یادداشت علی عقیلی نسب
1402/2/3
بسم الله الرحمن الرحیم یکی از افراد سپاه بهداشت در روستایی در استان خراسان کشته شده است. سرهنگ مختاری که به دلیل مرگ دخترش دنبال بازنشستگی زودهنگام است مجبور به رسیدگی به این پرونده میشود. او به روستا میرود و از تمام متهمین و بعضی افراد روستا بازجویی میکند تا قاتل را بیابد... نه من کاملم نه تو! در واقع داستان تقابل دو جریان دهه چهل کشور را روایت میکند. سالهایی که انقلاب سفید باعث سرازیر شدن افراد سپاه دانش و بهداشت به روستاها شد. روستاها که نماینده تام فضای جریان سنتی ایرانی هستند در مقابل افراد سپاه دانش و بهداشت که نماینده مدرنیتهاند. تقابل دو جریان ناقص در حادترین شکل خودش. در قالب قتل. کشته شدن هما(نماینده سپاه بهداشت در روستا) تقابل این دو جریان را به شدیدترین شکل خودش رسانده است. و البته که هیچ کدام پیروز این میدان نمیشوند. مسجد به عنوان نماینده جریان سنتی گاهی پیروز این عرصه میشود و مدرسه به عنوان نماینده جریان مدرن برخی اوقات پیروز میدان است. خان از جمله افراد جامعه سنتی است که به مدرنیته پناه آورده و معلم سابق روستا از کسانی است که از دل جامعه مدرن به سوی سنتگرایی روی آورده است. آخرش حق با کیست؟ چه کسی برنده این میدان است؟ هیچ کس. تفاسیر مختلف از علت نامگذاری میاکوه، داستانهای ضد و نقیض از مرگ هما و عدم توفيق نهایی به نحوی که جایی برای حریفت نگذاری همه نشانه این است که این تقابل عبس است و هیچ کدام از دو طرف نتیجهای از آن نخواهند گرفت. پلیسها هم انساناند! شخصیت اول داستان(سرهنگ مختاری) بیشتر از اینکه بُعد پلیسی داشته باشد(طبق مثال نویسنده، مانند کارآگاه پوآرو) بیشتر بعدی انسانی دارد(باز هم طبق مثال نویسنده، شبیه شخصیتهای داستانهای کارآگاهی گراهام گرین). چند سالی است دخترش را از دست داده و آنقدر تحت تاثیر این غم از دست دادن است که ترس از تاریکی سراغش آمده. همچنین در یکی از بازجوییها، متهم را شبیه به دخترش میبیند. شاید او بیشتر کارهای پروندهها را انجام دهد ولی نیاز به شخصی دارد که کنارش باشد و در جاهایی به کمکش بشتابد(شاید شبیه به نیاز شرلوک هولمز به جان واتسون). تو تمام اینها و اتفاقات دیگر در دل داستان باعث میشود در نهایت با جدالی بزرگ مواجه شود. جدال بین روان رنجورش و وجدان کاری و احلاقیاش. مواجههای که مغلوب آن وجدان کاری و اخلاقی است. پس معما چه شد؟ نکته داستان در این است که به شعور مخاطب توهین نمیکند! خیلی از داستانهای معمایی آنقدر بی منطقی معمایی را به حلق مخاطب میچپانند که مخاطب میگوید کاش هیچ گاه داستان معمایی نمیخواند. معما در دوران کلاسیک فدای جنبه سرگرمی داستانهای معمایی شد و در آثار مدرن فدای شخصیتپردازی. اما در این کتاب نویسنده سعی نکرده است هر مزخرفی را در قالب معما تحویل مخاطبش دهد. او معما را به حال خودش رها کرده است. معما فقط فضای داستان را شکل میدهد و رسما هیچ کاره است. و در آخر هم نتیجهای از آن گرفته نمیشود. شاید همین عدم جرئت برای پرداختن به معما باعث میشود این کتاب اثر ضعیفتری نسبت به فیل در تاریکی باشد. چرا که اینجا نویسنده هر چند کار ارزشمندی کرده که مخاطب را اسیر بی منطقی نکرده ولی از طرفی هم نخواسته زحمت جمع کردن معما با منطق را به خودش بدهد. کاری که قاسم هاشمی نژاد در فیل در تاریکی به بهترین وجه انجام داده. چند نکته: روایت داستان سوم شخص است. سوم شخصی متمرکز بر ذهن سرهنگ مختاری که راوی رنجهای این سرهنگ است. زبان کتاب بسیار جذاب است. غم و اضطراب سرهنگ بسیار خوب در زبان کتاب منعکس شده. داستان در زمان حال و از زبان سرهنگ مختاری روایت میشود. تاثیرات انقلاب سفید دهه ۴۰ وجود دارد اما هیچ تصریحی در اینکه داستان در دهه چهل میگذرد وجود ندارد و صرفا آشنایان با فضای آن سالهای ایران متوجه میشوند که در آن دوران میگذرد مکان در فضای روستایی ایران میگذرد و کاملا سنتی است. آنچنان فضا وابسته به فضای روستایی ایران است که بعید است در فضای غیر از این چنین داستانی شکل بگیرد. من از رمق به خاطر سوژهاش بیشتر خوشم آمد اما وقتی خورشید خوابید به مراتب از رمق بهتر است. پ.ن: آنچه در بخش ((پس معما چه شد؟)) نوشتم که پردازش آثار کلاسیک به معما فدای جنبه سرگرمی این کتابها شده استنادی است به گفتههای مسعود بربر در مصاحبهاس با محمد قائم خانی و همچنین مقالهای از ریموند چندلر تحت عنوان هنر بی دردسر قتل. و اگر نه خودم مطالعهای از آثار کلاسیک معمایی نداشتم پ.ن: عکس یادداشت، عکس رژه دختران سپاه دانش در برابر مجلس سنا است. پ.ن۲: خلاصه کتابی که در بهخوان برای این کتاب نوشته شد اصلا آنچه که در کتاب آمده نیست و نمیدانم چه کسی این خلاصه را گذاشته. ولی اصلا داستان کتاب چیر دیگری است.
7
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.