدت در معرض آرسنیک قرار بگیره دچار مسمومیت میشه و علائمی مشابه گاستریت داره.
.
📒_ از متن کتاب:
«مدت‌های مدید به خاطر هدفی معین کار روزانه خود را تعقیب می‌کنیم و وقتی که به هدف رسیدیم، دل‌مان برای همان کار روزانه تنگ می‌شود.»

«به نظرم مسخره است که آدم برای اینکه کس دیگری چیزی را پوشیده یا از آن استفاده کرده، از دیدنش احساس شعف کند. قلمی که مثلا جورج الیوت با آن آسیاب کنار فلوس را نوشته جز یک قلم معمولی چیزی نیست؛ اگر کسی الیوت را دوست دارد، بهتر است کتابش را بخرد و بخواند.»

«پوآرو ناگهان لهجه خارجی پیدا کرد. هر وقت کمی هیجان‌زده می‌شد نمی‌توانست لهجه‌اش را کنترل کند.»
وقتی در اوج هیجان( خشم، استرس، عشق، خوشحالی و...) به اصالت خودمون برمی‌گردیم.🌱

خواندنی نیست و اسپویل هم ندارد.
چندتا شخصیت‌ها:( چون کتاب رو در فیدیبو مطالعه کردم، می‌نویسم)
خانم فرارز
فلورا آکروید 
خانم آکروید (مادر)
دکتر شپرد
سرگرد بلانت
ریموند
رالف پیتون
پارکر
خانم راسل
اورسلا بورن
.
بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۲
        

7