بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

وقتی خورشید خوابید

وقتی خورشید خوابید

وقتی خورشید خوابید

مجید اسطیری و 1 نفر دیگر
3.4
10 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

4

در این داستان جنایی - پلیسی که وقایع آن در سال های ابتدایی دهه 40 و در یک روستا می گذرد، یک بازجوی باسابقه برای بررسی یک پرونده خاص به آن روستا اعزام می شود. دختر یکی از مقامات ارتش در لباس سپاه دانش به آن روستا آمده و استاد خود را که به او پیشنهادهای نامتعارف می دهد در یک حادثه ناخواسته با یک قیچی به قتل می رساند، حالا سرهنگ باید راز این قتل را کشف کند... .

لیست‌های مرتبط به وقتی خورشید خوابید

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

27 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.) پ. ن۳: کتاب خون بر برف صرفا جنایی است نه معمایی

یادداشت‌های مرتبط به وقتی خورشید خوابید

            وقتی خورشید خوابید یک داستان پلیسی صرف نیست. با شخصیت های عجیب و غریبی رو به رو خواهید شد. مثلا معلمی که انگار بعد از آمدن به روستا از مدرنیته زده شده و شبیه شخصیت‌های داستان‌های مصطفی مستور، چرک و کثیف و فلسفه باف و پوچ گراست و نظریه‌های خاص خودش را درباره‌ی عالم دارد. طلبه‌ای که برای تبلیغ آمده، هیچ حیوانی از او فرار نمی کند و از روستایی آمده که همه‌ی مردم‌ش این چنین بوده‌اند. پسر بچه‌‌ی نابینایی که رویاهای صادقه‌ای می بیند که البته تفسیرشان خیلی سخت است. و هرکدام از این شخصیت‌ها کلی سوال برایتان به وجود می آورند که متاسفانه باید بگویم برای بیشتر این سوال ها پاسخی نخواهید گرفت. داستان ناگهان تمام می شود. این قدر ناگهانی که وقتی سه چهار صفحه به پایان کتاب مانده بود، هی کاغذ‌های باقی مانده را نگاه می کردم و باورم نمی شد که کتاب دارد تمام می شود. حتی فکر کردم شاید کتاب من یک سری صفحات را ندارد.
انگار انتظار داشتم مانند داستان‌های آگاتا کریستی، یک دفعه فصل آخر، سرهنگ، به سبک هرکول پوآرو، همه‌ی شخصیت‌ها را جمع کند و به تمام سوال‌ها پاسخ دهد! البته که انتظار بی جایی بود چون ما از اول وقتی خورشید خوابید با ذهن سرهنگ همراه هستیم و نمی توانست در آخر یک دفعه غافل گیرمان کند. ولی شاید می شد از هوش و تجربه‌ی سرهنگی‌ِش استفاده کند و یک دفعه یک نتیجه‌ای بگیرد که مای مخاطب نمی توانستیم بگیریم.

و این که شخصیت‌هایی که از جای دیگری به روستا آمده اند، در خلال حرف هایشان تصاویر عجیب و جالبی از روستا و کوه میاکو ارائه می دهند.

وقتی خورشید خوابید خیلی خیلی جذاب‌تر و پرکشش‌تر از تصوری بود که از یک داستان پلیسی ایرانی داشتم. و البته فکر شده تر! نکته‌ای که در داستان‌های ایرانی (اعم از کتاب و فیلم و سریال) کمتر دیده‌ام و البته نکته‌ای است که می تواند نظر من را نسبت به  یک داستان کاملا مثبت کند. این که نویسنده به شعور مخاطب احترام بگذارد و داستانی فکر شده بنویسد.

صحنه‌های با ذوق و خلاقانه‌ای در داستان بود. مثلا ساده‌ترین‌ش صحنه‌ای که تا پایان‌ش پیش می روی و بعد متوجه می شوی که فقط خیال پردازی های سرهنگ بوده است. یا بازی زبانی که نویسنده با نام کوه میاکو انجام می دهد و هر کدام از شخصیت‌های داستان تفسیر متفاوتی از آن دارند و حتی اسم فصل‌ها هم جوری انتخاب شده اند که می شود درباره‌ی دلیل انتخاب‌شان فکر کرد. و اصلا مهم‌تر از همه این که وقتی خورشید خوابید داستانی است که می شود درباره‌ی آن فکر کرد! لذتی که خیلی از داستان ها به خواننده نمی دهند.

فضای کمی ترسناک و گیرای کتاب، در مترو شلوغ، که جا برای ایستادن هم به سختی وجود داشت، کاملا از اطراف غافلم می کرد و فصل‌های آخر کتاب که در سکوت نیمه شب خواندم، باعث شده بود پاهایم یخ کند و حتی بترسم از جایم تکان بخورم.
          
بسم الله ا
            بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از افراد سپاه بهداشت در روستایی در استان خراسان کشته شده است. سرهنگ مختاری که به دلیل مرگ دخترش دنبال بازنشستگی زودهنگام است مجبور به رسیدگی به این پرونده می‌شود. او به روستا می‌رود و از تمام متهمین و بعضی افراد روستا بازجویی می‌کند تا قاتل را بیابد...

نه من کاملم نه تو!
در واقع داستان تقابل دو جریان دهه چهل کشور را روایت می‌کند. سال‌هایی که انقلاب سفید باعث سرازیر شدن افراد سپاه دانش و بهداشت به روستاها شد. روستاها که نماینده تام فضای جریان سنتی ایرانی هستند در مقابل افراد سپاه دانش و بهداشت که نماینده مدرنیته‌اند. تقابل دو جریان ناقص در حادترین شکل خودش. در قالب قتل. کشته شدن هما(نماینده سپاه بهداشت در روستا) تقابل این دو جریان را به شدیدترین شکل خودش رسانده است. و البته که هیچ کدام پیروز این میدان نمی‌شوند. مسجد به عنوان نماینده جریان سنتی گاهی پیروز این عرصه می‌شود و مدرسه به عنوان نماینده جریان مدرن برخی اوقات پیروز میدان است. خان از جمله افراد جامعه سنتی است که به مدرنیته پناه آورده و معلم سابق روستا از کسانی است که از دل جامعه مدرن به سوی سنت‌گرایی روی آورده است. آخرش حق با کیست؟ چه‌ کسی برنده این میدان است؟ هیچ کس. تفاسیر مختلف از علت نام‌گذاری میاکوه‌، داستان‌های ضد و نقیض از مرگ هما و عدم توفيق نهایی به نحوی که جایی برای حریفت نگذاری همه نشانه این است که این تقابل عبس است و هیچ کدام از دو طرف نتیجه‌ای از آن نخواهند گرفت.

پلیس‌ها هم انسان‌اند!
شخصیت اول داستان(سرهنگ مختاری) بیشتر از اینکه بُعد پلیسی داشته باشد(طبق مثال نویسنده، مانند کارآگاه پوآرو) بیشتر بعدی انسانی دارد(باز هم طبق مثال نویسنده، شبیه شخصیت‌های داستان‌های کارآگاهی گراهام گرین). چند سالی است دخترش را از دست داده و آنقدر تحت تاثیر این غم از دست دادن است که ترس از تاریکی سراغش آمده. همچنین در یکی از بازجویی‌ها، متهم را شبیه به دخترش می‌بیند. شاید او بیشتر کارهای پرونده‌ها را انجام دهد ولی نیاز به شخصی دارد که کنارش باشد و در جاهایی به کمکش بشتابد(شاید شبیه به نیاز شرلوک هولمز به جان واتسون). تو تمام این‌ها و اتفاقات دیگر در دل داستان باعث می‌شود در نهایت با جدالی بزرگ مواجه شود. جدال بین روان رنجورش و وجدان کاری و احلاقی‌اش. مواجهه‌ای که مغلوب آن وجدان کاری و اخلاقی است.

پس معما چه شد؟‌
نکته داستان در این است که به شعور مخاطب توهین نمی‌کند! خیلی از داستان‌های معمایی آنقدر بی منطقی معمایی را به حلق مخاطب می‌چپانند که مخاطب می‌گوید کاش هیچ گاه داستان معمایی نمی‌خواند. معما در دوران کلاسیک فدای جنبه سرگرمی‌ داستان‌های معمایی شد و در آثار مدرن فدای شخصیت‌پردازی. اما در این کتاب نویسنده سعی نکرده است هر مزخرفی را در قالب معما تحویل مخاطبش دهد. او معما را به حال خودش رها کرده است. معما فقط فضای داستان را شکل می‌دهد و رسما هیچ کاره است. و در آخر هم نتیجه‌ای از آن گرفته نمی‌شود. شاید همین عدم جرئت برای پرداختن به معما باعث می‌شود این کتاب اثر ضعیف‌تری نسبت به فیل در تاریکی باشد. چرا که اینجا نویسنده هر چند کار ارزشمندی کرده که مخاطب را اسیر بی منطقی نکرده ولی از طرفی هم نخواسته زحمت جمع کردن معما با منطق را به خودش بدهد. کاری که قاسم هاشمی نژاد در فیل در تاریکی به بهترین وجه انجام داده. 

چند نکته: 
روایت داستان سوم شخص است‌. سوم شخصی متمرکز بر ذهن سرهنگ مختاری که راوی رنج‌های این سرهنگ است.

زبان کتاب بسیار جذاب است. غم و اضطراب سرهنگ بسیار خوب در زبان کتاب منعکس شده.

داستان در زمان حال و از زبان سرهنگ مختاری روایت می‌شود. تاثیرات انقلاب سفید دهه ۴۰ وجود دارد اما هیچ تصریحی در اینکه داستان در دهه چهل می‌گذرد وجود ندارد و صرفا آشنایان با فضای آن سال‌های ایران متوجه می‌شوند که در آن دوران می‌گذرد

مکان در فضای روستایی ایران می‌گذرد و کاملا سنتی است. آنچنان فضا وابسته به فضای روستایی ایران است که بعید است در فضای غیر از این چنین داستانی شکل بگیرد.

من از رمق به خاطر سوژه‌اش بیشتر خوشم آمد اما وقتی خورشید خوابید به مراتب از رمق بهتر است.

پ.ن: آنچه در بخش ((پس‌ معما چه شد؟)) نوشتم که پردازش آثار کلاسیک به معما فدای جنبه سرگرمی این کتاب‌ها شده استنادی است به گفته‌های مسعود بربر در مصاحبه‌اس با محمد قائم خانی و همچنین مقاله‌ای از ریموند چندلر تحت عنوان هنر بی دردسر قتل. و اگر نه خودم مطالعه‌ای از آثار کلاسیک معمایی نداشتم

پ.ن: عکس یادداشت، عکس رژه دختران سپاه دانش در برابر مجلس سنا است.

پ.ن۲: خلاصه کتابی که در بهخوان برای این کتاب نوشته شد اصلا آنچه که در کتاب آمده نیست و نمی‌دانم چه کسی این خلاصه را گذاشته. ولی اصلا داستان کتاب چیر دیگری است.
          
            دهه ی چهل شمسی است و سرهنگ باسابقه ای برای حل پرونده ی قتل یک دختر سپاه بهداشت به روستایی دورافتاده در خراسان فرستاده می شود. سرهنگ که خود از بی خوابی شبانه و آشفتگی ذهنی رنج می برد، سعی می کند با بازجویی از آدم های مختلف، حقیقت را کشف کند و هر چه سریع تر گزارش خود را بنویسد و پرونده را مختومه اعلام نماید. خواننده نیز با سرهنگ همراه می شود و در این مسیر به حقایق تلخی پی می برد. 
هر لحظه از کتاب با ماجرایی و قصه ای رو به رو می شدم و بازجویی های سرهنگ برایم جذاب بود. ماجراهای عجیب و غریب، آدم های عجیب و غریب، روستای عجیب و غریب، رازهای ناگفته اش و آن کوه همچون خفاش که بر سر روستا سایه افکنده دلهره ام را بیشتر می کرد.
هر کدام از آدم هایی که بازجویی می شوند، به نوعی با حرف هایشان سرهنگ را گیج می کنند؛ واقعاً معلوم نیست کدام راست می گوید و کدام دروغ. و اگر دروغ می گوید انگیزه اش از این دروغ گویی چیست. 
خواننده در بستر بازجویی ها سعی می کند حقیقت ماجرا را از نگاه آدم های مختلف ببیند و کشف کند و سرانجام در انتهای داستان به حقیقتی فراتر از هویت قاتل دست پیدا می کند. حقیقتی بسیار هولناک تر....
هر کدام از آدم ها سعی می کند خود را از ورطه ی اتهام برهاند و مسیر بازجویی را منحرف کند. داستان مرتب تغییر می کند و ظنّ خواننده از یک آدم به آدم دیگر منتقل می شود. جالب است که در هر بار بازجویی اطمینان می یافتم که قاتل را شناخته ام اما در بازجویی بعدی متوجه می شدم که هنوز زوایای پنهان زیادی در پرونده وجود دارد که می تواند کلّ ماجرا را تغییر بدهد و به سویی دیگر براند. اظهارات و اعترافات هرکدام از آدم ها در حقیقت وجهی از چهره ی جامعه ی دوره ی پهلوی بعد از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی را به تصویر می کشد. مردم ده دید مثبتی به انقلاب شاه ندارند و بعد از اصلاحات ارضی نه تنها به حق خودشان نرسیده اند بلکه بدبخت تر هم شده اند. انتخاب قالب جنایی برای بیان پیام اصلی داستان کار هوشمندانه ای بود که آقای اسطیری انجام داده است و واقعاً از اول تا آخر کتاب به قدری کنجکاوی ام برانگیخته شده بود که دوست نداشتم کتاب را زمین بگذارم. از خواندن کتاب لذت بردم و معتقدم قلم قدرتمند نویسنده رمانی آفریده است فراتر از یک رمان جنایی صرف.
البته به انتهای داستان انتقادی را وارد می دانم. سرهنگ باید قاطعانه از پشت میزش بلند می شد و قاتل را پیدا می کرد و تکلیف نظام، پسر عاشق پیشه، را مشخص می کرد. به نظرم پایانی شبیه داستان های آگاتا کریستی که همه ی رازها و دروغ ها آشکار می شود و قاتل به دام می افتد، جذاب تر است تا پایانی مبهم و نامعلوم.... 

          
            .

انقلاب سفید و به خصوص اصلاحات ارضی موضوع مورد توجه بسیاری از نویسندگان در دهه چهل شمسی و بیش از آن دهه پنجاه بود. به خصوص تبعات آن بسیار مورد کاوش قرار گرفت و عوارض آن روایت شد. البته که هنر و ادبیات قدرت چندانی در دنیای سیاست‌زده امروز ندارند ولی بخشی از هشدارهای ایشان مورد توجه نخبگان و حتی حکومت قرار گرفت و اصلاحاتی در مسیر اعمال شد، منتها اصل اتفاق که دستوری و خارج از دلسوزی های داخلی بود، تأثیر چندانی از مواضع ایرانیان شاکی نپذیرفت. تا اینکه انقلاب شد و نویسنده‌های چپ (که مهم‌ترین نیروهای منتقد انقلاب سفید بودند) درگیر مسائل دیگری شدند و مسأله از کانون توجهات به کناره و حاشیه منتقل شد.

دهه هفتاد هم که شد دهه فاصله گرفتن نویسندگان ایران از مواضع چپ‌گرایانه و حتی فراتر از آن توجه به واقعیت جامعه ایران (به تبعِ فاصله گرفتن از رئالیسم ادبی). روایت انقلاب سفید هم در همان موضع محدودِ دهه‌های چهل تا شصت ماند، با اندک تغییراتی. اما اثرات انقلاب سفید هنوز هم که هنوز است در جامعه ایران به خوبی مشاهده می‌شود بدون آنکه نقد شود، یا حتی (به اندازه بزرگی خودش) روایت شده باشد. آنچه در حافظه ما مانده همان روایت‌های نیم قرن قبل است و تغییرات اساسی در آن پیدا نشده. جالب است که در خارج از این مرزها، انقلاب سفید بسیار مورد توجه قرار گرفته و با دقت، ابعاد مختلف این حادثه مهم (که از جهاتی نقطه عطف تاریخ ایران محسوب می‌شود) مورد کنکاش قرار می‌گیرد.

با وجود چنین خلأیی، نویسندگان و پژوهشگران داخلی کمتر به سراغ این موضوع رفته و ابعاد آن را مورد توجه قرار داده‌اند. پس جای بسی شگفتی و خرسندی دارد وقتی که کتابی روانه بازار می‌شود که بر این نقطه تمرکز کرده است.

«وقتی خورشید خوابید» نوشته مجید اسطیری توسط انتشارات سوره مهر در سال ۹۸ منتشر شده است. این کتاب نه تنها تکرار مواضع قبلی در قبال انقلاب سفید نیست، بلکه علاوه بر حوزه‌های سنتی، زوایای مهم دیگری را هم کاویده است.

دیگر قرار نیست چند نیروی اجتماعی در برابر هم قرار بگیرند و نتیجه‌ای مشخص برای تجویز قاطعانه اعلام شود. این بار نویسنده‌ای توانا به حفره‌های متعددی که کمتر پیش چشم موافقان و مخالفان قرار داشته سرک کشیده، و جهانی چندلایه و در عین حال جذاب برای مخاطب ساخته است. ژانری که نویسنده برگزیده به او امکان داده تا از انتها به فرایند تغییرات نگاهی بیندازد.

یک سرهنگ که بیرون از ماجرا ایستاده از تهران، برای تحقیق به روستایی فرستاده می‌شود که قتل در آن اتفاق افتاده است. همین موضع که به ظاهر از اقتضائات ژانر اثر است، به نویسنده امکان داده تا با واکاوی «هرآنچه که به این موضوع مرتبط هست»، پرده از راز تغییرات بنیادین روستاها پس از انقلاب سفید بر دارد. برای همین، ماجرای اصلاحات ارضی و مسائل پیرامون آن، تنها یک زاویه ورود کتاب به این ماجرای تاریخی است. زوایای دیگری هم در جریان پیگیری پرونده نشان داده می‌شود که در دهه‌های پیشین مورد توجه نبوده، یا وزنی در نگاه نخبگان نداشته است.

مسأله زمین، بخشی از انقلاب سفید است که همه مناسبات روستا-شهر را تغییر داده است اما همه مسأله نیست. آنچه پیش از آن گفته شده بود، بخشی از مدرنیزاسیون پهلوی بود و تبعاتِ مد نظر چپی‌ها، بخشی از تبعات توسعه تحمیلی. بخش‌های زیادی از دیدها پنهان مانده بود که حالا این کتاب از زیر آوار تبلیغات و برخوردهای امنیتی بیرون کشیده و پیش چشم ما قرار می‌دهد. انگار نویسنده چشم دوخته به خود انقلاب سفید، که همان مدرنیزاسیون تمرکزگراست و تبعات آن را تنها به عنوان نشانه‌های بروز و ظهور ماهیت اتفاقی که در جریان بود، به رسمیت می‌شناسد.

یکی از مهم‌ترین موارد انقلاب سفید که آن موقع پنهان مانده بود، رابطه استعماری است. رابطه‌ای که در بنیاد خود، هیچ تفاوتی بین اصلاحات ارضی، سپاه دانش، سپاه بهداشت و معدن مدرن کوه میاکوه وجود ندارد. در گذشته نگاه‌های ضداستعماری چپ‌گرا، بر اصلاحات ارضی تمرکز می‌کرد و برنامه‌ریزی استعماری آمریکا برای انجام آن را در نقد حکومت شاهنشاهی مورد توجه قرار می‌داد، یا به نتیجه آن اشاره می‌کرد که همانا نابودی بازار بزرگ کشاورزی در ایران بود. اما مجید اسطیری با تمرکز بر روابط بین شخصیت‌های روستا به ما نشان می‌دهد که مدرسه و درمانگاه مدرن هم هیچ تفاوتی با معدن میاکوه و مکینه تحت سیطره خان ندارند و همه، رابطه استعماری آمریکا-ایران را بازتولید می‌کنند.

هرچند نویسنده با زیرکی از یک جوان آمریکایی نام می‌برد تا نشان بدهد که سرمنشأ بسیاری از مسائل در علاقه ما به آمریکاست، ولی به خوبی نمایان می‌سازد که در این پرونده، پای هیچ نیروی خارجی‌ای وسط نیست. مهم مناسباتی است که شکل گرفته، و نه صرفاً مداخلات مستقیم نیروی خارجی در ایران. این که یک نفر با اتکا به علم، قدرت، ثروت، نیروی نظامی یا هر چیز دیگر، جای بقیه تصمیم بگیرد و برای جزئی‌ترین بخش زندگی آن‌ها برنامه‌ریزی کند، خودِ استعمار است و هیچ فرقی با رابطه ظالمانه آمریکا و انگلستان و روسیه با حکومت ایران ندارد.

این کتاب به خوبی نشانمان می‌دهد که چطور مدرنیزاسیون صرفاً یک اراده نیست بلکه یک وضعیت است فراتر از یک برنامه‌ریزی خطی. مجموعه‌ای از برنامه‌هاست در کنار مجموعه‌ای از اراده‌ها که پس از به هم رسیدن، وضعیتی را ایجاد می‌کنند متفاوت با مجموعه اراده‌هایی که روی کاغذ به ویژگی‌های خاصی شناخته شده است. جالب اینجاست که کتاب چنین کاری را، نه با صدور بیانیه‌های مطول و حرافی، که با تمرکز بر موقعیت روستا و نمایش روابط آن و شخصیت‌ها انجام می‌دهد.

نویسنده موقعیت روستای آردانه را زیر ذره‌بین گرفته تا مخاطب، اراده‌ها و امکانات را در موقعیت به هم رسیدنی غیرمتعادل ببیند و به شخصه درگیر آن شود، جدای از این که نماینده فکری خویش را بین شخصیت‌های داستان می یابد یا خیر. با چنین روایتی است که «وقتی خورشید خوابید» از داستانی استعاری فراتر رفته و جهانی از مسائل چندلایه انقلاب سفید می‌سازد تا پیچیدگی‌های یکی از نقاط عطف ایرانِ معاصر را لمس کنیم، خیلی فراتر از آنکه ببینیم. فقط ای کاش نویسنده داستان را با گزارش سرهنگ تمام نمی‌کرد و با تمرکز بر مسائلی که در پرونده هما گشوده بود، امروزِ روستا را هم نشانمان می‌داد. با این آگاهی که به دست آورده، هم نیروهای روستا را تغییر می‌داد و به کنش وا می‌داشتشان، و هم تهران را با پیچیدگی‌های پرونده مواجه می‌کرد تا زمینه تصمیمات جدید به وجود بیاید. حداقل فرآیند تحقیق را طولانی‌تر می‌کرد تا عناصر این جهان فرصت کنش و واکنش داشته باشند و آینده‌ای برای مسأله روستا در ایرانِ امروز متصور شود.