امین پازوکی

تصویر پروفایل
@Amin68pazoki
                      
                    
Amin68pazoki

یادداشت‌ها

نمایش همه
امین پازوکی

1401/7/25 - 16:21

در مهر ماه سال 1374 چاپ ماهنامه‌ای کلید خورد به نام «نیستان» که ماهنامه‌ای فرهنگی – هنری بود. صاحب امتیاز و مدیر مسئول این ماهنامه «سید مهدی شجاعی» بودند و به خاطر شکایتی که از مجموعه طنز «رزیتا خاتون» در این ماهنامه شد، تصمیم گرفتند تا انتشار این ماهنامه را متوقف کنند. سرانجام در اردیبهشت سال 1377 ماهنامه تعطیل شد. کتاب «رزیتا خاتون» جمع‌آوری مجموعه طنزی از ماهنامه نیستان به همین نام است. مجموعه‌ای که شخصیت آن از زبان سید مهدی شجاعی اینگونه معرفی می‌شود: «رزیتا خاتون گاهی در جایگاه یک زن فمینیست تمام عیاری که اتفاقاً منزلت اجتماعی هم پیدا کرده بود، می‌نشست. گاهی در مقام یک منادی توسعه تمام عیار به هر قیمت و گاهی...». ایشان در رابطه با بخش رزیتا خاتون در مصاحبه با روزنامه «سلام» اینگونه بیان می‌کند: «رزیتا خاتون را خودم می‌نوشتم و علت و انگیزه افتتاح این ستون در مجله هم نقد و بررسی گرایشات فمینیستی در قالب طنز بود. چه گرایشات برخاسته از تفکر اگزیستانسیالیسم و چه مارکسیسم و چه لیبرالیسم. هر کدام از مشرب‌ها و مکتب‌ها و گرایشات در جای خودش قابل بحث و بررسی است. آنچه به نظر من خطرناک می‌آمد و می‌آید و تلاش می‌کردم که در قالب طنز رزیتا خاتون هشدارش را بدهم بحث التقاط آن با مکتب اسلام بود یا به عبارتی اسلام مالی کردن آن گرایشات غیر دینی». سید مهدی شجاعی در دفاعیه خود در دادگاه مطبوعات، در مورد رزیتا خاتون و مطالب آن می‌گوید: «رزیتا خاتون یک مطلب نیست. یک سلسله مطالب است و در قالب طنز که به استهزاء و تخطئه و تمسخر تفکری می‌پردازد که می‌خواهد زن را به فساد بکشاند. می‌خواهد زن را به تبع بینش و تفکر غربی، به جای مرد بنشاند. من معتقدم در وجود و ذات زن ارزشهایی نهفته است که مردان به کلی از آن‌ها بی‌بهره‌اند و معتقدم که مسیر تکامل زن، انحراف از مسیر زن بودن و ورود به جایگاه مردان نیست. کمال زن به این نیست که پشت تریلی و تراکتور بنشیند، همزمان چند همسر انتخاب کند، به شوهرش نفقه بدهد، تکفل و سرپرستی همسرش را به عهده بگیرد و بالاخره تلاش کند که پا جا پای مردان بگذارد. این برای زن کمال نیست. اگر چه بسیاری از مجلات فمینیستی اینجا و دنیا و برخی از مسئولین ما از جهالت یا غربزدگی به دنبال این معنا باشند. مسیر تکامل زن، مسیری است که خداوند متعال برای زن ترسیم کرده است و در اوج قله دست نیافتنی آن، حضرت زهرا سلام الله علیها را نشانده است.» آقای شجاعی در مورد زبان و ماهیت و جنس طنز نیز مواردی را گفته‌اند که من به علت طولانی شدن این نوشتار از بیان آن خودداری می‌کنم. می‌توانید این موارد را در صفحه 92 کتاب بخوانید. اما بپردازیم به خود کتاب: مطالب این کتاب را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد. 1. رزیتا خاتون:‌ که شامل طنزهای ماهنامه نیستان است. طنزهایی که به مسائل فرهنگی و اجتماعی ایران اشاره دارد و مطالب بسیار جالبی را بیان می‌کند. به عنوان مثال در مورد مسئله حجاب و رفتار برخی از زنان می‌گوید: «ممنونم، متشکرم، سپاسگذارم. از شما که بیشترین رای را به من داده‌اید. از شما که پیش از این، فیلم کلاه‌قرمزی را پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما کردید. از شما ملت خوب! از شما زنان با فرهنگ؛ زنان علاقه‌مند به اسب و دوچرخه و موتورسیکلت. از شما عروسکان زیبا و دست‌آموز. از شما دخترکانی که با بیرون گذاشتن پس و پیش موهای قشنگتان، مدام در حال مشت زدن به دهان ارتجاع هستید. از شما که چادر را مزاحم می‌دانید. از شما که مانتو را کوتاه می‌پسندید و دکمه‌های آن را مانع رشد و تعالی زنان می‌شمارید. از شما که شلوار لی و جین را پرچم مبارزه با خرافات تلقی می‌کنید و آن را هوا می‌سازید.» یا در مورد آزادی مطبوعات می‌گوید: «مطبوعات کاملاً آزادند که هر چه ما می‌گوییم چاپ و منتشر نمایند، واقعاً‌ هیچ محدودیتی در کار نیست. حتی می‌توانند به طور نامحدود از ما تعریف و تمجید کنند، هیچ منع قانونی وجود ندارد.» در مورد اوقات فراغت می‌خوانیم: «طرح من این است که یک دانشگاه درست کنیم، اسمش را بگذاریم: «دانشگاه آزاد». جوانترها را بگذاریم درس بخوانند. بزرگترها را هم بگذاریم درس بدهند. هم هر دو نسل را سر کار گذاشته‌ایم، هم اوقات فراغتشان را پر کرده‌ایم. در این پروژه، می‌توانیم از جوانترها بیشتر پول بگیریم و به بزرگترها یعنی اساتید، کمتر پول بدهیم. با این ما‌به‌التفاوت هم صفا می‌کنیم.» در مورد فقرزدایی هم اینگونه می‌خوانیم: «- یعنی فقرزدایی هیچ راه دیگری ندارد؟ رزیتا خاتون: چرا دارد. راه ساده‌ترش این است که همه چیز را گران کنیم برای رفاه حال شهروندان. - خوب بعد؟ رزیتا خاتون: معلوم است. آن‌ها که دارند، می‌خرند. آن‌ها که ندارند، می‌میرند. فقر و فقیر و فقرا همه با هم از بین می‌روند. از این ساده‌تر؟! اصولاً ما باید به یک عده حسابی برسیم، حساب یک عده دیگر را هم برسیم.» و بسیاری موارد دیگر که خواندنی هستند. 2. دفاعیه در دادگاه مطبوعات: این دفاعیه از سوی سید مهدی شجاعی در دادگاهی که به خاطر شکایت از مطلبی با عنوان «ازدواج به شکل تعاونی» از سلسله مباحث «رزیتا خاتون» شده بود،‌ ایراد شد. «علی رازینی» رئیس دادگستری وقت تهران این مطلب را خلاف عفت عمومی تشخیص داد و به عنوان مدعی‌العموم از نویسنده و نیستان شکایت کرد. و آن شکایت منجر به دادگاهی شد که دفاعیه آن در این کتاب آمده است. 3. مصاحبه و گفتگوی آقای شجاعی با مطبوعات: که شامل گفتگو با ماهنامه «عاشورا»‌ و روزنامه «سلام» می‌باشد. امین پازوکی 1392/09/25

6 نفر پسندیدند.

امین پازوکی

1401/7/25 - 16:16

داستان سرگذشت کندوها از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول یک نمای کلی از وضعیت خانه و زندگی «کمند علی بک» به ما می‌دهد و اینکه چگونه صاحب 12 کندوی عسل شد. بخش دوم به زندگی زنبورها می‌پردازد. به اینکه چگونه روزگار می‌گذرانند و زندگی می‌کنند. چگونه تولید مثل می‌کنند و زیاد می‌شوند. چگونه عسل درست می‌کنند. بیشتر قسمت داستان در این بخش آمده که این خود گویای اهمیت این بخش است. چرا که هم به زندگی زنبورها و توضیح رفتارهای آن‌ها پرداخته است، و هم اینکه چطور شد زنبورها به یکباره و در زمانی که کمند علی بک انتظار آن را نداشت تصمیم به کوچ گرفتند. بخش سوم که بخش پایانی کتاب است، روز کوچ زنبورها را بیان می‌کند. اینکه چطور کمند علی بک شاهد از بین رفتن سرمایه عسلی خود شد. نمای داستان سوم شخص است که راوی (نویسنده) آن را بازگو می‌کند. لحن راوی در اول داستان بیشتر شبیه به لحن مادرانی است که برای فرزند خردسال خود قصه می‌خوانند: «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک کمند علی بکی بود یک باغ داشت.» در ادامه داستان و پیشروی آن این تصور به انسان دست می‌دهد که لحن راوی لحن پدربزرگ یا مادر‌بزرگی است که دارد برای نوه‌هایش قصه می‌گوید: «... خانه‌ها را یکی یکی وارسی کنند و ببینند اگر زنبور بچه‌ای زودتر از موعد دارد سر از تخم در می‌آورد نصیحتش کنند و بهش بگویند که «بچه جون! عجله نکن، هنوز خیلی زوده، تو بایس خودت را واسه‌ی این دنیا گردن کلفت‌تر از اینا بکنی».» یا در جایی این تصور ایجاد می‌شود که ریش سفیدی در قهوه‌خانه دارد برای هم ردیفان خود قصه می‌گوید. این تصور از عباراتی مانند «جانم برایتان بگوید»، «آقام که شما باشید» و یا «جان دلم که شما باشید»‌ بدست می‌آید. چیزی که تو این کتاب توجه منو به خودش جلب کرد و برایم تازگی داشت استفاده از گفتارهای عامیانه و خودمانی بود. و همچنین استفاده از برخی واژگان و اصطلاحات که من فکر نمی‌کنم از این واژه‌ها در داستانی یافت شود: «اول باید برایتان بگویم که زنبورها از همان عهد دقیانوس از بلاهایی که بابا آدم سر ننه حوا آورده بود چشمشان ترسیده بود و از کار آدمیزاد پند گرفته بودند و همه کار و زندگیشان را سپرده بودند دست علیا مخدرات. یعنی دست عمقزی‌ها و بی‌بی‌گیس‌درازها و خاله‌خانبالجی‌ها و شاباجی‌خانم‌ها و نرینه‌ها را فرستاده بودند مرخصی.» یکی از خصوصیات خوب کتاب، تعریف و توضیح کارهای زنبورهاست. کارهایی که هر گروه از زنبورها در طول روز انجام می‌دهند. گروه‌هایی از قبیل: شاباجی‌خانم، زنبورهایی که به صحرا می‌رفتند و سروکارشان با گل‌ها بود،‌ عمله‌بناها و معمار باشی‌ها، قراول‌ها و کشیک‌چی‌ها و سپورها و پسه‌وردارها. در کل می‌توانم بگویم که از این کتاب خیلی خوشم آمد و خوب تونستم با کتاب ارتباط برقرار کنم و از آن لذت ببرم. بر خلاف کتاب مدیر مدرسه که خونده بودم و به دلم نشسته بود و خوشم نیومد. امین پازوکی
امین پازوکی

1401/7/25 - 16:12

این کتاب گوشه‌ای از زندگی جلال آل احمد است. زندگی مردی که بی‌فرزند مانده و هر‌چه خود را به این در و آن در می‌زند نتیجه‌ای نمی‌گیرد. از دوا درمان‌های سنتی یا به قول جلال خانگی، مانند خوردن نطفه تخم‌مرغ خام به مدت چهل روز، جگر خام و چله بری و ... بگیر تا آزمایش و رفتن پیش این طبیب و آن طبیب در شهرها و حتی کشورهای دیگر. این طور به نظر می‌رسد که جلال آل احمد در این کتاب گلایه‌های خود را آورده است. گلایه از اینکه چرا از بین این همه مردم او دچار مشکل شده است و نمی‌تواند بچه‌دار شود: «پدرم سه برادر داشت و دو خواهر و مادرم در همین حدود. و آنوقت خود ما خواهر و برادرها. مادرم سیزده شکم زاییده که هشت‌تاشان مانده‌اند که ما باشیم. از این هشت تا یکی‌شان را سرطان بلعید – خواهرم را – که او هم بچه نداشت و یکی دیگر را سکته برد – برادر بزرگم را – که گرچه از زن اولش یک بچه داشت دوتا زن دیگر هم گرفت و طلاق داد ولی به هر صورت وقتی مرد همان یک بچه را داشت. اما دیگران هر‌کدام با بچه‌ها و نوه‌ها. مادرم فقط ندیده‌اش را ندیده. و آنوقت عموزاده‌ها و خاله‌زاده ها و نوه‌ها و نتیجه‌ها و زاد و رود ... یک ایل به تمام معنی. و در چنین جنگل مولایی ... سرنوشت آمده فقط یخه مرا گرفته...» در جایی شکایت از این دارد که مردم چه‌ها که نمی‌گویند درباره‌شان وقتی که هربار با بچه‌ها رفتاری دارند. و گلایه‌های دیگر. زبان کتاب عامیانه و خودمانی است. گویی که جلال، خود روبرو نشسته است و سخن می‌گوید، و انواع و اقسام کلمات و جمله‌ها را بیان می‌کند؛ نه اینکه کسی دارد کتاب می‌خواند. در کل از سبک نوشتاری کتاب و صادق بودن نویسنده در بیان وقایع و افکار ذهنی‌اش خوشم آمد. این صداقت در اولین خط کتاب کاملاً مشهود است: «ما بچه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیت. اما آیا کار به همین جا ختم می‌شود؟» امین پازوکی 1392/10/02

13 نفر پسندیدند.

امین پازوکی

1401/7/25 - 16:09

احتمالاً خیلی از افراد داستان «قلعه حیوانات» یا «مزرعه حیوانات» را خوانده‌اند. داستانی که حیوانات یک مزرعه تصمیم می‌گیرند تا آدم‌ها را از آن‌جا بیرون کنند و خودشان زمام امور را در دست بگیرند و روزگار خوشی داشته باشند. اما به مرور زمان خوک‌ها رفتاری می‌کنند تا این انقلاب حیوانی دستخوش تغییر شود. این داستان را نویسنده کتاب «جورج اورول» که نام اصلی وی «اریک آرتور بلر» است تعریف می‌کند (راوی سوم شخص). «او در سال 1903 در هندوستان به دنیا آمد، مدتی در برمه و دو سال در پاریس زندگی کرد، سپس به انگلستان رفت. او نویسنده، روزنامه نگار، معلم و کتابفروش بود. از سال 1922 تا 1927 در کشور برمه از اعضای نیروی پلیس بود. مدتی را در بین فقرا و بی‌خانمانان و کارگران لندن و پاریس گذراند تا تجربه کسب نماید و هر از گاهی در ظرفشویی یک هتل کار می‌کرد و پس از آن شروع به نوشتن تجربیاتش نمود. او در دهه 1930 به اسپانیا رفت تا علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو بجنگد. در این جنگ مجروح شد و هرگز بهبود قطعی نیافت و در نهایت، جورج اورول در سال 1950 بر اثر بیماری سل و جراحات ناشی از جنگ در 46 سالگی در لندن، چشم از جهان فرو بست.» (ص7) سوالی که در اواسط کتاب به ذهنم رسید، این بود که چرا وقتی حیوانات اینقدر از آدم‌ها بیزار و متنفر بودند و می‌خواستند بدون انسان‌ها زندگی کنند، سواد و خط آن‌ها را یاد می‌گرفتند و از کتاب‌های آنان استفاده می‌کردند؟ وقتی که کتاب را کامل خواندم، متوجه شدم که خوک‌ها چنین قصد و نیتی داشتند. حیوانات دیگر فقط می‌خواستند سواد یاد بگیرند تا بتوانند هفت قانون را بخوانند. ولی خوک‌ها می‌خواستند مانند آدم‌ها باشند. اما چرا می‌خواستند مانند آدم‌ها باشند؟ به نظر من شاید بتوان دلیل این کار را در صحبتهای «میجر»، خوک پیری که افکار انقلابی را در ذهن حیوانات انداخت، جستجو کرد: «بشر یگانه مخلوقی است که مصرف می‌کند و تولید ندارد، نه شیر می‌دهد، نه تخم می‌کند. ضعیفتر از آن است که گاوآهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که خرگوش بگیرد. با این وجود ارباب مطلق حیوانات است. اوست که آن‌ها را به کار می‌گمارد و از دسترنج حاصله فقط آنقدر به آن‌ها می‌دهد که نمیرند و بقیه را تصاحب می‌کنند.» (ص13) فکر می‌کنم به همین دلیل بوده که خوک‌ها می‌خواستند مانند انسان‌ها باشند. آن هم نه فقط در قدرت، بلکه حتی بتوانند مانند انسان بر روی دو پا راه بروند. به عقیده من عواملی که باعث شد انقلاب حیوانات از مسیر اصلی خود خارج شود و بازیچه دست خوک‌ها بویژه «ناپلئون» شود، یکی بی‌سوادی حیوانات بود و دیگری ترس و سکوت آن‌ها در برابر ناپلئون. اگر حیوانات سواد داشتند می‌توانستند خودشان هم در تصمیم‌گیری‌ها شرکت کنند و میدان را برای خوک‌ها آزاد نگذارند؛ همچنین از تغییر هفت قانون جلوگیری کنند. اگر در برابر تصمیم‌های ناپلئون سکوت نمی‌کردند، انقلاب آن‌ها رنگ عوض نمی‌کرد و به دیکتاتوری خوک‌ها تبدیل نمی‌شد. امین پازوکی 1392/09/23

4 نفر پسندیدند.

امین پازوکی

1401/7/25 - 16:00

داستان کتاب «قمارباز» در رابطه با فردی است به نام «آلکسی ایوانوویچ» که معلم سرخانه بچه‌های یک ژنرال روسی است. این خانواده (خانواده ژنرال) در شهری کوچک به نام «رولتنبورگ» در اروپای مرکزی در یک مهمانخانه زندگی می‌کنند. در کنار این خانواده افراد مختلفی دیده می‌شوند: «دگریو» مردی فرانسوی که پولی به ژنرال قرض داده است؛ «خانم بلانش» زنی که گویا قرار است با ژنرال ازدواج کند، به همراه مادرش؛ «آقای آستلی» مردی انگلیسی که آرام و متفکر است. ژنرال در حال حاضر وضع مالی خوبی ندارد. او به آقای دگریو بدهکار است. خانم بلانش هم به خاطر ثروت قصد ازدواج با او را دارد. برای همین همه منتظر خبر مرگ خاله ثروتمند ژنرال که به او «بابوشکا»‌ (به معنی مادربزرگ» می‌گویند از مسکو هستند. در زمانی که همه انتظار رسیدن خبر مرگ مادربزرگ را داشتند ... . از اسم کتاب اینگونه بر‌می‌آید که همه چیز حول قمار بچرخد. آری در اینجا همه به قمار فکر می‌کنند (منظور شهر رولتنبرگ است). حتی پولینا، دختر ژنرال که آلکسی ایوانوویچ عاشق اوست، از آلکسی می‌خواهد که برای او قمار کند. چیزی که در این داستان توجه مرا خیلی جلب کرد تحلیل حالات و رفتار شخصیت‌های آن است که این امر به خوبی ساخته و پرداخته شده است. راوی این داستان آلکسی ایوانوویچ است. راوی‌ای که در بطن داستان است و اتفاقات آن را بازگو می‌کند. جلال آل احمد مترجم این کتاب است که از زبان فرانسه آن را برگردانده. این ترجمه اولین کار او به حساب می‌آید. آل احمد این کتاب را در سال 1327 و در سن 25 سالگی ترجمه کرده است. کتاب جالب و جذابی است ولی متاسفانه این نسخه‌ای که من دارم (نسخه انتشارات رهیاب نوین را دارم) پر از غلط‌های تایپی و اشکالات فعلی است. منظورم از اشکالات فعلی این است که در فعل به کار می‌رود؛‌ مانند جمله «من کتاب می‌خواند / خواند» که فعل به فاعل نمی‌خورد. این کتاب می‌توانست از بهترین کتاب‌هایی باشد که خوانده‌ام، ولی وجود مشکلات و ایرادها، آن را به بدترین کتاب تبدیل کرد. امین پازوکی 1392/09/23
در حال مطالعه

کتاب در حال مطالعه‌ای وجود ندارد.

با جستجو می‌توانید کتاب‌های مورد علاقه‌ی خود را انتخاب کنید و به این لیست اضافه کنید.