بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حفره ‏: ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد

حفره ‏: ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد

حفره ‏: ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد

جک گانتوس و 2 نفر دیگر
3.8
17 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

24

یکی از شهرهای دور را ترسیم می کند.اگر عکس ها و مصاحبه های جک گانتوس را ببینید شاید باورتان نشود همان کسی است که نوجوانی اش را با قاچاقچی های مواد مخدر سرکرده و به زندان هم افتاده. او که از بچگی می خواسته نویسنده شود، در زندان فرصت پیدا می کند تا خودش را وقف رسیدن به این آرزوی دیرینه کند. نوشتن به او کمک می کند تا از سخت ترین اتفاقات زندگی عبور کند. گانتوس در این کتاب نه بهانه ای برای اشتباهاتش می تراشد، نه خودش را سرزنش می کند؛ او خودش را می بخشد و این قسمت تلخ از زندگی اش را فرصتی برای رشد می داند.«تجربه ی جوانی» جستجوی لحظه های حساس در زندگی جوان هاست، روایت لبه ی بزرگسالی.

لیست‌های مرتبط به حفره ‏: ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد

یادداشت‌های مرتبط به حفره ‏: ماجرای واقعی خلافکاری که نویسنده شد

                یکی از اولین هدیه‌هایی که از همان سال‌های اول بعداز باسواد شدن به دانش‌آموزان داده می‌شود، دفتر خاطرات است. دفتری برای ثبت اتفاقات روزانه، ولو کوتاه. اگر ذره‌ای علاقه به نویسندگی در کسی وجود داشته باشد، دیگر دفتر خاطرات یک هدیه معمولی نیست. بیشتر نویسنده‌های بزرگ اولین تجربه‌های جدی نوشتن‌شان را موقع ثبت همین روزمره‌ها داشته‌اند. اما طی یک اتفاق نادر و عجیب، خاطراتی که قرار بوده منجی یک عشقِ نوشتن باشند و او را تبدیل به نویسنده موفق و معروفی بکنند، باعث دردسر اساسی برای او شدند. به بیان روشن‌تر در جایی که مدرک محکمه پسندی برای نسبت دادن جرم به متهم وجودنداشت، پیدا شدن دفتر خاطرات روزانه او، ورق را به نفع قاضی برگرداند و او را روانه زندان کرد. 
جک گانتوس، نویسنده نام‌آشنای ادبیات کودک و نوجوان، در کتابی با نام حفره، ماجرای زندگی اش را از وقتی هیچ رویایی جز نوشتن برای دنبال کردن نداشت، تا زمانی که در بیست سالگی روانه زندان شد تعریف می‌کند. اینکه چطور اجازه نداد زندان نقطه پایان او در مسیر پیشرفت و موفقیت باشد و از دل سلول‌های پر اضطراب زندان، آنقدر خواند و نوشت که در نهایت بعد از آزادی دیگر جوانی با یک رویای بالقوه نبود. نوشتن را برای باقی زندگی برگزیده بود و با جدیت هرچه تمام‌تر به آن پرداخت. 
البته خوش‌شانسی‌هایی هم در سال‌های زندان بودنش برایش اتفاق افتاده که اگر هرکدام پیش نمی‌آمد قطعا داستان  زندگی او به گونه متفاوتی رقم می‌خورد؛ اما از آن جا که حفره یک مجموعه واقعی از خاطرات سالهای جوانی گانتوس است، دیدن این خوش‌شانسی‌ها و علم به اینکه ساخته و پرداخته ذهن خلاق یک نویسنده نیستند باعث دلگرمی مخاطبی می‌شود که مشغول خواندن کتاب است. دلگرمی از این باب که زندگی واقعی صددرصد قابل پیش‌بینی نیست و آنچه نامش را معجزه می‌گذارند در دنیای واقعی هنوز به وقوع می‌پیوندد.
خود حفره، اثری در ژانر خاطره‌پردازی است و ترجمه‌ای که نیما م.اشرفی از کتاب ارائه داده است، نشان می‌دهد اثر موفقی در ژانر خودش است. جملات کوتاه و واضح انتخاب شده‌اند و آرایه‌های ادبی و استعارات تا جای ممکن به کار گرفته نشده‌اند تا مخاطب خود را کاملا با یک واقعیت‌نگاری مواجه ببیند، به آن دل بدهد، به نویسنده اعتماد کند و برای سرانجام او نگران شود. اصلا همین ساده نویسی است که باعث می‌شود وقتی گانتوس در نهایت سرنوشت خود را تغییر می‌دهد، مخاطب نفسی از سر آسودگی بکشد و خود را به فنجانی چای یا قهوه دعوت کند!
راوی کتاب اول شخص است و جک گانتوس صادقانه آنچه پشت سر گذاشته تا در نهایت سر از زندان در بیاورد را بیان کرده است. حسن راوی اول شخص این است که مخاطب علاوه بر اتفاقاتی که می‌افتند، می‌تواند با علت احتمالی آنها و افکاری که به منجر شدن یا نشدن اتفاقات دیگر می‌انجامد نیز از نزدیک دیدار کند و گویی پابه‌پای نویسنده موقع خلق داستان در حال قدم برداشتن است. 
تجربه جوانی نام فروستی است که نشر اطراف برای انتشار برخی کتاب‌ها انتخاب کرده است. روایت‌هایی از جستجوی لحظه‌های حساس در زندگی جوان‌ها، در لبه بزرگسالی. کتاب حفره سومین اثری است که در این فروست منتشر شده است و با حجم کم و قلم روان و ادبیات ساده خود توانسته توجه مخاطبان اصلی خود، یعنی آنهایی که در حال دست‌وپنجه نرم کردن با معمایی به نام زندگی هستند و آن را لاینحل می‌بینند، را به خود جلب کند. 
شاید کمی اغراق‌آمیز به نظر برسد اما بعید است بعد از خواندن این کتاب کسی وسوسه ثبت خاطرات روزانه به جانش چنگ نیندازد!
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            برای موضوع این ماه چالش‌کتابخوانی طاقچه رفتم سراغ کتاب‌هایی که چاپی و طاقچه‌ای، صد سال است گذاشتمشان در فهرست "بالاخره یک روزی می‌خوانمشان" و سعی کردم حدس بزنم کدامشان می‌توانند «جان تازه‌ای به تن امیدم بدمند».

کتاب حفره را دو سه سال پیش در طاقچه خریده بودم. از بین کتاب‌های مجموعه‌ی «تجربه‌ی جوانی» نشر اطراف، این یکی برایم جذاب‌تر به نظر می‌رسید. هم نویسنده‌اش را می‌شناختم و هم درباره‌ی کسی بود که نهایتا نویسنده شده است! درنتیجه این جلد را نگه داشته بودم که بعد از دو جلد دیگر بخوانم. البته بماند که در نهایت کمتر از همه برایم جذابیت داشت. وقتی دیدم ماجرای کتاب درباره‌ی کسی است که مدتی درگیر قاچاق مواد مخدر و زندان شده ولی در نهایت توانسته نجات پیدا کند و نویسنده‌ی خوبی هم شود، گفتم حتما به موضوع چالش این ماه می‌خورد.

البته تقریبا نیمه‌ی اول کتاب، که جک هنوز دستگیر نشده است، هیچ امیدی به تن آدم نمی‌دمد. درباره‌ی جوان سرگردانی است که فقط می‌داند دوست دارد نویسنده شود و بزرگ‌ترین خصلتی که از جوانی در این نیمه‌ی کتاب به چشم می‌خورد خامی است! و گرفتن تصمیم‌های به شدت هیجانی (همان جوگیرانه). مثلا جک با خواندن کتاب «در جاده»یِ جک کرواک تصمیم می‌گیرد که هرچه دارد را بفروشد و با ماشینش برود آن طرف کشور، یا با خواندن کتاب «نشان سرخ دلیری» احساس می‌کند شجاعت هنری فلمینگ را دارد و به طرز احمقانه‌ای می‌رود داخل یک شهر در معرض طوفان شب را بگذراند. حتی همان وقتی هم که همه‌چیزش را فروخته است و آماده‌ی سفر است، وقتی از یکی از دوستانش درباره‌ی فواید (!) حشیش می‌شود، تصمیم می‌گیرد با او در فروش حشیش همکاری کند و کل پولی که برای سفر و دانشگاه کنار گذاشته را سر این کار خرج کند و آخر هم سرش کلاه می‌رود و کل پولش را از دست می‌دهد. حتی به خاطر کتاب «مارتین ایدن» جک لندن تصمیم‌ می‌گیرد درون دریا بپرد تا ببیند چه حسی دارد در آن عمق از دریا مرگ را از نزدیک حس کند. به نظرم بیشترین حد این خامی را می‌شود وقتی دید که جک بعد از خواندن کتاب‌های نویسنده‌هایی که خبرنگار جنگ بوده‌اند یا از تجربیات شخصی‌شان در حادثه‌ای تاریخی نوشته‌اند، در اوج التهابات اجتماعی بین سفید پوستان و سیاه‌پوستان آن موقع، با دفتر و قلم وارد پایگاه شورشیان سیاه‌پوست می‌شود تا از خواسته‌هایشان بنویسد و درنهایت مجبور می‌شود از ترس جانش فرار کند! برایم جالب این بود که بعد از هرکدام از کارهای احمقانه‌اش پشیمان می‌شد ولی باز هم ادامه می‌داد. البته این عجیب نیست که آدم در زندگی تصمیم‌های احمقانه بگیرد، کدام یکی از ما از این تصمیم‌ها نمی‌گیرد؟ برای من این عجیب بود که داشتم ذهن نویسنده را در هر کدام از این تصمیم‌ها می‌خواندم و تقریبا در فرآیند هیچ‌کدام اثری از منطق و فکر دیده نمی‌شد. انگار همه یک سری تصمیم‌ آنی و کاملا هیجانی بودند. نیمه‌ی اول داستان را می شود در همین جمله‌‌ی نویسنده خلاصه کرد:

«آن‌قدر هیجان‌زده بودم که می‌دانستم نمی‌توانم خطر این کار را سبک و سنگین کنم. از خود بی‌خود شده بود. حس می‌کردم از همه‌ی خطرها در امانم.»

البته که فکر کنم اتفاقات نیمه‌ی دوم داستان توانست جک را بزرگ‌تر کند:)

در نیمه‌ی دوم کتاب، که به مراتب جذاب‌تر از نیمه‌ی اولش بود، تمرکز نویسنده روی تلاشش برای دوام آوردن بود. مثلا این که وقتی تقریبا فهمیده بود مدتی را باید در زندانی‌های خشن بگذراند، شروع کرد به خواندن کتاب‌هایی درباره‌ی کسانی که در شرایط خیلی بدتری داشتند ولی در نهایت دوام آورده بودند.

خلاصه این که، به طور کلی، این کتاب امید خاصی به من اضافه نکرد و آن قدر که قبل خواندنش فکر می‌کردم از «حفره» خوشم نیامد. ولی از کل کتاب، جالب‌ترین بخشش این بود که خود نویسنده برای زنده‌ نگه‌داشتن امیدش از کتاب‌ها استفاده می‌کرد.

« هرجا دستم به ادبیان زندان می‌رسید، می‌خواندمشان. حیاط زندان، پاپیون، خاطرات یک دزد و هفت سال آزگار. وقتی کتاب زندان پیدا نمی‌کردم، کتاب‌های اردوگاه‌های کار اجباری و اسرای جنگی می‌خواندم.

... با صدای رنج دیگران زندگی‌ام را سر می‌کردم. اوضاع آن نویسنده‌ها خیلی بدتر از من بود اما توانسته بودند نجات پیدا کنند و درباره‌ی تجربه‌شان بنویسند.»