معرفی کتاب نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها اثر رضا امیرخانی

نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

3.9
183 نفر |
44 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

385

خواهم خواند

68

شابک
9786000817022
تعداد صفحات
102
تاریخ انتشار
1399/4/22

توضیحات

        
"نشت نشا،جستاری در پدیده فرار مغزها" 
در این کتاب نویسنده علل پدیده ی "فرار مغزها" را در حوزه های گوناگون علوم، نظام آموزشی، صنعت، سیاست و... بررسی کرده و در پایان نتیجه گرفته است که چون علم و به تبع آن ـ عالم ما بومی نیست، چنین پدیده ای اجتناب ناپذیر است. نمونه های مورد توجه نویسنده، هر خواننده ای را به تأمل وا می دارد.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

پست‌های مرتبط به نشت نشا: جستاری در پدیده ی فرار مغزها

یادداشت‌ها

          نشت نشا، نوشته بلندی است که قبل از این در یک روزنامه و چند نشریه به صورت مقاله یک جا یا پاورقی به چاپ رسیده و به زعم نویسنده، ارزش این را داشته که در شکل و چهره یک کتاب لاغر به دست مخاطبانش برسد؛ نشت نشا به تجربه‌های تحصیل و مشاهدات پس از تحصیل رضا امیرخانی در مدارس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان بی‌ربط نیست و اگر او، بعد از داستان‌ها و رمان‌های گوناگونش -که موجب شد نام امیرخانی بر سر زبان‌ها بیفتد- به این وادی رو کرده، برخاسته از لمس یک موضوع ملی-فرهنگی به نام فرار مغزهاست. امیرخانی، مایه‌هایی ظریف از طنز را برای تفهیم موضوع فرار مغزها به خدمت می‌گیرد و گاه جسورانه به افشاگری و کشف اسرار این حوزه می‌پردازد و بسا از افرادی نام می‌برد که شاید در این امر به نوعی دخالت دارند. نویسنده آن‌گاه سعی می‌کند حواشی، جنبه‌ها و نقاط تاثیرگذار ماجرای فرار مغزها را در دو سوی داخل و خارج کشور آشکار کند. او حتی از معرفی برجستگان ایرانی‌الاصل اروپا و آمریکا - که ابتکارات و آفرینش‌های حیرت‌انگیزی در جهان علم داشته‌اند- دریغ نمی‌کند.

هفته‌نامه‌ی همشهری جوان، شماره‌ی 15، 3 اردیبهشت 1383.
        

9

          به نام خدا

۱. توی این سالها کتاب از امیرخانی زیاد خوندم. یادمه "رهش" که منتشر شد، جزو اولین نفراتی بودم که خریدمش. فکر کنم فقط دو، سه تا کتاب خونده نشده ازش دارم که یکیش نشت نشا بود! 
نمیدونم چرا باوجود اینکه کتاب رو توی خونه داشتم، هیچ وقت رغبتم نکشیده بود بخونمش. بالاخره دیدم یه نفر یادداشتی درباره این کتاب منتشر کرده و گفته برای هر دانشجویی خوندن این کتاب واجبه. این شد که تصمیم گرفتم بزارمش جزو کتابایی که قراره خونده بشن.

۲. وقتی کتاب رو شروع کردم، بی نهایت لذت بردم. دلم برای قلم امیرخانی تنگ شده بود. نثر کتاب بعضی جاها  یه طنز لطيف و نهفته ای داره که دنبال کردن موضوع جدی و خشک کتاب رو برای آدم  لذت بخش میکنه.

۳. ایده کتاب به طور کلی این بود: علت تمایل جامعه نخبگانی به مهاجرت اینه که دروسی که توی دانشگاه های ما تدریس میشه، در راستای پاسخ به نیازهای جامعه ما تولید نشده و به درد حل معضلات کشور نمیخوره.
برای همین دانشجوی ما میبینه چیزهایی که توی دانشگاه یادگرفته، هیچ جای این مملکت کاربرد نداره و تصمیم میگیره بره به کشوری که بتونه اونجا ثمره این همه سال درس خوندنش رو عملی کنه

۴. راه حل این مشکل اینه که علم بومی رو جایگزین علم ترجمه ای کنیم تا آدم تحصیل کرده جامعه ما، بتونه مشکلات کشور خودش رو حل کنه نه مشکلات ممالک دیگه رو!
        

29

14

          امروز به صورتِ اتفاقی این کتاب رو تو دستم دیدم. یادمه وقتی که کورش علیانی تو برنامه این شب‌ها از رضا امیرخانی درباره‌یِ نخبگی پرسید جوابِ امیرخانی برام جالب بود و امروز مشتاق بودم که کتاب رو زودتر بخونم. نثرِ امیرخانی نثرِ خودِ امیرخانی هست مسلماً؛ مانند سه کتابِ قبلی که از امیرخانی خوندم -ارمیا، بیوتن و نفحاتِ نفت- از جداکردنِ کلمات خوشم اومد. نمی‌دونم از کجا، اما مثل اینکه از خودِ رضا امیرخانی هست که این کار باعث می‌شه به معنایِ کلمات (معنایِ اصیل و اولیه‌یِ کلمات) توجه کنیم. مثلاً: ره‌بر، راه‌نما، خوش‌گل و از این قبیل. ش

رضا امیرخانی معتقده که ما دانشگاه نمی‌سازیم؛ بلکه دانشگاه را ترجمه می‌کنیم. همین باعث می‌شه که علاوه بر متُد (که ممکنه بدونِ توجه به شرایط و سوالاتِ ما ترجمه بشه) محتوا (به تعبیرِ من) هم ترجمه بشه؛ به این معتقده که سوالِ نیوتن، بسترِ نیوتن با سوال و بسترِ ما متفاوته؛ حتی ما تو آموزشِ علمِ غربی هم به سوالات و بسترِ علمِ غربی هم توجه نمی‌کنیم. پس فقط از نیوتن خوردنِ سیب تو فرقِ سرش رو بَلَدیم. ش

در علومِ انسانی؛ معتقده که اشتباهِ ما این هست که داریم علومِ انسانی رو عیناً ترجمه می‌کنیم و اصلاً دقت نداریم به اینکه سوالاتِ ما چیه؛ نکته‌یِ قابلِ توجه اینه که عقیده داره اگه سوال‌هامون رو بشناسیم با متُد علومِ انسانی غربی می‌تونیم رو پای خودمون بایستیم. این، امیرخانی رو از جریانی که امروز (البته از اولِ انقلاب بودند) عقیده دارند علوم انسانی باید متحول بشه به این معنا که متُد هم باید متحول بشه جدا می‌کنه (البته من اطلاعاتِ دقیقی ازعقایدِ این جماعت ندارم؛ اما مثلا یادمه یکی از این جماعت می‌گفت ما باید بیایم سوالایِ انسان‌شناسی‌مون رو از متفکران و حکمایِ دوره‌‌یِ اسلامی بپرسیم؛ بعد ما انسان‌شناسی اسلامی خواهیم داشت) امیرخانی مثالِ جالبی می‌زنه: یونگ هزاران خواب رو ثبت کرد؛ چرا ما که این همه دانشجویِ روان‌شناسی بیکار داریم بهشون پروژه ندیم که برن خوابِ مادربزرگ‌ها و عمه‌ها و عموها و دایی‌ها و خاله‌ها و اطراف و اکنافشون رو ثبت کنن؟

همین‌طور اینکه علم تو زندگی ما چقدر جریان داره و تو زندگیِ یک دانشجویِ غربی چقدر؟ یه نکته اساسی که یادم رفت اینه که معتقده برایِ بررسیِ پدیده‌یِ مهاجرت (یا همون فرارِ مغزها یا نشتِ نشا) باید «تماشاکنانِ بستان شویم» اما چرا به کتاب 3 دادم؟ بعضی از حرف‌هایِ امیرخانی بسیار جالب هست، شاید خیلی هم دقیق و علمی باشه؛ اما دقیقاً من می‌تونم بگم «شاید»؛ چون به من فکتِ علمی نمی‌ده؛ معتقدم می‌تونه فکتِ علمی بده و طوری توضیح بده که مخاطبش رو هم از دست نده. یه جایِ کتاب هم تو ذوقم زد. در مجموع 3 ستاره از نظرگاهِ من منصفانه هست. پ
        

8