بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

دموکراسی یا دموقراضه

دموکراسی یا دموقراضه

دموکراسی یا دموقراضه

3.5
92 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

166

خواهم خواند

52

لیست‌های مرتبط به دموکراسی یا دموقراضه

یادداشت‌های مرتبط به دموکراسی یا دموقراضه

            - مردم همه گوسفندند و ما چوپان: حواستان باشد! بزرگ ترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آنها حکومت کنید.

- طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می کنند، بداخلاقی می کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف ها می افتند.

- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می شوند و دسته ی دوم، از ترس دسته ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می شود، بی‌آنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه ای داشته باشید.

- مردم به دو دسته خیلی نامساوی تقسیم می شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت 99 به 1 است. یعنی از هر 100 نفر، 99 نفر عوام اند - عین خودمان - و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، 99 را نمی گذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچ یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که: اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان تر از خواص است. ثانیاً: رضایت عوام را فله ای می شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود. ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی توان جایش را پیدا کرد. و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی گیری، رأی خواص و عوام یک اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ تر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه ی مشکلات شان جدی بگیرد.

خلاصه این که: این عوام اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می زنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست تان می دهند. عوام، هزارتایش کم است و خواص یک دانه اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید و گرنه لااقل مراقب باشید که یکی شان دوتا نشود.

- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...

- این اصل را هیچ وقت فراموش نکنید: بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا می توانید از افراد بی سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک شبه نمی افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه ی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه ی بی سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.

- حتماً متوجه این واقعیت شده اید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاه تران با دیده تحقیر نگاه می کنند. یعنی قد بلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قد بلند هرگز از افراد کوتاه قد فرمان نمی برند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاه تر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قد بلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:

یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه شما و بلکه کوتاه تر شود.

دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه مطلوب تان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمی کند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.

- این جمله را همیشه سرلوحه همه بوق ها و شعارها و سخنرانی هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا می توانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه عمر ببندیم.»

- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده ی هر کسی ساخته نیست. و مهم ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می شود، از هر راستی، قابل قبول تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره هاست.» اگر همه ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می کنم. چرا مردم باور می کنند؟! برای این که هیچ کس تصور هم نمی کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.

- شنیده ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می کنند که: ما این همه حرف های مهم را از کجایمان در می آوریم؟! گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما - یعنی دوستان ابله خودم - هم شنیده ام! کسی که چنین سؤالی را می پرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.
          
            گاه خواندن انگار با یک مهدی شجاعی دیگر روبرو می‌شوی. نویسنده‌ای مشهور به خلق رمان‌های آیینی که این‌بار قلمش سمت سیاست می‌چرخد. و چه زیبا چرخشی. 
به پیشنهادی دست گرفتمش. ۳۵ صفحه اول منعم می‌کرد از ادامه دادن، اما کشف ماجرا جذبم کرد به خواندن. و ماجرا شروع می‌شود. ماجرایی شگرف که دست به قلمم کرد برای بُلد کردن واژه‌ها، جمله‌ها و ....
زبان داستان طنز است. طنزی تلخ براساس واقعیت برای معرفی حکومت‌های دموکرات. 
دموکراسی تعریف شده در این اثر نه به نفع مردم که باب میل حاکم است. حاکمی بسیار سخنور که برخلاف داشتن نقص عضو شدید عقلش درست و دقیق کار می‌کند.‌ حاکمی که توجیه خوب می‌داند و در تفسیر قهار و مسلط بر تناقض‌گوییست. و قوانینی وضع می‌کند که مردم به راحتی می‌پذیرند:
- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده هرکسی ساخته نیست.
-دزدی کار زشتی است، مگر برای اهداف متعالی.
- ...
در واقع همین تناقض‌گویی‌های حاکم به‌عنوان شخصیت اصلی داستان است که خواننده را تا آخرین سطر کتاب با خود همراه می‌کند. 

حرف و نقد و نظر بسیار است به اندازه ۲ جلد کتاب شاید هم ۳ جلد.  پس من سکوت می‌شوم تا شما خواننده باشید. 
          
            این کتاب، کتابی است در نقد یک حکومت دموکراسی که فرد منتخب رفتار و اعمالی خلاف قوانین و رضایت مردم انجام می‌دهد. (بر خلاف کتاب رزیتا خاتون که به مسائل فرهنگی – اجتماعی می‌پرداخت، این کتاب به مسائل سیاسی می‌پردازد)
کتاب حالت داستان دارد. پادشاهی در زمان‌های بسیار قدیم به اسم «ممول» تصمیم می‌گیرد که برای زمان بعد از مرگش حکومتی ایجاد کند که مردم خود پادشاهشان را انتخاب کنند. فرزندان آن پادشاه که بیست و پنج تن می‌باشند، به نوبت هر کدام به مدت دو سال به انتخاب مردم پادشاه می‌شوند. بیست و چهار پادشاه اول فقط به فکر جمع کردن مال و منال هستند تا خود و فرزندانشان در رفاه باشند. به عبارتی در این دو سال فقط به فکر بستن بار خود هستند. پادشاه بیست و پنجم و آخرین شاهزاده که او هم مانند برادرانش «دمو» (Demo) نام داشته، به خاطر نارسایی‌های ذهنی و جسمی به او «دموقراضه» می‌گفتند. دموقراضه در آخر به دلیل خودکامگی‌ها و داشتن افکارهای نامناسب، ممکلت و کشور را به باد می‌دهد.
در این کتاب به برخی مسائل سیاسی پرداخته شده است. مسائلی که از یک فرد دموکرات (منتخب مردم) به منظور مستحکم ساختن پایه‌های حکومت خود (به مدت طولانی و بیش از دو سال) و کسب مال و ثروت صورت می‌گیرد.
این مسائل عبارتند از:
-	خراب کردن گذشتگان یا به نوعی بد جلوه دادن آن‌ها و خوب جلوه دادن خود.
-	گوشه‌گیر کردن دانشمندان و عالمان، و بها دادن به جاهلان و کوردلان.
-	خدایی جلوه دادن افکار و اعمال خود و بالا بردن خود تا درجه خدایی و الهی و یا نزدیکی به این درجه.
-	توجیه کردن دزدی‌ها و کلاه برداری‌ها با این گفته که این پول‌ها صرف خدمت به مردم می‌شوند.
-	ویرانی مقدمه آبادانی است؛ توجیهی که در قبال ویرانی‌ها و خرابی‌ها می‌آرود تا بتواند باز هم ویران کند.
-	بینوایان برای گرم شدن به زغال بیشتری محتاجند؛ (با توجه به این شعار و سخنانی که در ادامه این شعار آمد، من به یاد مبحث «یارانه»ها و نحوه ارائه آن افتادم).
-	- کنایه زدن به مسئله احتکار و بالابردن قیمت اقلام و اجناس.
-	سرگرم کردن مخالفین با موارد کوچک تا نتوانند به مسائل مهم‌تر و حساس‌تر بپردازند.
-	منع چیزی و دوباره آزاد کردن آن به نحوی دیگر، در زمان نزدیک به انتخابات برای گرفتن رأی.
-	بازیچه قرار دادن دشمن برای منافع خود؛ دشمنی که وجود خارجی ندارد و خود باید آن را بسازد. چرا که دشمن حقیقی خطرناک است.
و بسیاری موارد دیگر که به عنوان اصول رفتاری و سیاسی دموقراضه بیان می‌شود.
یک سری نکاتی هم من از مطالب برداشت کردم و به ذهنم رسید که برایتان می‌آورم:
-	«همیشه قبل از شروع عملیات، به نقطه‌ای در دور دست اشاره کنید و فریاد بزنید: دزد! دزد! و وقتی توجه همگان به آن سمت جلب شد، شما با آرامش به کارتان برسید.» (ص84)
این مطلب که در باب دزدی آمده است، بیان می‌کند که خیلی از دزدی‌ها و کلاه‌برداری‌ها این گونه صورت می‌گیرد. به عنوان مثال رئیس بخشی با جلب نظر مردم به سمت رئیس بخشی دیگر و یا رئیس برکنار شده، اذهان عمومی را به آن سمت سوق می‌دهد و خود، با خیال راحت و بدون دیده شدن و مورد اتهام قرار گرفتن، به دزدی خود می‌پردازد.
-	شعارهایی که پادشاه منتخب مردم درست می‌کرد و به وسیله روشنگران آن‌ها را ترویج می‌داد، مرا به یاد شعارها و قوانینی انداخت که «ناپلئون» در کتاب «قلعه حیوانات» تغییر می‌داد تا بتواند بهتر حکومت کند.
-	در اواخر کتاب، نویسنده به نحوه تاریخ خواندن و آموختن آن طعنه می‌زند. در واقع او می‌خواهد بگوید که خواندن تاریخ صرفاً حفظ فهرست رجال و اعلام و اماکن نیست؛ بلکه کسب تجربه از زندگی پیشینیان و آموختن درس عبرت است.

امین پازوکی 1392/10/6