بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

روح پراگ و چند مقاله ی دیگر

روح پراگ و چند مقاله ی دیگر

روح پراگ و چند مقاله ی دیگر

ایوان کلیما و 1 نفر دیگر
3.6
34 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

59

خواهم خواند

71

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

در طول دو سال گذشته، بسیار سفر کرده ام. شهرهای بسیاری را دیده ام و کلیساها، موزه ها، باغ ها، و قصرهای بسیار. این دیدارها ملغمه غریبی از احساسات و تأثرات در من برجای گذاشته است، و علی الخصوص این احساس شک را که در کجا باید منتظر دیدن چه چیزی باشم. احساس شک حاصل خاطرات بد نیست؛ احساس شک حاصل این است که به ندرت وقت آن را پیدا می کنم که رابطه ای با این شهرها برقرار کنم. هر شهری مثل یک آدم است: اگر رابطه اصیلی با آن برقرار نکنیم، فقط نامی بر جای می ماند، یک شکل و صورت بیرونی که خیلی زود از حافظه و خاطره مان می رود و رنگ می بازد. برای برقرار کردن چنین رابطه ای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح شهر، هویت آن، و شرایط زندگی آن که در طول زمان و در عرض مکان آن پدید آمده است. پراگ شهری رازآلود و پرهیجان است که با حال و هوایش، با مخلوط غریب سه فرهنگش الهام بخش خلاقیت افراد بسیاری شده است. سه فرهنگی که چندین دهه، یا حتی قرن ها در این شهر در کنار هم می زیسته اند.ایوان کلیما نویسنده، نمایشنامه نویس و روزنامه نگار اهل جمهوری چک، در 14 سپتامبر 1931 در پراگ به دنیا آمد. کودکی خود را در ترزین اشتات گذراند. او درباره ی زندگی آن سال ها می گوید: «در ترزین اشتات که من سه سال و نیم آن جا بودم اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آن جا مرگ یک تجربه ی روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت». بعد از بهار پراگ بسیاری از آثار او و دوستانش ممنوع الانتشار شدند. با این حال او از چک خارج نشد و به گفته ی خودش کنار شادی ها و غم های هم وطنانش ماند. کلیما یک سال قبل از بهار پراگ نیز به دلیل انتقادهایش از حکومت چکسلواکی بازداشت شد. او در سال 1969 برای یک ترم به دعوت از دانشگاه میشیگان آمریکا برای تدریس به این کشور رفت و یک سال بعد دوباره به پراگ بازگشت و به نوشتن نمایشنامه و داستان پرداخت. اما این آثار تا سال 1989 فقط در خارج از چکسلواکی منتشر شدند. کلیما در سال 2002 موفق به دریافت جایزه ی فرانتس کافکا به خاطر یک عمر فعالیت ادبی شد. ایوان کلیما با کتاب «روح پراگ» و ترجمه ی خشایار دیهیمی در ایران معرفی شد. کلیما یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات چک به شمار می رود که عمده آثارش درباره ی تاریکی های دوره حکومت دیکتاتورها بر مردم است.

یادداشت‌های مرتبط به روح پراگ و چند مقاله ی دیگر

            ایوان کلیما، شاید یکی از جذاب‌ترین تجربه‌های زیسته بین نویسندگان را داشته باشد. در کودکی تسخیر کشور به دست نازی‌هارا می‌بیند‌. در هشت سالگی به اردوگاه کار اجباری می‌رود‌. پدر و مادرش یهودی‌هایی سکولار بودند. تمام دوستانی که در اردوگاه کار اجباری پیدا می‌کند به نحوی می‌میرند. سه سال بعد از جان به در بردن از اردوگاه نازی‌ها و بازگشت به پراگ، کشورش تبدیل به کشوری اقماری برای شوروی می‌شود. بیست سال اجازه چاپ هیچ اثری را نداشته و....

او در روح پراگ در پنج بخش که در ظاهر به هم هیچ ربطی ندارند(روح پراگ، نوشته‌های پراکنده کلیما در سال‌های مختلف است) در حال کاویدن مدرنیته و تمدن است. کلیما به معنای واقعی به انحطاط تمدن و مدرنیته معتقد است. او از ظلم آلمان‌ها می‌گوید_ هر چند نه به شکلی که در میان آثار قلمی و از آن بیشتر، تصویری، می‌بینیم. که آلمان نازی هیولای هفت سر است و کشورهای مقابلش معصومان دو عالم‌اند، بلکه به شکلی واقع گرایانه_ اما بعد از آن نگاهی به مدرنیته امروز هم دارد. او خفقان شوروی را دوست ندارد، اما شوروی را کشوری بی‌حسن و اروپا را تماما خیر و خوشی نمی‌داند. او منتقد انحطاط مدرنیته است و انتقادش کاملا منصفانه است‌. انتقاد او در قالب‌های مختلفی در روح پراگ که کشکولی است از اتوبیوگرافی، جستار، مقاله، نقد ادبی و تحلیل و بررسی آثار یک نویسنده، مدرنیته را منحط می‌داند.

بخش اول کتاب را شاید بشود اتوبیوگرافی نامید. خود کلیما به این بخش می‌گوید نوشته‌هایی از زندگی شخصی. او ابتدا به شرح نحوه رفتنش به اردوگاه کار اجباری و بازگشت و بعدش زندگی در کشور اقماری شوروی می‌پردازد و انقلاب در چکسلواکی سابق را روایت می‌کند. در همین بخش او در پرسه‌هایی که در پراگ، پایتخت جمهوری چک داشته به دنبال روح شهر می‌گردد و به این نتیجه می‌رسد(یا شاید ما را می‌رساند) که پراگ قرن بیستم بی روح است. البته او می‌گوید که این روح دیگر در هیچ کجای جهان قابل یافت نیست‌.

بخش دوم کتاب جستارهای کلیما است. شاید زیباترین نوشته‌های کلیما در همین بخش کتاب است. او در این بخش به اخلاقیات مدرن می‌پردازد و آنها را نه نقد، بلکه روایت می‌کند. کلیما در این بخش سخن نمی‌گوید، بلکه نشان می‌دهد. شکست‌های اخلاقی و پسرفت‌های زندگی مدرن را جلوی چشم ما می‌گیرد. و به قول امیر خداوردی: ((ما را به ما نشان می‌دهد.)) ما که امید حقیقی را گم کرده‌ایم و برای پیدا کردن امیدی که بدون آن نمی‌شود زندگی کرد، به دنبال امیدهای کاذب رفتیم. ما که قهرمانانمان نه جنگجویان قرون وسطایی، نه فیلسوفان رنسانی و نه نویسندگان مدرن، که به راستی همه این‌ها ارزشی واقعی برای قهرمان بودند داشتند‌. بلکه قهرمانان ما فوتبالیست‌ها و بازیگرهای این دوره رو به زوال‌اند. هر چند این اشخاص برای به چنین جایی رسیدن زحمت کشیده‌اند، اما این‌ها دارای چه ارزش قهرمانانه‌ای‌اند؟ 
کلیما با روایت انحطاط در جزئیات مدرنیته، ما را به یک تصویر از یک کل منسجم رو به نابودی می‌رساند‌. جزئیاتی اعم از صداقت، زباله، فقر زبانی، حرص، طمع و...

بخش سوم کتاب مقالات سیاسی ایوان کلیما است. البته شاید با تسامح بشود اسم مقاله را روی این سه نوشته او گذاشت. نمی‌دانم. کلیما در این بخش ناقد حکومت‌های توتالیتر است. صورتی دیگر از فرهنگ مدرنیته. حیطه مطالعات من سیاست نیست اما کلیما ساده و شفاف حرفش را در باب سیاست می‌زند به نحوی که اغلب مخاطبین بتوانند بفهمند. او فرهنگ را در مقابل توتالیتاریسم قرار می‌دهد و کشورهای توتالیتر را کشورهایی بی فرهنگ می‌داند‌ و اهالی واقعی فرهنگ را هیچ گاه دوستدار اینچنین حکومت‌ها به نحوی که با آنها همکاری کنند نمی‌داند. 

بخش چهارم کتاب نقد و بررسی ادبیات رئالیسم سوسیالیستی است‌. بخشی که به شدت سرم را به درد آورد و کم‌تر گزاره‌ای را از این بخش فهمیدم. ادبیات حیطه تخصصی کلیما است و علاوه بر اینکه نویسنده بوده، دارای تحصیلات کلاسیک دانشگاهی در رشته ادبیات است. در واقع این بخش را بسیار تخصصی و سخت فهم نوشته و امکان فهم و در نتیجه صحبت در مورد آن را از امثال من گرفته.

بخش آخر کتاب تحلیلی است از زندگی و روح آن زندگی که حاضر است در آثار همشهری کلیما، فرانتس کافکا. اطلاعات بسیار اندکی که از زندگی کافکا داشتم باعث شد هر چند حتی یک اثرش را درست نخوانده‌ام، عاشق این نویسنده آلمانی، یهودی و اهل چک بشوم(کافکا در پراگ زاده شده بود زندگی می‌کرد، یهودی بود و به زبان آلمانی می‌نوشت) کلیما زندگی کافکا را و اثری که این زندگی در سه داستان کافکا(کتاب‌های قصر و محاکمه و داستان در سرزمین محکومان) را بررسی و تطبیق می‌دهد. کلیما در مورد کافکا می‌گوید که در ظاهر زندگی آرامی دارد. او هرگز مثل همینگوی جنگ را تجربه نکرده(در جنگ جهانی اول هم از پراگ خارج نشد) او تجربه زیسته دیگر نویسندگان را ندارد. اما کافکا روحیات بسیار درونی دارد. در بیرون شاید هیچ اتفاقی برای او نمی‌افتد ولی او وحشت زده است. اتفاقات بیرون را بیش از حد اغراق شده توصیف می‌کند. او در توصیف یک تنبیه پدرش در کودکی آن را باعث بی اعتمادی به خودش و به همه مردم می‌داند. روحیات درونی‌ای که طبق ادعای کلیما در آثارش متبلور هستند. شاید همین روحیات فضای نوشته‌های کافکا را اینقدر متفاوت می‌کند. البته همین جا هشداری بدهم به حساسان به اسپویل که این بخش آخر کتاب با محوریت داستان‌های کافکا پیش می‌رود و اگر بر خلاف من اسپویل نشدن داستان برایتان مهم است، بعد از خواندن حداقل این سه اثر کافکا این بخش کتاب را بخوانید.

روح پراگ اولین کتابی بود که از کلیما می‌خواندم و در همان صفحات اول به قدری مرا جذب تجربه زیسته و توانایی ادبی بالای کلیما کرد که رفتم و یکی از رمان‌هایش را گرفتم. هر چند هنوز روح پراگ تمام نشده بود. 
پنج ستاره‌ای که دادم هم بدون احتساب بخش چهارم است. چرا که چیزی از آن نفهمیدم که بخواهم در امتیاز کتاب برایش اثری قائل باشم.
          
            به نام او

🔹️در یکی از گروه‌های فعالان عرصه کتاب بحث تکراری و خسته‌کننده "آیا نمایشگاه کتاب خوب است یا بد؟" درگرفته بود. می‌خواستم من هم نظرم را بنویسم که صرف‌نظر کردم می‌خواستم بگویم این شکل از برگزاری خوب نیست، ولی راه دیگری نیست. چرخه اقتصاد نشر به‌شکل رقت‌برانگیزی معیوب و از کار افتاده است و البته مختص امروز و دیروز هم نیست، دیرزمانی‌ست که اینگونه است. می‌خواستم بگویم رفقای فعال کتاب چند نفر شما واقعا کتاب‌خوانید؟ یکی از مهمترین مشکلات چاپ و نشر کتاب در ایران این است که فعالان عزیز از جمله ناشر و پخشی و ویزیتور و کتاب‌فروش و کِه و کِه‌ها کتاب‌خوان نیستند و نمی‌توانند در این بلبشو و نابسامانی عناوین زیاد و اغلب کم‌کیفیتی که منتشر می‌شود به مخاطب تشنه کتاب، گزینه خوبی معرفی کنند. بنده معتقدم مشتاقان کتاب و کتاب‌خوانی در کشور ما کم نیستند ولی مرجعی برای معرفی کتاب پیدا نمی‌کنند. یکی از دلایلی که سعی دارم بعد از هرکتابی که می‌خوانم ریویو یا به‌قول خودمان مرور بر آن بنویسم همین است که در حد خودم در این زمینه موثر باشم.

🔸️بگذریم، ایوان کلیما از آن نویسندگانی است که بازارش در بین کتاب‌خوانان ایرانی گرم است، من کتابی از او نخوانده بودم. با معروفترین کتابش یعنی روح پراگ شروع کردم که واقعیت امر باید بگویم که ناامیدم کرد. کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌ها یا به‌قول معروف جستارهای این نویسنده چک‌تبار است. به‌غیر از نوشته پروپیمان آخر که درباره کافکا و آثارش بود و دارای مطالب خوب و خواندنیی بود باقی جستارها چندان جذاب نبود و برای چون منی حرص‌درآور هم بود. خب نویسنده و مردم کشورش سالها تحت سلطه حکومت‌های کمونیستی بوده‌اند و سختی‌ها دیده‌اند، قبول. ولی این خوشبینی و شیفتگی به غرب و لیبرالیسم و در بسیاری از جاها عجز و خاکساری در برابر او غیر تحمل است. تحلیل‌های سیاسی کلیما در بسیاری از جاها سطحی و کودکانه است. فعلا که رفت در لیست سیاهم مگر اینکه دوستی معتمد اثری خوب از او معرفی کند. در مورد ترجمه هم باید بگویم که کتاب را با هر دو ترجمه معروفش به‌صورت موازی خواندم هم ترجمه پوریاوری و هم ترجمه خشایار دیهیمی. نثر دیهیمی بهتر بود ولی ترجمه پوریاوری کاملتر مثلا در ترجمه پوریاوری مصاحبه فیلیپ راث با کلیما آمده بود ولی دیهیمی آن را ترجمه نکرده بود.

زیاده عرضی نیست.