یادداشت
1402/5/9
دهه ی چهل شمسی است و سرهنگ باسابقه ای برای حل پرونده ی قتل یک دختر سپاه بهداشت به روستایی دورافتاده در خراسان فرستاده می شود. سرهنگ که خود از بی خوابی شبانه و آشفتگی ذهنی رنج می برد، سعی می کند با بازجویی از آدم های مختلف، حقیقت را کشف کند و هر چه سریع تر گزارش خود را بنویسد و پرونده را مختومه اعلام نماید. خواننده نیز با سرهنگ همراه می شود و در این مسیر به حقایق تلخی پی می برد. هر لحظه از کتاب با ماجرایی و قصه ای رو به رو می شدم و بازجویی های سرهنگ برایم جذاب بود. ماجراهای عجیب و غریب، آدم های عجیب و غریب، روستای عجیب و غریب، رازهای ناگفته اش و آن کوه همچون خفاش که بر سر روستا سایه افکنده دلهره ام را بیشتر می کرد. هر کدام از آدم هایی که بازجویی می شوند، به نوعی با حرف هایشان سرهنگ را گیج می کنند؛ واقعاً معلوم نیست کدام راست می گوید و کدام دروغ. و اگر دروغ می گوید انگیزه اش از این دروغ گویی چیست. خواننده در بستر بازجویی ها سعی می کند حقیقت ماجرا را از نگاه آدم های مختلف ببیند و کشف کند و سرانجام در انتهای داستان به حقیقتی فراتر از هویت قاتل دست پیدا می کند. حقیقتی بسیار هولناک تر.... هر کدام از آدم ها سعی می کند خود را از ورطه ی اتهام برهاند و مسیر بازجویی را منحرف کند. داستان مرتب تغییر می کند و ظنّ خواننده از یک آدم به آدم دیگر منتقل می شود. جالب است که در هر بار بازجویی اطمینان می یافتم که قاتل را شناخته ام اما در بازجویی بعدی متوجه می شدم که هنوز زوایای پنهان زیادی در پرونده وجود دارد که می تواند کلّ ماجرا را تغییر بدهد و به سویی دیگر براند. اظهارات و اعترافات هرکدام از آدم ها در حقیقت وجهی از چهره ی جامعه ی دوره ی پهلوی بعد از انقلاب سفید و اصلاحات ارضی را به تصویر می کشد. مردم ده دید مثبتی به انقلاب شاه ندارند و بعد از اصلاحات ارضی نه تنها به حق خودشان نرسیده اند بلکه بدبخت تر هم شده اند. انتخاب قالب جنایی برای بیان پیام اصلی داستان کار هوشمندانه ای بود که آقای اسطیری انجام داده است و واقعاً از اول تا آخر کتاب به قدری کنجکاوی ام برانگیخته شده بود که دوست نداشتم کتاب را زمین بگذارم. از خواندن کتاب لذت بردم و معتقدم قلم قدرتمند نویسنده رمانی آفریده است فراتر از یک رمان جنایی صرف. البته به انتهای داستان انتقادی را وارد می دانم. سرهنگ باید قاطعانه از پشت میزش بلند می شد و قاتل را پیدا می کرد و تکلیف نظام، پسر عاشق پیشه، را مشخص می کرد. به نظرم پایانی شبیه داستان های آگاتا کریستی که همه ی رازها و دروغ ها آشکار می شود و قاتل به دام می افتد، جذاب تر است تا پایانی مبهم و نامعلوم....
2
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.